نگاهي به همكاريهاي جمشيد مشايخي و علي حاتمي
جمع سوتهدلان دلشده
اميد جوانبخت
قطعه هنرمندان بهشت زهرا حس غريب و دوگانهاي دارد، از يكسو جمع بزرگان هنر كه هر يك از مفاخر فرهنگي اين مُلك به حساب ميآيند، غرورانگيز است و يادآور خاطراتي بسيار خوب و از سويي ديگر اندوه نبودشان و جاي خالي آثار پربارشان -كه هيچگاه پر نخواهد شد- آزاردهنده است و حسرتبار. در قسمت شمالغربي اين قطعه «جمشيد مشايخي» در كنار چهار يار قديمياش عزتالله انتظامي، داود رشيدي، محمدعلي كشاورز و جعفر والي به فاصله چندمتري از يكديگر آرميدهاند. آنها كه از اواخر دهه سي به تدريج يكديگر را پيدا كرده و سالهاي سال با هم كار كردند و باليدند و افتخار هنرهاي نمايشي ايران شدند و در سالهاي پاياني قرن گذشته به فاصله يكي، دو سال از هم، صحنه نمايش دنيا را ترك كردند و رفتند. خدا زنده بدارد علي نصيريان و حضور مقتدرش را كه هميشه بزرگي دوستان رفته را يادآور ميشود.
به فاصله كمي بيشتر زندهياد علي حاتمي هم هست كه همواره دوست داشت اين بزرگان را در كنار هم جمع كند تا آثارش مزين باشد به حضور و هنرنمايي آنها. حاتمي بالاخره در اثر سترگش «هزاردستان» اين توفيق را يافت كه بهترين بهره را از حضور آنها برده و با نقشها و ديالوگها و گريمهايي خاص و يگانه تلالو هنرشان را دوچندان كند.
در نيمه نخست آذر ماه زادروز زندهياد مشايخي و سالروز درگذشت روانشاد حاتمي را با فاصله كمي
- همچون مزارشان- داريم. دو هنرمندي كه نوع كارشان مطلوب يكديگر بود. از سال 52 كه مشايخي در اولين سريالِ حاتمي، داستانهاي مولوي حضور پيدا كرد، همكاري آنها با هم شروع شد و حاتمي دو سال بعد با سپردن نقش ناصرالدين شاه در سلطان صاحبقران به مشايخي توانست اين نقش و سريال را در ذهن مردم ماندگار كند.
مشايخي نيز كه پس از تجربيات تئاتري اوليهاش در ميانه دهه چهل با نقشي كوتاه در فيلم خشت و آيينه (ابراهيم گلستان/44) شروع قابل تاملي در سينما داشت و سپس با حضور در آثار ارزشمندِ جريان متفاوت آن سالها چون قيصر (مسعود كيميايي/48)، گاو (داريوش مهرجويي/48)، طلوع (برادران ميناسيان/49)، چشمه (آربي آوانسيان/51) و خصوصا نفرين (ناصرتقوايي/52) و شازده احتجاب (بهمن فرمانآرا/53) توانسته بود قابليتهاي خود را در سينما به نمايش بگذارد، پس از توفيق سلطان صاحبقران همكاري خود را با حاتمي در سوتهدلان (56) نيز ادامه داد كه اين همكاري هر چند يكي از بهترين آثار هر دو را در دهه پنجاه رقم زد ولي نقش حبيب آقا تا حدودي در سايه كاراكتر نيمهديوانه، نيمهعاقلِ برادرش مجيد با بازي بهروز وثوقي قرار داشت. حاتمي در كار بعدي خود يعني سريال هزاردستان (با نام اوليه «راه ابريشم») كه در همان سالهاي پرتلاطم و پرتعليق و تغيير نيمه اول دهه شصت براي تلويزيون توليد ميشد، همچون سريال قبلياش نقش محوري را به مشايخي داد تا از همه قابليتهاي چهره و بازي او در به تصوير كشيدن شخصيت پرفراز و نشيب رضا از جواني تا پيري نهايت بهره را ببرد. نقشهاي فيلمنامه پر و پيمان و چندلايه سريال حاتمي در عين اينكه مابهازاي مشخص و دقيق تاريخي نداشتند، هر يك با تلفيق چند شخصيت به درستي و دقت بخشي از تاريخ تكرارشونده ايران را روايت ميكردند و اين براي بازيگران عرصه جولان خوبي فراهم ميكرد.
در دوره اول رضا با ظاهري پير و آرام به خوشنويسي و مشّاقي در مشهد مشغول است كه آرامشش با ورود و شكنجههاي جسمي و روحي مفتش بههم ميريزد و مشايخي به خوبي بيپناهي خوشنويس را در تقابل با شقاوت و بيرحمي مفتش (رشيدي) به نمايش ميگذارد. آزار مفتش كليد مرور ايام جواني اوست كه به عنوان رضا تفنگچي شكارچي مخصوصِ معيرالدوله است. در اين بخش شور و بيخيالي رضا كه اغلب اوقات در تردد در بازار به خوردن كباب و كلهپاچه مشغول است و شبها در خانه آكاووس مست ميكند با بازي درخشان مشايخي بهانهاي است براي به تصوير كشيدن انواع آدمها، لباسها، روابط، مشاغل و وسايلِ فضاهاي بازار و محلات و خلاصه زندگي تهران قديم در دوره پهلوي اول كه با ذوق و سليقه بيمانند حاتمي و با تلاشهاي شخصياش به يادگار ماندهاند. همراهي خلاقانه ديالوگها و نريشنهاي حاتمي و موسيقي پرحس و حال زندهياد حنانه با تصاوير، چهره نسبتا جامع و كاملي از لالهزار و تهران قديم را به تصوير ميكشد. رضا پس از آشنايي با ابوالفتح (نصيريان) به عنوان تيرانداز انجمن مجازات به
از ميان برداشتن مسببين گرفتاري مردم ميپردازد. در سكانس مهمي كه شعبان در خانه آكاووس با درگيري و زدن رضاي مست ميخواهد جلوي بازگويي اسرار انجمن توسط او را بگيرد نيز بازيها و نگاههاي درخشان مشايخي و كشاورز بسيار به ياد ميماند. خصوصا نگاه پاياني شعبانِ دربند شده به رييس امنيهها (فروهر). پس از كشته شدن چند تن و به دست گرفتن هدايت انجمن توسط هزاردستان (كه قرار بود آخرين قرباني انجمن باشد) اينبار مشايخي به خوبي سرگرداني رضا را با بازياش منتقل ميكند كه به خاطر حفظ جانش ميبايست به جاي نامعلومي بگريزد. آخرين ديدار شبانه او با ابوالفتح جلوي خانهاش به لحاظ سينمايي بسيار موثر است. وارفتگي و پريشاني و پشيماني رضا در تقابل با اعتماد به نفس ابوالفتح كه ناشي از ايمان به درستي كار انجام شده است به واسطه بدهبِستان بازيهاي مشايخي و نصيريان - و البته ديالوگهايشان- به خوبي به تماشاگر منتقل ميشود.
پس از بازگشت روايت به زمان حال، رضا و مفتش به تهران ميآيند. اينبار رضاي سالخورده پس از 20 سال نشاني از سرخوشي جواني ندارد و تاثير سالها گوشهگيري و موانست با هنري همچون خوشنويسي در شخصيت رضا و بازي مشايخي هويداست كه لباس كاملا سفيدش نيز مويد همين موضوع است. اينبار او در عين سكونت در اتاق مجاور خان مظفر در گراندهتل به كتابت خاطرات او ميپردازد كه به طرز عجيبي از جايي از زمان حال عبور كرده و اتفاقاتي كه قرار است به خواست هزاردستان در آينده رقم بخورد را به رشته تحرير در ميآورد.
در سكانس مهم ديگري در لابي هتل كه خان مظفر قصد خريد مجموعه آثار رضا را دارد، بازيهاي چشمگير مشايخي و انتظامي نمود دوچنداني در تاثيرگذاري اين بخش دارد. بخش مهم ديگر كه سكانسي است كه مشايخي با رشيدي بازي دارد؛ رضا به مفتش -كه با استفاده از موقعيتي كه سالها در حسرتش بوده قصد ازدواج دارد- ميگويد قرار است به خواست خان مظفر كشته شود و ميخواهد با كمك هم، خان مظفر را از ميان بردارند ولي مفتش خسته ازتمام كارهايي كه كرده و نااميد از بخشش خان مظفر، تن به سرنوشت محتومش ميدهد و به پيالهفروشي ميرود. اضطراب و نگراني رضا به خاطر ناتواني از جلوگيري از اتفاقاتي كه درحال رقم خوردن است و نيز غرور و سرخوردگي و احساس به ته خط رسيدن مفتش به نحو درخشاني از بازيهاي مشايخي و رشيدي منتقل ميشود. تكميلكننده اوج و فرودهاي اين نقش كمنظير، تركيبي از جنون و عزت نفس و ناكامي و شكست در سكانسي از قسمت پاياني است كه رضا قصد تسويهحساب و ترك هتل را دارد و مدير هتل ميخواهد اين موضوع را با خان مظفر درميان بگذارد. كمتر نقشي براي بازيگران پيش ميآيد كه داراي اين همه نوسان روحي و جسمي و كلامي باشد و مشايخي در يكي از برجستهترين نقشآفرينيهاي كارنامه بلندبالايش از اين شانس بهرهمند ميشود تا كاملترين همكارياش را با حاتمي رقم بزند. هر چند طرح و فيلمنامهاي كه حاتمي براي اين سريال در ذهن داشت بسيار جامعتر و فراتر از 13 قسمت پخش شده بود كه متاسفانه بخشهايي از آنهم با اعمال نظرهايي به فيلمبرداري نرسيد و حدود چند قسمت ساختهشده نيز در پخش حذف شد. البته در تعطيليهاي ميانه فيلمبرداري كه از طرف تلويزيون اتفاق ميافتاد، حاتمي كه قدر اين تيم كمنظير را ميدانست از اغلب آنها استفاده كرد و فيلم سينمايي كمالالملك (63) را ساخت و نقش اين نقاش شهير نيز به مشايخي رسيد كه با نگاه و كلام ويژه و هوشمندانه حاتمي در لايههاي زيرين اثر به نحوه رويايي صاحبمنصبان و قدرتمداران با هنر و هنرمند در اين ديار ميپرداخت كه در همه دورهها مصداق دارد. اين نقش نيز بسيار درخشيد و در خاطرهها ماند و براي مشايخي نيز جايزه بازيگري جشنواره سوم فجر را به ارمغان آورد.
متاسفانه در دوره فعاليت نسبتا كوتاه زندهياد حاتمي ديگر فرصتي براي همكاري او با مشايخي پيش نيامد و نقش اصلي آخرين اثر كامل او يعني دلشدگان (استاد دلنواز) نيز به دليل درگيري مشايخي در سريال پيك سحر، نصيب فرامرز صديقي شد و تنها دو فيلم كميته مجازات و تهران روزگار نو (78) كه به همت واروژ كريم مسيحي پس از درگذشت حاتمي از سريال هزاردستان استخراج و تدوين شد، يادآوري مجددي از همكاريهاي اين دو به حساب ميآمد. مشايخي پس از انقلاب بسيار پركار شد كه در اين ميان، فيلمهاي پدربزرگ (قاري زاده/64)، آوار (الوند/64)، طلسم (فرهنگ/65)، سيمرغ (صادقي/66)، شاخههاي بيد (احمدجو/67)، سرب (كيميايي/67)، كاغذ بيخط (تقوايي/80)، خانهاي روي آب (فرمان آرا/80) و جرم (كيميايي/89) آثار شاخصتري بودند. او حسب روحيه و شخصيتش حساسيت چنداني نسبت به كارگردان و نوع نقش به خرج نميداد؛ به همين دليل تعداد آثار ضعيفتر يا نقشهاي مكمل كارنامه او نسبت به همقطارانش
- مثلا در مقايسه با حساسيت مثالزدني زندهياد انتظامي به فيلمنامه و كارگردان- بيشتر است. هر چند مشايخي در اغلب آثارش حضوري قابلقبول دارد اما اهميت فيلمنامه و كارگرداني و البته كيفيت نقش در نتيجه نهايي انكارناپذير است. در كارنامه بعد از انقلاب او با وجود حدود 70 فيلم آثار شاخص كه ويژگيهاي برجستهاي داشته باشند، كمتر ديده ميشود. در سريالهاي تلويزيوني او نيز وضع به همين منوال است و از ميان سريالهاي نسبتا پرشمار او نيز تنها معدودي چون امام علي (ميرباقري/70)، پهلوانان نميميرند (فتحي/76) و روشنتر از خاموشي (فتحي/81) را ميتوان ذكر كرد كه مشايخي نقش و حضور موثرتري دارد. يكي از آخرين نقشآفرينيهاي خوب و مهم كارنامه او در فيلم يك بوس كوچولو (84) ساخته بهمن فرمانآرا بود كه نقش يك نويسنده پير ميهندوست را به خوبي به تصوير در ميآورد و با كيانيان
بده بستانهاي خوبي در بازيگري دارد. مشايخي 23 سال پس از حاتمي در سال 98 به اين يارديرينهاش پيوست.