آخرين روزهاي ميرزا كوچك (1)
مرتضي ميرحسيني
رضاخان همان بدو ورود به رشت، اعلاميهاي منتشر كرد و به مردم گفت به زودي و قطعا كار جنگليها را يكسره ميكند؛ «تقريبا هفت سال است كه جمعي غوغاطلب هستي اين ايالت را به باد داده و دولت را وادار به اعزام قشون كردهاند. غوغاطلبان داخلي عمليات دولت را ناقص و بينتيجه گذاردند تا جايي كه مامورين دولت با دادن تلفات زياد مجبور به عقبنشيني شدند. يگانه تسلي خاطرم اين بود كه شما و خاندان شما را از چنگال غارتگران رهايي بخشم... اكنون به شما مژده ميدهم كه توجهات دولت، آسايش شما را در پرتو شمشير من مقرر فرموده است.
من يك سربازم و به مظفريت خود اطمينان دارم، زيرا وظيفهاي كه انجام ميدهم مقدس هست... اهالي گيلان بايد بدانند كه قسمت اعظم مصيبهاي وارده به آنها در نتيجه دورويي بعضي از اهالي خود گيلان بوده و اكنون موقع آن است كه آسايش خود را فقط از طرف دولت انتظار داشته باشيد. در اين موقع كه دست نيرومند قشون دولت، متجاسرين را عقب رانده و در همه جا تعقيب خواهند شد به عهده شماست كه با قواي دولت كمك و همراهي كرده و از آزادي كنوني كه لطف خداوند به شما مقدر كرده، استفاده كنيد. من به درگاه خداوندي تقديم شكر ميكنم كه ورود مرا وسيله نجات جان و مال و ناموس شما قرار داده است.»
همان روزها، نيروهاي دولتي گروهي از شورشيان جنگل را دستگير كردند و براي بازجويي به مركز فرماندهي قواي خودشان بردند. رضاخان هم آنجا بود. ابراهيم فخرايي كه خودش يكي از جنگليها بود، روايت ميكند: «پيش از آنكه سردارسپه پرسشي به عمل آورد يا به نمايندگان مزبور مجال معرفي بيشتر داده شود سرتيپ جعفرقليآقا و محمود آقاخان آيرم با خشونت و پرخاش آغاز سخن ميكنند و دامنه مطلب را به تعدي جنگليها و غارتهايي كه از طرف آنان روي داده است، ميكشانند و در تشريح اين مطالب رشته سخن را از دهان يكديگر ميقاپند. نمايندگان جنگل در پاسخ ميگويند تمامي اين اتهامات ناوارد و بياساس و غيرواقعاند. سردارسپه مداخله كرده و ميپرسد اگر اين اتهامات بياساس و غيرواقعاند پس امورشان از كجا ميگذرد. جواب ميشنود از درآمد خالصجات. سوال ميكند مگر در گيلان خالصه است؟ جواب ميشنود بلي همان املاكي كه با چند اشرفي تملك شدهاند و الان ميليونها ارزش دارند. سردارسپه ميگويد مگر با اين درآمدها دردي دوا ميشود؟ جواب ميگويند چرا نشود، عشريه هم ميگيريم كه در حدود ماهي سي تا چهل هزار تومان است. سردارسپه سرش را به علامت تصديق به طرف سرتيپها خم ميكند و ميگويد صحيح است اداره ميشود و بلافاصله به طرف نمايندگان جنگل متوجه شده و با لحن ملايمي ميگويد تا اينجا اقدامات ميرزا درست است و من شخصا به نام دولت ايران تصديق ميكنم كه عمليات انقلابيون جنگل به نفع ملت و كشور ايران بوده كه در روزهاي باريك كمكهاي شايستهاي در جلوگيري از تعرض بيگانگان كردهاند و جاي آن داشت كه ميرزا خود را به مركز ميرسانيد و زمام امور دولت را به دست ميگرفت، ليكن به علت دوري از مركز توفيق نيافت و اكنون من در مركز قيام كرده و همان منظور انقلابيون جنگل را تعقيب ميكنم، چنانچه ميرزا به تهران رسيده بود، ميتوانست جميع منوياتش را اجرا كند، اما من تا به حال يك قسمت از منوياتش را اجرا كردهام و از اين به بعد نيز قسمت مابقي را اجرا خواهم كرد، حاضر شويد در اين منظور مشترك با ما همكاري كنيد. سپس به فرجالله بهرامي، دبير اعظم دستور ميدهد كه عين اين بيانات را در نامه ذكر كند.» نامه را به آن دو اسير ميدهد و آزادشان ميكند تا آن را به ميرزا برسانند. (ادامه دارد)