• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5349 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۲ آبان

يادداشتي بر داستان كوتاه «اينباكس» نوشته آذردخت بهرامي

خيانتِ معلق

شبنم كهن‌چي

«خيانت» يكي از سوژه‌هاي غيرتكراري براي داستان‌نويسان است. اما خلاقيت برخي نويسنده‌ها براي نشان دادن «خيانت» باعث مي‌شود بعضي داستان‌ها در ذهن ماندگار شود. يكي از اين داستان‌هاي ماندگار، داستان كوتاه «اينباكس» نوشته آذردخت بهرامي است كه در مجله «نقطه‌بند» منتشر شد. در داستان كوتاه «اينباكس»، ما فقط خواننده پيام‌هاي كوتاه ورودي به موبايل همدم هستيم. فضاسازي، تصويرسازي، شخصيت‌پردازي و حتي راوي در اين داستان هم حضور دارد و هم حضور ندارد. همه ‌چيز به صورت غيرمستقيم ساخته مي‌شود حتي اصل ماجرا را خواننده به صورت غيرمستقيم متوجه مي‌شود.  ما در «اينباكس» با داستاني مواجه هستيم كه چندين راوي سوم شخص دارد؛ افشين، نرگس، داوود، سودي، همراز، مرجان، ماهرخ، پرستو، شراره، پرهام. نويسنده با ايجاد چند صدايي و تكه‌هاي پراكنده يك پازل، بازي جذابي را با خواننده آغاز مي‌كند تا با حدس و گمان‌هاي خود داستان را دنبال كند.  داستان، ماجراهاي بين ساعت 3 و سي‌و‌پنج دقيقه هشتم فروردين ماه سال 85 تا 11 و پنجاه‌و‌هشت دقيقه همان شب را تعريف مي‌كند؛ حدود نه ساعت از سفر خانوادگي چند زوج جوان. نويسنده بدون روايت و با چسباندن پيام‌هاي ورودي موبايل همدم، همه شخصيت‌هاي داستان را خوب مي‌سازد جز همدم كه هيچ كلامي از او نداريم؛ همدمي كه شخصيت اول داستان محسوب مي‌شود. شخصيت دوم اما افشين است؛ مردي لوده كه با وجود متاهل بودن خودش و معشوق قديمي‌اش همدم، هنوز با او در ارتباط است و به دنبال فرصتي براي خلوت كردن با اوست. داستان از پيام افشين آغاز مي‌شود كه با كنايه به همدم تبريكي مي‌گويد كه باعث مي‌شود همان آغاز حدس بزنيم همدم تازگي ازدواج كرده و افشين عاشقي است كه به قول خودش تاريخ شارژ ارادتش به همدم «تا نفس باقيست اعتبار دارد.» بين پيام‌هاي افشين و خواهر همدم، همراز و ديگران گاهي پيام‌هاي تبليغاتي هم مي‌بينيم كه باعث مي‌شود باكس پيام‌ها واقعي‌تر جلوه كند. از سوي ديگر اشتباه‌هاي نوشتاري در پيام‌ها از سوي نويسنده به عمد نوشته شده است. مثل تمام پيام‌هاي ديگري كه ممكن است هر كدام از ما با اشتباه تايپي ارسال كنيم.  بين پيام‌هايي كه افشين درحالي كه كنار همسرش ماهرخ نشسته به همدم كه كنار همسرش ناصر نشسته ارسال مي‌كند، پيام‌هايي هم از شراره كه با پرهام زوج ديگري كه همسفرشان است، مي‌خوانيم كه نشان مي‌دهد زن و شوهر با هم اختلافاتي دارند. همچنين پيام‌هايي از سودي، مرجان و نرگس و آقاي مرادي و صادق... پيام‌هاي تبريك سال نو، جملات طنز و گلايه از غياب همدم.  همراز خواهر همدم نيز بين لطيفه‌هايي كه مي‌فرستد به سفارش مادرش از همدم مي‌خواهد به محض رسيدن به او خبر دهد. بيشترين پيام‌هايي كه به همدم ارسال شده، از سوي افشين است كه لودگي‌هايش حتي در ابراز عشق هم تمامي ندارد. مشخص است كه بين همدم و افشين كدورتي هم وجود دارد كه افشين تلاش مي‌كند با خوش سر و زباني از همدم دلجويي كند: «هر وقت تو تحويل بگيري عيد است!» نويسنده ردي از طبيعت را در دل پيام‌ها گنجانده؛ برگ و جنگل و باران: «دلم مي‌خواست با تو يه جايي همين جاها گم و گور مي‌شدم!!!» و بلافاصله مي‌گويد: «همين جنگل سمت راستي.» خيانت از جايي شكل جدي‌تر و آزاردهنده‌تري مي‌گيرد كه از پيام‌ها متوجه توقف كوتاه همسفرها شديم و افشين پيام مي‌دهد: «منم از اون لقمه‌ها ميخوام!» و ادامه مي‌دهد: «از اونا كه به اون ناصر شكمو دادي! كوفتش بشه!!!» گويي همدم جوابي مي‌دهد كه افشين در پاسخش پيام مي‌دهد: «آره كه حسوديم شد!» نويسنده بگومگوهاي همدم و افشين را ماهرانه با چند پيام كوتاه نشان مي‌دهد. جايي كه مثلا افشين پشت سر هم پيام مي‌فرستد: «چرا» و بعد «چي ميشه» و بعد «من نفرستم كي بفرسته؟» درست بعد از همين بگومگوهاست كه پيام‌هاي افشين نشان مي‌دهد دل خوشي از همسرش ماهرخ ندارد. همسري كه او را «مادام ماروپله» خطاب مي‌كند و مي‌گويد: «من و زنم خيلي با هم تفاهم داريم. هر دو حالمون از هم به هم ميخوره!» يا جاي ديگري مي‌گويد: «آخه تو خبر نداري، تو بدن هر كدوم از ما 7 ميليون عصب هست و تنها اين زن من ماهرخه كه ميتونه روي تك‌تك اونا راه بره!» هر پيام تازه‌اي كه از سوي افشين مي‌آيد سايه سياه خيانت سنگين‌تر مي‌شود و نويسنده بدون دخالت توانسته فضاسازي كند و جايي كه مي‌گويد پيام‌ها از روي گوشي‌اش پاك مي‌شود و پيام مي‌دهد: «تو هم پاك كن جانم، پاك كن عمرم. پاك كن عشقم!» ردي از ترس لو رفتن رابطه پنهاني را در لحن افشين مي‌بينيم كه وقتي جلوتر مي‌رويم با بار سنگين‌تري به خواننده منتقل مي‌شود: «؟؟؟» هر چند ما از همدم هيچ پيامي نمي‌خوانيم و هيچ توصيفي از ديگران درباره او نمي‌بينيم كه بفهميم چه شخصيتي دارد، اما وقتي افشين پيام مي‌دهد: «آخرش نفهميدم ما مردا هممون مثل هميم يا يكي از يكي بدتريم؟!!!!» متوجه مي‌شويم همدم دل پري از مردي كه به عنوان همسر كنارش نشسته و مردي كه با او در رابطه‌اي پنهاني است، دارد. وقتي افشين بين لودگي‌هايش پيام مي‌دهد: «يكي بود، هنوزم هست! يكي رو دوست داشتم، هنوزم دارم. آهاي يكي، هنوزم تكي. موافقي بزنيم جاده خاكي؟» گويي تلنگر نرمي به خواننده مي‌خورد كه ماجراي اين خيانت چيزي بيش از چند پيام است. نويسنده با مهارت ترديد و تعليق را در چند پيامي كه افشين در پاسخ پيام‌هاي همدم كه ما نمي‌خوانيمش مي‌دهد، ساخته است. اما بالاخره همدم تسليم و جرقه آشوب زده مي‌شود.  آشوب ساعت نه و 33 دقيقه كه شراره ميان صحبت از اختلافش با پرهام به همدم مي‌گويد كنار دكه آبجوش و يخ و سيگار ايستادند، شروع مي‌شود. جايي كه متن قطع مي‌شود و اولين پيام بعد از حدود دو ساعت به همدم ارسال مي‌شود آن هم از طرف شراره: «كجايين شما؟ هيچ معلومه؟!» حالا خواننده متوجه مي‌شود افشين و همدم با هم هستند. شراره پيشنهاد مي‌دهد برگردند و بگويند ماشين پنچر شده يا ماشين داغ كرده و اينجا ناصر و ماهرخ هم وارد داستان مي‌شوند؛ ماهرخ: «از قبل قرارشو گذاشته بودين نه؟ به افشين بگو فكر نكن نفهميدم از وقتي راه افتاديم نقشه‌ات اين بود!» ناصر: «كدوم گوري هستين آشغالا؟!» همين‌جاست كه همدم احساس ترس مي‌كند و جوابي مي‌دهد كه ناصر مي‌گويد: «پنچر كردين آررررررره؟!!!!» آخر داستان وقتي شراره مي‌گويد: «خيلي تابلو بودين» و ماهرخ با عصبانيت مي‌گويد: «...به ناصرم گفتم شماها حتي ارزش حرص خوردنم ندارين! چه برسه به حروم كردن يه گوله. هر دوتون برين گم شين!» اوج آشوب است و آخرين نفري كه وارد داستان مي‌شود، با يك پيام، ميخ بي‌اخلاقي را محكم‌تر از افشين و همدم مي‌كوبد: «اگه دلت خواست منم مياووو!» داستاني كه آذردخت بهرامي نوشته هر چند بدون پرش زماني است و حول و حوش نه ساعت را به صورت منقطع و يك‌سرفه روايت مي‌كند، اما با توجه به شيوه روايت و چندصدايي كه در داستان وجود دارد، شيوه شخصيت‌پردازي و فضاسازي و لحن داستان مي‌توان گفت داستان درخشاني است. تعليق و ترديدي كه تا اواخر داستان همراه خواننده‌ است، خواننده‌اي كه خودش پازل‌هاي داستانش را كنار يكديگر چيده، داستاني كه با چندصدايي، تكثر راوي و سيلان روايت از حالت تك‌بعدي خارج شده، از «اينباكس» داستاني پست‌مدرن ساخته است؛ يا شايد بهتر است بنويسم داستان رئاليستي-پست‌مدرن. آذردخت بهرامي سال 1345در تهران به دنيا آمده و در دهه هفتاد شاگرد هوشنگ گلشيري بوده است. از جمله آثار داستاني او مي‌توان به «سوتيكده سعادت»، «شب‌هاي چهارشنبه»، «آب، آسمان» اشاره كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون