• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5354 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۸ آبان

نگاهي به رمان «خاك سرد است» اثر دكتر فياض زاهد به همراه گزين‌-گزيده‌هاي اين رمان:

ادبياتِ صد تاريخ

احمد باوند سوادكوهي٭ 

پيشگفتار: 

 در سال 1383 براي نخستين‌بار گزين‌گزيده‌هاي رمان كليدر به نام زرنوشته‌هاي كليدر در روزنامه اعتماد به قلم نگارنده به چاپ رسيد. و آن سبب ديداري شد با استاد محمود دولت‌آبادي در كافه كتاب تهران. از آن تاريخ به بعد رمان‌هايي را كه مي‌خواندم براي من گيرايي رمان كليدر را با آن حجم از گزين‌گزيده‌ها نداشتند؛ اما رمان «خاك سرد است» اثر استادم دكتر «فياض زاهد» از لوني دگر بود. اين رمان كه بي‌شك يكي از سياسي‌ترين و تاريخي‌ترين رمان صدسال اخير اد بيات معاصر ايران است مرا به سمتي برد تا آن‌چرا با كليدر كردم بر سر «خاك سرد است» بياورم؛ چون در ادبيات و تاريخ به اين نظريه واقفم كه مي‌گويند: «صد اتفاق تاريخي بايد رخ دهد تا يك ادبيات شكل بگيرد.» بي‌گمان رمان خاك سرد است اثر دكتر فياض زاهد يكي از آن ادبياتِ صد تاريخ است.
اين رمان بخش ويژه و ممتاز تاريخ شفاهي معاصر گيلان‌زمين از مرداد 1332تا خرداد 1361 فتح خرمشهر را دربرمي‌گيرد و جزيي از تاريخ معاصر مكتوب سرزمين گيلان شده است. اين هنر را نويسنده داشت كه چگونه ديالوگ‌هاي مسير زندگي و تدريس دانشگاهي خود را با شخصيت‌هاي حقيقي و خيالي به رمان بزند و از آن اثري بسازد كه «دل و دين ببرد و عقل و هوش» اگر با دقت اين رمان را بخواني، خواهي فهميد كه در قامت تاريخ به چله نشست و بسان سيمرغ از خاكستر سربرآورد و وارد حوزه ادبيات شد. وقتي به نام اثر دقيق مي‌شوي با خود مي‌گويي چرا نويسنده اين عنوان را انتخاب كرد؟ در فرهنگ مردم ايران ويژه شمال ايران باوري هست مبني بر اينكه اگر يك نفر عزيزي را از دست بدهد اطرافيان براي عرض تسليت و دلداري دادن جداي از واژه‌ها و عبارت‌هاي كليشه‌اي كه در همه جا به‌ كار مي‌رود اين عبارت را به‌كار مي‌برند: «خاك سرد است و آرامش و فراموشي ميارد» در اين راستا رمان خاك سرد است در حيطه فرهنگ مردم گيلان نيز قابل بررسي و دفاع است. اما به كجاي داستان مي‌رسي كه مي‌خواني خاك سرد است؟ آخرين خاك يعني خاك پنجاه‌وچهارم. نويسنده هنگام نگارش وقتي به بخش پاياني مي‌رسد با گفتن اين عبارت كه مي‌گويند خاك سرد است اين عنوان را براي رمان انتخاب كرد. كه بسيار بجا بود. اما اين عنوان خود از نظر جامعه‌شناسي قابل بحث است. خاك مي‌تواند سرنوشت باشد؛ سرنوشت تك‌تك شخصيت‌هاي رمان چه آناني كه واقعي بودند و چه آناني كه از خيال نويسنده تراوش كرده و ساخته شدند. سرنوشتي كه يكي پس از ديگري در رينگ زندگي هم از چپ خوردند و هم از راست. به‌واقع نسل ما بيشترين آسيب را از اين چپ و راست‌هاي قبل و بعد انقلاب ديد. برخي از شخصيت‌هاي رمان از هوك چپ و راست، ضربه خوردند و عده‌اي آپركات شدند و راهي جز سينه قبرستان نداشتند. رمان در خاك يكم از رينگ بوكس شروع مي‌شود. هوك چپ و راست تو را كه اهل تاريخ و سياست هستي ناخودآگاه به سمت جريان‌هاي سياسي چپ و راست مي‌برد. «از راست نذار بهت نزديك بشه»، « از سمت راست حمله كن... راست... مستقيم.... ».
اينجا شمال است به دليل نزديكي به شوروي (روسيه) جريان حزب توده و تفكرات آنان تاثير زيادي در بين جوانان گذاشت و خيلي‌ها جذب اين حزب شدند و گروه ديگر كه بيشتر به راست گرايش داشتند و بعدها بچه‌هاي جبهه و جنگ شدند در مقابل آنان قرار گرفتند. هر دو گروه در پيروزي انقلاب نقش داشتند؛ اما سير حوادث در شهرهاي شمالي ايران در روزهاي اول انقلاب و عدم تجربه و بعدها انتقام‌گيري كه در ذات مردم روستا و جوامع ملوك‌الطوايفي ريشه كهن دارد، سبب شد شخصيت‌هاي رمان در سال‌هاي نخستين انقلاب فرزنداني شوند كه فرصت رقص پا پيدا نكنند و پي سرنوشت بروند و بعضا اعدام شوند. اين رمان شاهد ماجراهايي است بين دو حزب فعال در قبل انقلاب؛ يكي حزب توده و ديگري انقلابيون جوان وابسته به جريان اصلي انقلاب. افرادي چون افسانه و مريم و هوشنگ و افشين وارد جريان حزب توده مي‌شوند و برخي ديگر مانند سيامك، علي پيشوايي، ابراهيم، پري و حاج آقا رحماني در گروه راست قرار مي‌گيرند كه در سرنوشت مردم منطقه نقش آفرينند. رمان ساختاري ايدئولوژيك دارد كه عشق چاشني آن مي‌شود. عشق دو بنيه دارد يك عشق زميني هوشنگ به افسانه و ديگري عشق به وطن عشق سيامك و بچه‌هاي جبهه. اين عشق به وطن و جبهه رمان را به سمت روايت فتح مي‌برد وقتي به خاك سي به بعد مي‌رسي ديالوگ‌هاي مرتضي آويني را در روايت فتح تداعي مي‌كني منتها با چاشني طنز. طنز نوشته‌هاي اين كتاب در بخش جبهه بي‌نظير است. 

ساختار رمان: 
 ساختار اجتماعي و فرهنگي رمان: شهر پهلوي كه بعدها انزلي ناميده شد. در دوره قبل انقلاب در مسير تجدد قرار گرفت و آزادي در آن به شكلي ديگر موج مي‌زد. اين شهر به دليل نفوذ حزب توده جزو شهرهاي روشنفكر خطه گيلان بود. به دليل خاستگاه ورزش بوكس اين شهر را با اين ورزش مي‌شناختند. بعدها حضور نيروهاي دريايي، وجود كتابخانه و سينما بر غناي فرهنگي اين شهر افزود. در طول تاريخ اينجور شهرها بسيار سريع‌تر از آنچه فكر مي‌كني پوست مي‌اندازند و در جرگه انقلاب قرار مي‌گيرند. نه تنها شهر نام عوض كرد بلكه برخي از شخصيت‌ها و آدم‌هاي رمان هم پوست انداختند. اين خصوصيت انقلاب است. ابرام‌لوچ يكي از اين شخصيت‌هاست كه بعد از انقلاب شد اسلام‌دوست و كميته‌چي معروف كه دست به تسويه‌حساب و پاكسازي مي‌زد. اين دردي بود كه انقلاب نوپاي ايران دچارش شد و تعدادي از اين فرزندان برومند را به سمت سرنوشت تلخ برد. نمونه معلم دهكده احسان.
بندر شهري سياسي بود (ص21) و رشت شهر زنده‌اي بود كه سنت ادبي خود را داشت (ص25) وجود كتاب‌فروشي و كافه تفكر جوانان شهر را جهت مي‌داد. يكي از مهارت‌هاي نويسنده همسو شدن با جريان‌هاي انقلاب بود. انگار خود يكي از اين شخصيت‌هاست كه هست.
رنگ روبان سرخي كه افسانه به مويش بست از نظر جامعه‌شناسي‌سياسي در رمان جاي حرف دارد. حزب توده و پرچمش و پرچم روسيه و... اين رنگ‌ها امروز جاي خود را به سبز و بنفش .... دادند. رنگ‌ها در عالم سياست هم تاثيرگذار و جهت‌ده هستند.
جامعه‌شناسي رمان: گفت‌وگوي هوشنگ با چرخ درشكه نشان از ديد تاريخ‌نگاري نويسنده است. نويسنده تمام مكتب‌هاي فلسفي را خوانده و خود در اين زمينه صاحب اثر است. اين بخش از رمان به‌واقع كلاس درس جامعه‌شناسي تاريخي دانشگاه در سطح دكتري است و نويسنده به دليل اشراف بر تدريس بسيار زيبا انديشه‌هاي ماركس و كاپيتاليسم و... را در رمان نشانده است. گويي در سر كلاس مشغول تدريس است. از نكات برجسته جامعه‌شناسي رمان ديالوگ‌هايي است كه بين مريم و سرباز رد و بدل مي‌شود. در خاك بيست‌وششم ص199 و 200 آنجايي كه مريم، هوشنگ و افشين دستگير و سوار ماشين گاز روسي به بازداشتگاه منتقل مي‌شوند، مريم در ماشين رو به سرباز مي‌كند كه ما را كجا مي‌بريد و.. سرباز ميگه خفه شو! مريم ميگه شما هركاري دوست داري بكن جناب مامور. اما ما بايد بدونيم با دوستانمون چي كار كرديد؟ سرباز ميگه بچه چريك حرفم رو تكرار نمي‌كنم. خفه شيد. مريم ميگه ما رو كجا مي‌بريد؟ ما اگر كار حزبي مي‌كنيم براي اينكه فردا تو و بچه‌ات بهتر زندگي كنيد. دختر جون! آخرين باري كه يكي به من وعده يه پاداش داد كدخداي محله‌مون بود. بعد مرگ پدرم گفت كاري مي‌كنم معاف بشي. الان من اين سر دنيام، اونم جاي پدرم رو گرفته. تو هم بعد مدتي مي‌فهمي دنياي بهتر را با وعده نمي‌سازن. اين ديالوگ واقعا بسيار زيبا و تاثيرگذار است. ماجراي سرباز و كدخدا و معافيت روستاييان و .... از نظر جامعه‌شناسي خود كتابي است. يا در خاك سي‌وهفتم گفت‌وگويي كه بين صمد و قربان رد و بدل مي‌شود و در لحظه‌اي كه قربان تير مي‌خورد صمد ياد آرزويي افتاد كه قربان براي همسرش ام‌البين داشت (يعني آرزوي ام‌البين) مي‌دوني صمد! همه تلاشم اينه دوتا كار براي زنم بكنم كه برايش آرزو شده؛ يكي اينكه براي خونه‌مون يه در آهني بذارم و اين بلته رو جمع كنيم خونه‌مون مثل خونه آدم‌هاي باكلاس بشه هر كي مي‌خواد بياد پيشمون زنگ بزنه و دخترها برن در رو باز كنن. يكي هم اينكه ام‌البنين آرزو داره شش تا النگو داشته باشه. (ص286 و287) اين ديالوگ از منظر جامعه‌شناسي اجتماعي قابل بحث در كلاس دانشگاه است دروازه چوبي برداشته شود و جاي آن درب آهني قرار بگيرد. گذر جامعه از سنتي به سوي مدرن يا داشتن النگو براي خانم‌ها و... اين ديالوگ را نويسنده در زندگي خود يا اطرافيانش شنيده يا حس كرده است و اينكه كجا و در چه زماني آن را در رمان بنشاني هنر كردي. و چه خوب نويسنده از پس آن برآمد. (در كلاس درس وقتي درباره اين ديالوگ از استاد زاهد پرسيدم، چشمانش به اشك نشست و فرمودند. روزي به منزل مادرشان تشريف بردند. ‌ام‌البنين دوست مادرش در لشت نشا بود و مادر آرزوي ام‌البنين را برايش تعريف كرد. استاد رو به مادرش، بيا برويم برايش النگو بخريم. مادر گفته بود ام‌البنين از دنيا رفت و آرزويش را با خود به خاك برد.) 
ديالوگ راننده اتوبوس فريدون كرجي با سيامك: هنگامي كه سيامك قصد دارد به تهران براي ديدن پري همسرش برود كه در بيمارستان بستري هست. سوار اتوبوس مي‌شود. در بين مسير راننده ترانه گوش مي‌دهد تا خوابش نبرد. يكي از رزمنده‌ها كه بسيار تندرو بود با راننده درگير مي‌شود. سيامك جلو رفت و به راننده نزديك شد. گفت‌وگويي ميان اين دو ساري و جاري مي‌گردد. در بخشي كه سيامك از همسرش مي‌گويد كه در جبهه تصادف كرد و مجروح شد راننده به سيامك مي‌گويد: اما تو مي‌گي زنم اگه رفته جبهه وظيفه‌ا‌ش بوده، نميدونم چقدر از جامعه باخبري؛ اما اوني نشد كه مي‌خواستيم. اين ديالوگ از نظر تاريخي و جامعه‌شناسي جاي بحث دارد. (ص332) 
از لحاظ تاريخ اجتماعي: در خاك سي‌ام بحث شيعه صفوي با شيعه علوي مطرح مي‌شود در اينجا نويسنده نقبي به عملكرد اين دو تفكر مي‌زند و ديالوگ‌هاي ناب از زبان شيخ رحماني ارايه مي‌دهد ويژه اينكه مي‌گويد شيعه صفوي همان مذهبي است كه به موي دختران جوانش بيش از ظلم حكومت اهميت مي‌دهد. بنگريد به رويداهاي اخير جامعه ايران. در جامعه‌شناسي تاريخي اين تفكر متعلق به دين‌هاي حكومتي است. ايدئولوژي زنده‌ياد شريعتي بحثي كه احسان معلم روستا با شيخ رحماني مطرح مي‌كند قرائت متفاوت از دين است.
تجربه‌هاي سياسي نويسنده: استفاده از تجربه‌هاي سياسي در سراسر رمان موج مي‌زند. فياض زاهد استاد جامعه‌شناسي ‌سياسي مولف و نويسنده‌اي زبردست است كه جامعه سياسي شمال ايران، جريان‌هاي فكري قبل و بعد انقلاب را خوب مي‌داند و در آنها زيسته و در كلاس درس بر تخته كلاس نام‌شان را حك كرده است. آنجايي كه سروان نيك نام، افسر نيرو دريايي پدر افسانه، تحت بازجويي قرار مي‌گيرد. اگر زيرك باشي خواهي فهميد نويسنده در مسير زندگي خود و جريان‌هاي سياسي بعد انقلاب بازجويي‌هاي سختي را از سرگذراند. اگر اين رويدادها را تجربه نكرده بود، بعيد به نظر مي‌رسيد كه بتواند چنين تصويري را ارايه دهد. به قول معروف شنيدن كي بود مانند ديدن. اين رمان حاصل درد اين نويسنده و زيست سرافرازش در خلال حيات سياسي‌اش است و بس.
از ديگر زبردستي‌هاي نويسنده رمان استفاده از ديالوگ‌هايي است كه حرف دلش و حرف بيشتر مردم جامعه است؛ اما اين حرف‌ها را از زبان شخصيت‌هاي رمان در كتاب به تصوير مي‌كشد. اين نمونه‌ها فراوان است و اين نشان از پختگي سياسي فياض زاهد است. براي نمونه در خاك نهم آنجا كه صحبت از تجزيه و تحليل انديشه‌هاي حزب هست افسانه به هوشنگ مي‌گويد: هوشنگ عزيز! من از تاثير عناصر اقتصادي و خاستگاه طبقاتي بري نيستم. اما فكر نمي‌كني رهبراني كه دغدغه نان شب ندارند بهتر از آنهاهايي كه نان غم دوران‌شان بوده بهتر بتونن به مردم كمك كنن و... بعد از بگو مگوها به داستاني اشاره مي‌كند كه از زبان پدرش كه مردم عليه حاكم‌شان قيام كردند و.... حاكم گفت: چرا با من مخالفين؟ مردم پاسخ دادند تو يكي از ماها بودي. از شونه‌هاي ما بالا رفتي، ببين ما چي داريم و تو چي؟ حاكم سري به نشانه تاييد تكان داد و گفت: درست مي‌گوييد اما من تازه شكم خودم و اطرافيانم رو سير كردم با خودم تعهد كردم كه از اين به بعد در خدمت‌تان باشم. شما الان اگر يكي ديگر را جاي من بياوريد او هم سي سال طول مي‌كشه تا شكم خودشو سير كنه و... (ص62) به قول شاعر «تو خود بخوان حديث مفصل ازين مجمل»
فرهنگ جبهه: از خاك چهل‌ويكم در اين بخش شاهد اصطلاحات و عبارت‌هاي جبهه و جنگ هستيم. وقتي شرايط زيست رو به سختي مي‌آورد. طنز از درون آن شكوفا مي‌شود. شرايط سخت جنگ روحيه طنز رزمندگان را بالا برد. يوسف رزمنده‌اي كه همه‌چيز را به شوخي و مزه‌پراكني و طنز مي‌گيرد. داغ كردن مهر و.... 
مهارت نويسنده در برداشت‌هاي اجتماعي بين اقوام بي‌نظير است. ما ايرانيان به دليل پراكندگي قومي در طنز و شوخي‌هاي سطح ملي همديگر را به صفاتي متصف مي‌كنيم لر، ترك، شمالي و كرد و... هر شهري را يا هر قومي را به نامي مي‌شناسيم. نويسنده با مهارت رشتي‌ها را زيرك و برادران آذري را سخت‌كار معرفي مي‌كند: «درست مي‌گي سيامك مردم كوير قدرت و استواري بالايي دارن. مي‌دونيد هر اقليمي انسان‌هاي متناسب با خودش رو پرورش ميده. مثلا ما بچه‌هاي دريا از نظر فيزيكي تنبل‌تر از مردم كوهستانيم. عوض توي موضوعات فكري و ذهني بهتريم. درست مي‌گي فرهاد. من اصالتا تركم. هرچي كار سخت و طاقت‌فرسا باشه انجام ميدم.» (صص386 و 387) 
رمان و محيط زيست: خاك دوم به ساختار آب‌و‌هوايي گيلان اشاره مي‌كند. آب‌وهواي شرجي گيلان، بهره‌وري انسان از محيط اطرافش زنبيل‌هاي حصيري كه از ني و نان مرداب درست مي‌شد. خون كردن دل آدم‌ها توسط دريا، سگ كشي و گذاشتن صفت خولي براي غلامحسين (ص18). 
 استفاده از ظرفيت‌هاي زبان بومي: به‌كارگيري بجا و مناسب از ظرفيت‌هاي زبان بومي و محلي گيلان در خلال رويدادها سبب مي‌شود كه خستگي از تن و چشم و ذهن تكانده شود. حال اگر اهل ذوق باشي و وقتي به اين واژه‌ها رسيدي لهجه گيلاني به خود بگيري يا تصورش را كني اين رمان از لون ديگر است. دادن القاب يا صفت به افراد در ذات مردم شمال است. ابرام لوچ، اصغر چيچيلاس (سنجاقك) جعفر سماك، رسول پلنگ، موسي گاو ..... در خاك بيست‌و‌هفتم اوج اين به‌كار‌گيري واژگان بومي است. ملاقات مادر مريم با او در زندان بالاجان: بچه عزيز / زاي جان: بچه جان/ تي بلا مي‌سر: دردت به جونم (ص205 و206) / آغوز‌دار (ص218) 
باورهاي عامه در رمان براي نمونه: 
- كسي عرق خورده باشد، نبايد از قبرستان عبور كند. (ص 46) 
- خشم دريا واكنش به كارها و رفتارهاي ماست. (15) 
- زلزله دليلش گناه آدم‌هاست. (ص229) 
شخصيت‌هاي رمان:  شخصيت‌هايي كه واقعي‌اند و شخصيت‌هايي كه خيالي. محمدرضا جوشني، ابوالقاسم صيانتي و ضرغام محمودي (رهبران مبارز چپ در گيلان) احمد بناساز فعال چپ، دكتر حبيب‌الله داوران از جبهه ملي، آيت‌الله احسان بخش اولين امام جمعه گيلان و نماينده ولي فقيه، شيخ رحماني و... نكته جالب در اين است كه برخي از شخصيت‌هاي واقعي رمان را نويسنده بعد از چاپ رمان ديد و به سراغ‌شان رفت نظير شيخ رحماني. در اين رمان بيش از 50 شخصيت حضور دارند. سيامك، علي، جعفر، احسان، فرهاد، نادر، پرويز، غلام، اصغر، بهمن، خسرو، قربان، صمد، ايوب، حميد، كامي، رحيم، علي گدا، فريدون، كاوه، عزيز، حسام، افشين، حاج محمد علي، روزبه، جابر، حسن، يوسف، قاسم، امير، موسي، پروفسور ميرزايي، يعقوب، احمد، بهرام، اسمال، مصطفي، اتقيا، فتحعلي‌زاده، حاجي احمدي، وكيل منفرد، وارطان، اندرانيك، فرخ، اژدر، سياوش، افسانه، پري، مريم، مليحه، مستانه، شاه باجي، ام‌البنين، هما، كبري، جميله، شهلا و....
مكان‌ها: در رمان از نقاطي نام برده مي‌شود كه در تاريخ معاصر اين سرزمين نقش‌آفرين بودند. درست است كه بيشتر ماجراهاي رمان در حول و حوش بندر پهلوي است اما از نقاطي چون خمام، طالب‌آباد، بشمن، پيلا علي‌باغ، حسن رود، بيستون محله، غازيان، آبكنار، نوخاله، كپورچال، ميدان صيقلان، صومعه‌سرا، تالش، آستارا، باكو، سنگاچين، بوشهر، تهران، كرج، سد لتيان، گنبد، قائمشهر، رامسر، سياهكل، مشهد، خواجه ربيع، اباصلت، خواجه مردا، پير پالان دوز و... 
ضرب‌المثل‌ها: 
-  با شاخ گاو خودت را درگير نكن. (ص48) 
-  آبمان تو يه جو نميره. (ص51) 
-  آب از آسياب افتاد (ص66) 
-  زاغ سياه را چوب زدن (71) 
-  اينقدر مار خورده كه افعي شده (ص95) 
-  گربه دستش به گوشت نمي‌رسه ميگه ... (ص116) 
-  شنيدن كي بود ماندن ديدن. (ص117) 
-  چراغي كه به منزل رواست به مسجد حرام است. (ص231) 
-  گربه را دم حجله كشتن (ص342) 
-  توبه گرگ مرگه. (ص369) 
آرايه‌هاي ادبي: 
 تشخيص: «زمين ايستاده بود، زمان اما مي‌دويد» (ص10) 
- بندر مي‌دانست كه قهرمان جديدش متولد شده است. (11) 
-  شهر خود را آماده خواب كرده بود. (ص83) 
-  گويا شهر را سوداي گريستن بود. (ص303) 
-  تفنگ‌ها مي‌خوانند آن‌سان كه مطربان در جشن‌ها (ص432) 
تشبيه‌ها: 
-  بسان ماهي لغزان شنبه‌بازار (ص80) 
-  تشبيه  قايق به گهواره (ص 184) 
-  تشبيه دستان مادر به طناب لنگر ساحل دريا (ص205) 
-  كوبيدن مشت بر صندوق سينه بسان طبل (ص205) 
بهترين و شيواترين تصوير تشبيه را نويسنده از كفش ممد كرتاكرت ارايه مي‌دهد. كرت‌كرت: صداي كشيده شدن كفش پاشنه خوابيده بر زمين است. چون ممد كفشش را از پاشنه خوابيده مي‌كرد اين لقب را به او دادند. (خاك هفتم ص46) اما اوج هنر تصويرگري نويسنده در صفحه 221 است آنجا كه ممد كرتاكرت در درگيري با ابرام لوچ سرش به جدول خيابان مي‌خورد و كفش‌هايش به گوشه‌اي پرت مي‌شوند و به حالت رو به بالا. اينجا نويسنده هنر تصويرگري‌اش را به رخ مي‌كشد. از ميخ‌هاي سه گوش تخت كفش ممد نور ماه مي‌تابيد. بي‌شك كسي تابش نور ماه را بر ميخ سه گوش كفش يك قرباني مي‌بيند. نويسنده‌اي بزرگ و تواناست.
وجود اتباع: حزب مزب/ ناموس ماموس 
سجع و جناس: اژدر روزها به مغازه نجاري مي‌رفت و شب‌ها يا نزد واهيك بود يا با واچيك مي‌پريد. (ص223) 
به نظر نگارنده، نويسنده تا حدود زيادي در اين رمان بدهكاري خود به فرهنگ محلي و مردم گيلان را ادا كرده است.   
رمان خاك سرد است يك رمان تاريخي - سياسي است كه در مسير خود تاريخ اجتماعي قبل و بعد از انقلاب را به تصوير مي‌كشد. رمان سيري از روستا و به شهر و نهايت انقلاب و جبهه و جنگ دارد. اين رمان 440 صفحه‌اي كه بخش‌هاي آن به عنوان خاك يك صفحه‌آرايي شده است تا خاك 54 را شامل مي‌شود. خاك‌هاي هر بخش حرف‌ها و ديالوگ‌هايي به همراه دارند كه واكاوي آن و دقيق شدن در گزين‌گزيده‌هاي آن خود كتابي مستقل مي‌طلبد. نگارنده تلاش كرده است بيشتر اين گزين گزيده‌ها را از كتاب استخراج كند. اين حجم وسيع از اين گزين‌گزيده‌ها كه تا مرز 90 مي‌رود. نشان از آن دارد كه نويسنده از تاريخ و جامعه تاثيرپذيرفته و اهل مطالعه است. درباره برخي از اين عبارت‌ها ساعت‌ها مي‌توان بحث كرد.
پيشنهاد مي‌شود اگر جلد دوم رمان ادامه مي‌يابد به انقلاب فرهنگي، دانشگاه روزنامه‌ها و... پرداخته شود.
٭  دانشجوي دكتراي تاريخ دانشگاه آزاد واحد تهران مركز

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون