سارتر ، جلال
و برج آزادي
يا چرا سال 1348 سال مهمي براي ادبيات ايران است؟
شبنم كهنچي
ده سال بعد از مرگ نيما يوشيج، پايههاي برج آزادي در تهران بر زمين گذاشته شد. پايههايي كه در حصار داربستهاي فلزي راست ايستاد و صدها كارگر، خشت بر خشتش نهادند تا تهران نمادي مدرن داشته باشد؛ 1348. اواخر تابستان همان سال در حالي كه برج آزادي به نيمه نزديك ميشد آلاحمد درگذشت و زمستانش يدالله رويايي بيانيه «شعر حجم» را منتشر كرد؛ «يكي از منسجمترين و مهمترين بيانيههاي آوانگارد در ايران» و كتاب سارتر 22 سال بعد از انتشار در ايران ترجمه شد: «ادبيات چيست؟»
همين چند اشاره كافي است تا به اهميت سال 1348 پي ببريم: «سالي مهم براي ادبيات و سالي سرنوشتساز براي تاريخ معاصر ما». سالي كه حالا عنوان كتابي به تاليف «سيامك مهاجري»، پژوهشگر حوزه ادبيات و علوم اجتماعي است و ده روزي است نشر «اگر» آن را بر پيشخوان كتابفروشيها گذاشته است.
در ادامه مطالب بخش هنر و ادبيات روزنامه اعتماد در باب «وظيفه» و «تعهد» ادبيات معاصر ايران و نسبت «ادبيات داستاني» با جامعه و سياست، اينبار سراغ كتاب «1348» با عنوان فرعي «سخني پيرامون انقلاب 57 از گذرگاه ادبيات» اثر سيامك مهاجري رفتيم كه نشر «اگر» به تازگي منتشر كرده است. نيمي از كتاب به مساله تنش ميان «آزادي» و «مسووليت هنرمند» اختصاص دارد و نيم ديگر به «جريانگريز»هاي ادبي، سه چهره مشهورشان و... ميپردازد.
ادبيات از نگاه سارتر
«1348» با «ادبيات چيست» سارتر آغاز شده. كتابي مهم كه هرچند 75 سال از نوشتن آن گذشته اما هنوز مورد توجه و استناد بسياري از نويسندهها و نظريهپردازان ادبي است. اين كتاب 22 سال بعد از انتشار با ترجمه ابوالحسن نجفي و مصطفي رحيمي به فارسي در سال 48 ترجمه شد.
سيامك مهاجري معتقد است ترجمه در عين وفاداري به متن سارتر، روايتي فارسي از اين كتاب است: «ما روايتي از سارتر را با «شركاي ايرانياش» ميخوانيم؛ شركايي كه از طريق تذهيب متن، روايت خود را نيز وارد متن اصلي كردهاند.» منظور از شركاي ايراني، دو مترجم اين كتاب است كه با مقدمه چهل صفحهاي خود بر پيشاني اين كتاب بر بازتعريف معناي آزادي در ادبيات تاكيد ميكنند.
مهاجري به بررسي وظيفه ادبيات ميپردازد و مينويسد: «چه در گفتمان مشروطه، چه در گفتمان سياستگذاري فرهنگي پهلوي و چه در گفتمان ماركسيستها، با همه گوناگوني نگرشها و تفاوت در اهداف، وظيفه ادبيات چيزي جز اصطلاح و تربيت و تحول نبود و ادبيات به طفيلي و ابزاري در دست نهادهاي قدرت مدرن در ايران بدل شده بود و از اينرو، طرح دوباره اين پرسش كه ادبيات چيست نوعي تعيين تكليف و بازآرايي مفهوم ادبيات و نقش و وظيفه نويسنده بود كه بايد استقلال و آزادي خود و نهاد ادبيات را از نو و در شكلي جديد تعريف ميكرد.»
گلستان و دولتآبادي؛ دفاع از استقلال نويسنده
سيامك مهاجري در پي اشاره به وظيفهاي كه از ادبياتِ آن سالها انتظار ميرفت، نقب ميزند به افكار نويسندهها و به سخنراني ابراهيم گلستان در دانشگاه شيراز در سال 48 اشاره ميكند. سخنرانياي انتقادي كه دو مشخصه بارز داشت: بازآرايي مفهوم سنت و واكنش به ادبيات اجتماعي و دفاع از استقلال نويسنده.
سپس سراغ يكي از سخنرانيهاي محمود دولتآبادي ميرود كه يكي، دو سال بعد از گلستان انجام داد و سال 52 با عنوان «موقعيت كلي هنر و ادبيات كنوني» منتشر شد. اين سخنراني كه به قول مهاجري «نوك پيكان انتقادش را به سمت تعهد، مسووليت و التزام ميگيرد» دو اصطلاح هنر و ادبيات «مجاز» و هنر و ادبيات «آزاد» را كنار يكديگر ميگذارد و تعريفي از «هنر آزاد تلقيني» و «هنر آزاد تحليلي» ارايه ميدهد. او هنرمند تلقيني را دلال انديشه ميداند و درباره «هنر آزاد تحليلي» ميگويد: «هنر آرماني من آن اسب سرخ برهنه و يال افشاندهاي است كه بر دشتي باز ميتازد و در پيچ و خم درهاي ژرف و وهمانگيز در سپيدهدمي گنگ به حيرت درنگي ميكند... هنر آن سرگردان رهرويي است كه در مهارش نميتوان نگاه داشت.»
ده شبِ تاريخي در ادبيات ايران
بسياري از تاريخنگاران معاصر، شبهاي شعر گوته را نقطهعطفي در شكلگيري انقلاب 57 ميدانند. شبهاي شعر گوته در مهرماه 1356 به همت كانون نويسندگان ايران و انجمن فرهنگي روابط ايران- آلمان در باغ اين انجمن برگزار شد و ميزبان بيش از شصت نويسنده و شاعر بود.
رحمتالله مقدم مراغهاي در سخنراني افتتاحيه اين شبها كه هجدهم مهرماه 56 انجام شد، به وضوح خواستار به رسميت شناختن آزادي نويسندهها، لغو سانسور و انحلال همه ادارات و سازمانهايي است كه بر خلاف قانون اساسي مبادرت به اين كار ميكنند و ميگويد: «پيشرفت ما در گروي خلاصي از تنگناي پسند و ناپسند رسمي است.»
مهاجري در «1348» با نگاهي گذرا به سخنرانيهاي سيمين دانشور و شمس آلاحمد كه گفتارشان معطوف به آزادي و سانسور بوده، سخنان منوچهر هزارخاني را با عنوان «قيم و مرشد آزادي» متفاوت و مهم ارزيابي ميكند. او در سخنانش، مردم ايران را مردمي به بلوغ رسيده قلمداد و هنر را پديدهاي «هوازي» تلقي كرده كه براي بارور شدن، نياز به فضاي باز و هواي آزاد دارد.
مهاجري معتقد است در بين سخنرانان شبهاي گوته، صداي بهرام بيضايي در سخنرانياش تحت عنوان «در موقعيت تئاتر و سينما» از معدود صداهايي است كه دامنه سانسور را از اداره نظارت به سطح اجتماع و طبقات اجتماعي تسري داد. بخشهايي از سخنراني بيضايي در اين كتاب مورد استناد نويسنده قرار گرفته از جمله اين بخش: «اين يك نيروي جاري ناپيداست كه هر لحظه از هر جا بخواهد سردرميآورد. اين يك ستم است كه هر لحظه به شكلي ظاهر ميشود؛ گاهي يك تهديد اقتصادي است، گاهي يك نفوذ محلي، گاهي يك مدير اداره است و گاهي پيردختر طرفدار تقواي بانوان. هر كس ميتواند جلوي كار شما را بگيرد؛ وانمود كردن اينكه ما نماينده مردم هستيم و آنها جريحهدار شدهاند، آنقدر باب روز است كه هر كس ميتواند با مخفي شدن پشت اين نقاب و جانبداري مصلحتي از مردم، كارتان را تخطئه كند.»
نويسنده به سخنان م.به آذين و غلامحسين ساعدي كه هنر كاذب را به شكل سرطاني توصيف ميكند كه در جريانات فرهنگي و هنري ريشه دوانده و باقر مومني كه سانسور را سبب گسست پيوند ملت با فرهنگ گذشتهاش معرفي ميكند نيز اشاره ميكند.
ضيافتي براي علوي
مهاجري بعد از شبهاي گوته سراغ ضيافت سفر بزرگ علوي به تهران ميرود. بزمي كه يكسال بعد از انقلاب برپا شد و ميزبان گفتوگويي نسبتا تند ميان چند نويسنده با علوي شد. آنچه در اين ضيافت مورد توجه نويسنده قرار ميگيرد، بنمايه اختلافات علوي با ديگر نويسندههاست. در بحث بر سر «واقعگرايي» سه شاخصه تخيل، خفقان و جدا نبودن آثار نويسنده از زندگياش مورد توجه مهمانان قرار ميگيرد؛ مهماناني كه به اتفاق، خفقان و سانسور را عامل عقبماندگي و به انحطاط كشيده شدن ادبيات ميدانند.
هيولاي سانسور
از آنجا كه سانسور پيامد اختناق قلمداد ميشود و نقش پررنگي در تاريخ ادبيات ايران دارد، نويسنده به صورت مجزا بخشي را به بررسي تاريخچه سانسور اخصاص ميدهد. او به «قانون راجع به نظارت مطبوعات» كه در آبان سال 1301 به تصويب مجلس رسيد اشاره ميكند كه با بر تخت نشستن رضاشاه به محاق رفت و توضيح ميدهد بعد از رضاشاه تا 28 مرداد 32 و به تعبير ديگري تا 1342 شاه جوان و دستگاه امنيت، آزادي كتاب و مطبوعات را به رسميت شمردند. مهاجري مينويسد: «از شهريور 20 تا مرداد 32، به مدت دوازده سال آزادي نسبي در فضاي نشر برقرار بود و جز نوشتن برضد متفقين و موارد مضربه دين اسلام، تقريبا هيچ محدوديتي در حوزه نشر وجود نداشت... از 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 با راديكالتر شدن فضا، حساسيت دستگاه حاكميت نسبت به تحولات فكري بيشتر ميشود.»
با استناد به آماري كه مهاجري از كتب منتشر شده بين سالهاي 1343 تا 1357 منتشر كرده، در سالي كه درباره آن مطالعه ميكنيم، يعني سال 1348 عناوين منتشر شده كتاب به بيش از 4700 عنوان رسيد كه بيشترين تعداد نشر در حكومت پهلوي بود.
كانون و اعلاميهاي فراموششده
مهاجري بعد از مرور كوتاهي كه بر افتوخيز سانسور در جهان ادبيات ايران داشت، به اعلاميه دوم آذرماه 1348 كانون نويسندگان ايران درباره «سانسور مطبوعات» اشاره ميكند. اعلاميهاي كه منتشر نشد اما اختلافاتي كه برانگيخت منجر به تسويهحسابها و تعطيلي كانون شد. او مينويسد: «مطابق متني كه امروز از آن اعلاميه در دست داريم به نظر ميرسد كه بين مواضع كانون در خصوص سانسور در سال 1348 و سال 1356 تفاوتهاي معناداري به چشم ميخورد. در حالي كه كانون در دوره دوم خود يكسال بعد از موجوديت دوباره در شبهاي شعر گوته، يكصدا با هر شكل از سانسور به مخالفت برخاست، در سال 48 به نظر چنين وحدت رويهاي موجود نبود.»
دهه 40 و تحول نهادِ سنت
نويسنده كتاب به دهه 40 نه فقط به عنوان دههاي سرنوشتساز براي ادبيات بلكه دهه تغييرات بيسابقه در سنتيترين نهاد مذهبي اجتماع ايران يعني حوزه علميه قم نيز ميپردازد. او تنشهايي را كه پس از درگذشت آيتالله بروجردي در فروردين سال 40 به وجود آمد به صورت خلاصه و كوتاه مرور ميكند؛ تنشهايي كه در اولين دقايق درگذشت آيتالله بروجردي آغاز شد؛ وقتي محمدرضا شاه پهلوي به جاي تسليت به علماي قم، پيام تسليتي به آيتالله سيد محسن حكيم در نجف فرستاد.
مهاجري زاويه ديد خود را به سمت بحثها و كتب منتشرشده در اين دوره چرخانده و به كتاب «بحثي درباره مرجعيت و روحانيت» اشاره ميكند. كتابي كه حاصل بحث 9 تن از صاحبنظران در شهريور سال 40 بود؛ علامه طباطبايي، ابوالفضل مجتهد زنجاني، مرتضي مطهري، مهدي بازرگان، سيدمحمد بهشتي، سيدمحمود طالقاني و سيدمرتضي جزايري. نگاهي به اين نامها و تركيب سني آنها كه آن زمان از 50 سال تجاوز نميكرد - سني كه در عرف نظام حوزه علميه سن پختهاي نيست- نشان ميدهد اين كتاب، اثري متفاوت، مترقي و غافلگيركننده در آن سال بوده. چنان كه به عنوان كتاب برگزيده سال 1341 نيز انتخاب شد.
نويسنده كتاب از كل اين كتاب به سخنراني مرتضي مطهري با عنوان «اجتهاد در اسلام» اشاره ميكند كه ضمن به چالش كشيدن تقليد كوركورانه، جايي مهم براي سوژه خودبنياد ديني باز كرده بود. سپس بحث را به جايي ديگر ميكشاند. به شش سال بعد از اين بحثها كه مطهري به يكي از معماران حسينيه ارشاد بدل شد: «بنايي كه معماري منحصر به فردش مقلدان را به مردمي بدل ميكرد كه براي نخستينبار، به جاي نشستن روي زمين، بر صندليهايي تكيه ميزدند كه آنها را چشم در چشم سخنرانان معمم و فرنگيمآب متدين قرار ميداد.» سپس اشاره ميكند كه مطهري زمينه ورود علي شريعتي به اين حسينيه را فراهم ميكند اما چندي بعد وقتي خواستار كنار گذاشتن شريعتي از اين حسينيه شد و درخواستش مورد موافقت قرار نگرفت، مطهري راهش را براي هميشه از حسينيه ارشاد جدا كرد. مهاجري تاريخ را جلو ميكشد تا دوباره به سال 48 برسد. سالي كه نعمتالله صالحي نجفآبادي، كتاب «شهيد جاويد» را منتشر كرد؛ كتابي كه بالغ بر چهل رديه بر آن نوشته شده، زمينه به قتل رساندن آيتالله شمسآبادي توسط گروه مهدي هاشمي را فراهم كرده و ساواك را واداشته تا براي دميدن در كوره اختلافات، 20 هزار نسخه از اين كتاب را منتشر و تكثير كند تا شكاف بين روحانيون سنتي و انقلابي در حوزه عميقتر شود.
و اما فرديد
احمد فرديد كه بود؟ مردي كه ابراهيم گلستان سخنراني معروفش را در سال 1348 با ياد او به پايان برد: «زبان از بيفكري فقير شد و اين فقر خود بيفكريهاي تازه آورد... اين است كه قدر و معني انديشههاي فيالمثل آقاي فرديد را نميدانيم؛ اين است، اينهاست حد عمق بيفكري.» مردي كه يك دهه قبل از اين سخنراني، جلال آلاحمد اصطلاح «غربزدگي» را از او وام گرفت. سيامك مهاجري در معرفي اين چهره مينويسد: «فرديد علاوه بر اينكه در سالهاي جواني همسخني نزديكي با صادق هدايت داشت، در حلقه حواريوني متكلم وحده بود كه بعدها به مشهورترين روشنفكران ايران بدل شدند و برخي از آنها در حكومت بعد به منصب سياسي نيز رسيدند؛ نامهايي چون سيدجواد طباطبايي، رضا داوري اردكاني، داريوش آشوري، داريوش شايگان، علي لاريجاني، بيژن عبدالكريمي، شهرام پازوكي، سيدعباس معارف، احمد مسجد جامعي و...»
تمام اين مريدان و طرفداران، در عين تفاوتهاي بنياديني كه داشتند در يك مورد با يكديگر اشتراك داشتند: سيداحمد مهيني يزدي، ملقب به سيداحمد فرديد، يك معماست! اما آنچه در اين بخش مورد توجه نويسنده قرار گرفته نه اين معماگونه بودن فرديد بلكه مقالهاي است كه با نام «سقوط هدايت در چال هرز ادبيات فرانسه» در اسفند 1352 در ويژهنامه روزنامه اطلاعات منتشر شد. فرديد در اين مقاله هدايت را حاصل سنن ادبي گنديده و پوسيده ميان دو جنگ، مخصوصا ادبيات فرانسوي معرفي ميكرد كه از نگاه او زندگياش به دو دوره تقسيم شده بود: «دوره اول با سه يار خود (مجتبي مينوي، مسعود فرزاد و بزرگ علوي) «جمعيت ربعه» را تشكيل داد و تحتتاثير افكار نازيستي و نژادپرستانه در مخالفت با سنن اسلامي بود، دوره دوم ديگر نه ماركسيس به معناي متداولش بود و نه با نازيسم نسبتي داشت؛ اما غربزدگياش همچنان تداوم داشت و دلبسته كافكا و ژان پل سارتر بود.»
پايه روانشناسي و جامعهشناسي و وضعيت ادبيات
با مطرح شدن اسم هدايت، مهاجري سراغ پايهگذاري رشته روانشناسي و جامعهشناسي و گذرشان بر دنياي ادبيات ميرود. او با معرفي كتاب «برآمدن ژانر خلقيات در ايران» و اشاره به موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي و رشته روانشناسي در ايران دهه 40، نقش ابراهيم توفيق و دوستانش را در شكلگيري علوم انساني در ايران بررسي كرده است. مهاجري ميگويد چشمپوشي از اراده نهاد ادبيات (به عنوان يكي از تاثيرگذارترين نهادهاي اجتماعي آن دههها) نتايج مطالعات حوزه علوم انساني را به نتايجي بعضا ناصواب سوق ميدهد. مهاجري بعد از جامعهشناسي سراغ روانشناسي و مقاله مرتضي كتبي كه به او عنوان پدر علم «افكارسنجي» دادهاند و سال 56 در شماره هفتم نامه علوم اجتماعي منتشر شد، ميرود: «بررسي روشهاي تحقيقي غرب در برخورد با مسائل روانشناسي اجتماعي در ايران». سپس از اميرحسين آريانپور مينويسد كه آن سالها محل وثوق و توجه اهالي ادبيات، روشنفكران و نقد ادبي بود.
بزرگترين زد و خورد ادبيات و روانشناسي
از نظر مهاجري، پايهريزي علم روانشناسي و روانكاوي در ايران، در ارتباطي تنگاتنگ با ادبيات، سرنوشتي پر فراز و نشيب داشته. او بعد از مرور مقالات افرادي مانند حسين شجره، سراغ جديترين زد و خورد دوستانه و خصمانه روانشناسي و ادبيات ميرود؛ سراغ صادق هدايت: «نويسندهاي كه با خودكشي تراژيك خود، انرژي نمادين وسيعي را در تمام سطوح سخن آزاد كرد و به سمبلي براي شكست، عقب ماندگي، استبداد، نبوغ، ناتواني و البته عقدههاي روحي و رواني بدل شد.»
مهاجري نظرات و مقالات افراد مختلف (از منظر روانشناسي) را درباره صادق هدايت، گردآوري كرده. از مقالهاي با عنوان فرعي «بهترين علاج مرض خودكشي نويسندگي است» نوشته ابراهيم خواجهنوري (به عنوان مبدع اصطلاح روانكاوري در مقابل اصطلاح سايكوآناليز فرويد) گرفته تا اشاره ناصرالدين صاحبزماني ِ روانشناس به خودكشي هدايت در سلسله مقالاتي با عنوان «پژوهشي درباره مسائل جوانان ايران» (1342)، از كتاب «راجع به صادق هدايت صحيح و دانسته قضاوت كنيم» نوشته هوشنگ پيماني (1342) تا «صادق هدايت و روانكاوي آثارش» نوشته محمد ابراهيم شريعتمداري (1354). مهاجري مينويسد: «بهمرور از ميانه دهه 40 سخن گفتن از هدايت به عنوان عامل انحراف اجتماعي و اخلاقي، از سخن روانشناسي غايب شد و طرح هدايتي ديگر بنا گذاشته شد كه نه تنها خطرناك و مسبب انحراف نبود، بلكه انسان خودساخته آزادي بود كه درد مردمان سرزمينش را به دوش ميكشيد و با مرگ نمادين خود، بستر استبدادي رجالهها و انحرافهاي اخلاقي و مشكلات روحي و رواني آنها را افشا كرد.»
پروندهاي براي «جريان گريز»ها
از اين بخش به بعد نويسنده به تفصيل درباره «جريان گريز» كه به جريان «موج نو» نيز مشهور است، توضيح ميدهد. هرچند مينويسد: «روايت تاريخ جريان گريزها در ادبيات و هنر نه در امكان و نه در ضرورت اين پژوهش است...» اما چيزي كمتر از نيمي از كتاب «1348» درباره سه چهره مهم «جريان گريز» در سه برهه تاريخي است: شمسالدين تندركيا، هوشنگ ايراني و بيژن الهي.
تندركيا، صداي انفرادي
او درباره تندركيا يا عباس شمسالدينكيا مينويسد: «شايد اين نيز از غرايب تاريخ باشد كه نوه سرسختترين مجتهد مخالف مشروطه، شيخ فضلالله نوري كه در اين راه جان خويش را نيز از دست داد، منادي ادبياتي نامتعارف و كمسابقه در تاريخ ادب ما باشد.»
تندركيا سي سال پس از اعدام شيخ در مهر 1318 بيانيه «نهيب جنبش ادبي شاهين» را در روزنامه اطلاعات منتشر كرد. به قول مهاجري: «سخن نوه سرسخت شيخ شهيد، چون استخواني در گلوي ادبيات جديد ماند كه هر تاختن و برنتافتني نوعي دامن زدن به آتش تندش بود.»
نويسنده در اين كتاب با بررسي دو سوال تندركيا كه در 54 سالگياش كه در ماهنامه انديشه و هنر منتشر شد، زواياي تاريك منطق جريان گريز و ادبيات موج نو را به مخاطب نشان ميدهد: «نظر شما درباره شعر معاصر از لحاظ شكل و محتوا چيست؟» و «چه عواملي در تحول صوري شعر فارسي تاثير داشته؟»
ايراني و خروس جنگي
بعد از تندركيا، نويسنده سراغ هوشنگ ايراني ميرود و فعاليت او در مجله «خروس جنگي». سپس به انتشار بيانيه «سلاخ بلبل» كه امضاي او پايش بود و شعر جنجالبرانگيز «كبود» كه بعدها با نام «جيغ بنفش» معروف شد، ميپردازد. در بيانيه «سلاخ بلبل» ايراني و يارانش هنر خروس جنگي را هنر زندهها ميدانستند و نويد ميدادند تا همه صداهايي را كه بر مزار هنر قديم نوحهسرايي ميكنند، خاموش سازند. مهاجري نقل قولي درباره ايراني و همفكرانش ميآورد و مينويسد: «آنها كه خود را بخشي از هنر نوين ميدانستند، با هر نوع ادعاي هنر براي اجتماع يا هنر براي هنر از در مخالفت درآمدند.»
الهي، پرده آخر
آخرين بخش كتاب به مردي منزوي كه در جهان ادبيات در سكوت و تاريكي زيست اختصاص دارد؛ بيژن الهي. مردي كه پاي بيانيهاي را امضا نكرد، مقابل هيچ دوربيني ديده نشد، صدايي از خود باقي نگذاشت، تن به هيچ مصاحبهاي نداد، در انظار ظاهر نشد و آثارش را تا زمان مرگ به دست انتشار نسپرد اما كوتاه و گذرا به سخن «جريان گريز» اشاره كرد. مهاجري با بررسي اشعار ترجمه بيژن الهي و اشارههايي كه در مقدمه آثارش به موج شعر نو كرده به وسواس زباني الهي ميپردازد و مينويسد: «الهي با تمايز نهادن ميان دو گونه مترجم «عامل» و «ناقل»، نشان ميداد كه ناقل خوب عين واقعه را نقل ميكند، مترجم عامل، اما بايد واقعه را عمل كند، چون رابطهاي كه كارگردان با نمايشنامه و فيلمساز با فيلمنامه داشت.» و از قول الهي مينويسد: «...آفرينش اگر رقصي است، ترجمه رقصي است در زنجير.»
نويسنده به بررسي وظيفه ادبيات ميپردازد و مينويسد: «چه در گفتمان مشروطه، چه در گفتمان سياستگذاري فرهنگي پهلوي و چه در گفتمان ماركسيستها، با همه گوناگوني نگرشها و تفاوت در اهداف، وظيفه ادبيات چيزي جز اصطلاح و تربيت و تحول نبود و ادبيات به طفيلي و ابزاري در دست نهادهاي قدرت مدرن در ايران بدل شده بود و از اينرو، طرح دوباره اين پرسش كه ادبيات چيست نوعي تعيين تكليف و بازآرايي مفهوم ادبيات و نقش و وظيفه نويسنده بود»
از نظر مهاجري، پايهريزي علم روانشناسي و روانكاوي در ايران، در ارتباطي تنگاتنگ با ادبيات، سرنوشتي پر فراز و نشيب داشته. او بعد از مرور مقالات افرادي مانند حسين شجره، سراغ جديترين زد و خورد دوستانه و خصمانه روانشناسي و ادبيات ميرود؛ سراغ صادق هدايت: «نويسندهاي كه با خودكشي تراژيك خود، انرژي نمادين وسيعي را در تمام سطوح سخن آزاد كرد و به سمبلي براي شكست، عقب ماندگي، استبداد، نبوغ، ناتواني و البته عقدههاي روحي و رواني بدل شد»
به عقيده نويسنده كتاب در بين سخنرانان شبهاي گوته، صداي بهرام بيضايي از معدود صداهايي است كه دامنه سانسور را از اداره نظارت به سطح اجتماع و طبقات اجتماعي تسري داد. بخشهايي از سخنراني بيضايي در اين كتاب مورد استناد نويسنده قرار گرفته: «اين يك نيروي جاري ناپيداست كه هر لحظه از هر جا بخواهد سردرميآورد. اين يك ستم است كه هر لحظه به شكلي ظاهر ميشود؛ گاهي يك تهديد اقتصادي است، گاهي يك نفوذ محلي، گاهي يك مدير اداره است و گاهي...