معضلات فرهنگ سياسي «خودي و غيرخودي»
اين نكته بر همه ما روشن است كه چگونه پس از انقلاب اين معادله به عكس خود مبدل شد و به قول معروف هر چه از تثبيت حاكميت گذشت سرنشينان كمتر و كمتري در هدايت قطار انقلاب دخيل ماندند. فلسفه سياسي «يا با ما - يا عليه ما» به مرور زمان به فرهنگ غالب دولتمردان (و اينجا بايد تاكيد كرد كه حاكميت برداشتي كاملا جنسيتي از اين واژه را دنبال كرده است، دولتمردان، همانند مفهوم رجل سياسي در قانون اساسي كه برخي آن را نه به معناي شخصيتهاي سياسي بلكه به معناي تحتاللفظي مردانه آن تعبير كردهاند) ما تبديل شد. هر چه از پيروزي انقلاب گذشت، تكثر و چندصدايي كه يكي از مهمترين اركان انقلاب بود، نيز از فرهنگ غالب سياسي در كشور رخت بر بست و به شعار «غيرخوديها» مبدل شد. غيرخوديها هم اما كارنامه درخشاني در فرهنگ سياسي خود ندارند. آناني كه امكان شركت در حاكميت را داشتهاند و حضور در قدرت سياسي را تجربه كردهاند هم مصداق تكثر را تنها در حضور خود در بين «خوديها» ديدهاند. البته جرقههايي از برداشتي نو از فرهنگ سياسي در ابتداي دولت اصلاحات با شعار «زنده باد مخالف» ديده شد كه متاسفانه به شعلههايي راهبردي مبدل نشدند. فرهنگ سياسي ما مخالف را برنميتابد. در اوايل سالهاي پس از انقلاب، مرحوم محمدعلي رجايي از اولين كساني بود كه پلتفرم تبديل «معاند به مخالف» را طرح كرد. پلتفرمي كه فرهنگ غالب سياسي ما به سرعت برخلاف جهت آن در حركت بود. البته در آن زمان رييسجمهوري كه خود به دست عوامل سازمان مجاهدين ترور شد، تصور نميكرد كه حاكميت به سويي برود كه مخالف را هم معاند كند و در صفوف «خوديها» اصولا جايي براي مخالفان باقي نماند.
«غيرخودي»هاي خارج از حاكميت و خارج از وطن نيز از قاعده اين فرهنگ غالب قطبيگرايي مبرا نبودهاند. تفكر و عمل «يا با ما – يا عليه ما» امروزه ما را به سويي سوق ميدهد كه نه زبان گويايي باقي بماند و نه گوش شنوايي. فرهنگ سياسي انگ و تهمت تنها به تداوم سياستي خدمت ميكند كه «خودي» را حق بلامنازع و «غيرخودي» را باطل مطلق ميداند. سياستي كه معترض را غيرخودي ميشمارد هرگونه رفتار غيرانساني و خارج از عرف را با او جايز ميشمارد. اعتراضي كه در آن تكثر و باريكبيني جايي ندارد و جامعه به «بيشرفها» و «با شرفها» تقليل پيدا ميكند به نتايجي مطلوب دست نخواهد يافت و تنها به فرهنگ فقدان رواداري و تعصب استمرار خواهد بخشيد. نمونه اين فرهنگ قهري و تقليلگرا را در رفتار غير قابل توجيه برخي عليه تيم ملي فوتبال مشاهده كرديم. از حاكميتي كه تمامي ابزار قدرت را در دست دارد تا مخالفان و معترضاني كه به دنبال تحولات ريشهاي و پايدار در جامعه هستند، همگي ما به يك تحول فرهنگي در اخلاق سياسي خود نيازمنديم. ما ديگر نميتوانيم و نبايد يا رومي روم باشيم يا زنگي زنگ، هم رومي روم هستيم و هم زنگي زنگ.