ادامه از صفحه اول
زنان و اميدي كه به آينده در شهر دارند
زنان اميدوار راه آينده را باز ميكنند؛ به اميد آيندگان! اما پاسخ ما به اين همه اميد چيست آيا آنها را با خود همراه ميكنيم يا آنكه اميدشان را نااميد. بر اساس برخي مطالعات بين بالا بودن ميزان اميد افراد و موفقيت آنها در فعاليتهاي ورزشي، بالا بودن ميزان پيشرفت تحصيلي، سلامت جسمي و رواني بهتر و بيشتر مـوثر بودن روشهاي روان درماني مورد استفاده در درمان اختلالات، ارتباط وجود دارد (اسـنايدر، 2002؛ اسـنايدر، فلدمن، شوري و راند، 2002). از آنجا كه عناصر دوگانه سازنده اميد، يعني منابع و مسيرها، بيانگر فرآيند افكار هدفمدار هستند و تفكرات هدفمدار هم از لحاظ نظري نقطه مركزي و ثقل معنا در زندگي هستند، پس ميتوان فـرض كرد كه تفكر اميدوارانه پيامد اصلي معناداري در زندگي است با اين نگاه اميد بستري براي معنادار كردن زندگي است و شاخصهاي اميد در زندگي زنان كه قابليت تسري به همه شهر را دارد ميتوان در تلاش براي ادامه تحصيل، اشتغال، مشاركت اجتماعي - سياسي و... مشاهده كرد. اميد نقطه كانوني زنان براي آينده است چراكه آنان مكان را به هويت گره زدهاند و هويت آنان نفس اميد است و از اين رو قادرند شهري اميدوار را تصوير كنند. آنان با تابآوري در برابر مشكلات و مصائب همچنان رو به پيش گام برميدارند. آنان فراق و نابرابري و... را حلقههايي از زندگي تعريف كردهاند كه با اميد به رفع آن زندگي مطلوب را طلب ميكنند. زنان در شهر در پي ساخت بناي اميد هر روز را با نشاط آغاز ميكنند چرا كه خانواده در پي نشاط آنان است تا بناي خانواده مستحكم بماند تا كودكان راه را بياموزند و همسران در پشت سر گذاشتن مصائب و دشواريها پشتيبان باشند و خود را با اميد بازسازي كنند. چراغ زندگي زنان اميد است اما نه خوش باوري كه در ديدن و شنيدن همه دشواريها اما براي آنكه هدفگذاري كردهاند و ميدانند كه قرار است راهي به سوي آينده بگشايند اميد دارند. آنان اميد واهي ندارند، آنان به روشنايي اميد دارند چراكه مادرانشان، خواهرانشان، مادربزرگها و جدهها و...به آنان آموختهاند كه زندگي زنان با پشتكار و اميد به سوي روشنايي هدايت ميشود. در اين ميان در شهر كه سردرگمي و دشواري و نگراني و تيرگي موج ميزند، آنان هستند كه قادرند با اتكا به توان خود بستر لازم براي بازگشت اميد به شهر را فراهم كنند. آنان با طراوت و قدرداني از زندگي با تلاش شهر را به كانون اميد مبدل ميكنند. از اين رو بستر را براي آنان كه بار اميد را به شهر هديه ميكنند فراهم كنيم و خواسته و ناخواسته بارقه اميد كه زنان هستند را در شهر ناپديد نسازيم! شهرها نيازمند اميد هستند. فرصت اميد را به آنها بدهيم و به تفاهم عمومي نزديك شويم و با تغيير در روشها و سياستها بسترها را ايجاد كنيم.
سياستگذاري فرهنگي عليه همبستگي
بدين معني كه سياستگذار با تدوين سياستها، گروهي از افراد را مشمول دريافت امتياز و گروهي را مستحق دريافت مجازات (يا ناديدهانگاري) قلمداد ميكند. اما وقتي سياستهاي فرهنگي نوعي سبك زندگي خاص را معيار قرار دهد، بسياري از گروهها يا قشرها، سبك زندگي موردپسندخود را در سياستهاي فرهنگي نميبينند و حتي گاه نگرشها و ارزشهاي خود را ناپسند خواهند يافت. حاصل اين نوع سياستگذاري، افزايش تضادها و شكافهاي اجتماعي و فرهنگي است. كافي است دقت كنيم كه رسانههاي رسمي معمولا سبكهاي زندگي غيررسمي را در محتواهاي توليدي خود نمايش نميدهند. اين حذف فرهنگي كه با خشونت نمادين همراه بوده، زمينههاي نوعي بحران را مهيا ساخته است. اكنون خيابان به نوعي صحنه تقابل قشرهاي اجتماعي است؛ آنانكه سالها ناديده يا طرد شدهاند، به نوعي بازندگان سياستگذاري فرهنگي هستند كه منفعتي از سياستهاي فرهنگي نبرده بلكه گاه با تنبيه نيز روبهرو شدهاند. اين مطرودان و محذوفان، پس از سالها، مطالبه ديده شدن دارند و با تلنبار شدن مطالباتشان و عدم وجود راههاي متعارف براي بيان آن، گاه به رفتارهاي خشن متوسل ميشوند. اما در سوي ديگر ماجرا شايد بتوان برخي از نيروهاي اجتماعي را يافت كه به نيابت از قشرهاي داراي امتياز، وارد صحنه تقابل ميشوند. اينان ميپندارند كه رواج سبكهاي زندگي ديگر، تهديدي براي سبك زندگي آنان است و از اين رو شايد در پي حراست از سبك زندگي خود هستند. اين احساس ترس سبب ميشود كه آنان هرگونه تساهل و رواداري را برنتابند و بر اجراي سياستهاي يكسانساز پيشين اصرار ورزند. تقسيم سبكهاي زندگي به رسمي و غيررسمي يا مجاز و غيرمجاز، در واقع تقسيم قشرهاي اجتماعي است. قشرهايي كه با لحاظ كردن سبك زندگي، به خودي و غيرخودي تقسيم شدهاند. اين مساله يكي از زمينههاي اصلي وضعيت ناسازگار امروز جامعه ايراني است. وضعيتي كه ديروز احتمال وقوع آن هشدار داده شده بود و امروز نيز پيامدهاي هولناك بعدي آن هشدار داده ميشود.