آخرين روزهاي ميرزا كوچك (2)
مرتضي ميرحسيني
به اينجا رسيديم كه رضاخان به اميد ختم هرچه زودتر و كمهزينهتر درگيري با جنگليها، نامهاي براي ميرزا كوچك نوشت. نوشته بود كه من و تو يك هدف را دنبال ميكنيم و اگر با من همراه شوي، باهم براي تحقق اين هدف تلاش خواهيم كرد. به منشياش بهرامي گفت «بنويس تقاضا دارم بياييد دست به دست هم داده و ايران را نجات دهيم.» ميگويند كمي براي انتخاب يكي از دو عبارت «تقاضا دارم» يا «استدعا ميكنم» با خودش كلنجار رفت و بعد گفت «اگر بگويم استدعا ميكنم مفهوم خوشي نخواهد داشت و ممكن است سوءتعبير شود.» ابراهيم فخرايي كه خودش يكي از ياران ميرزا بود در ادامه روايتش ميافزايد «نمايندگان جنگل براي رساندن نامه مراجعت ميكنند.
ضمنا توافق ميشود كه جنگ ظرف 48 ساعت متاركه گردد... در زيده (جنوب فومن) جلسه سران جنگل براي مذاكره تشكيل مييابد و تصميم ميگيرند نامهاي از طرف ميرزا به وزير جنگ نوشته شود مشعر بر اينكه با ملاحظه نامه مشروح و نويدي كه در آن به ملت ايران داده شده است، مقدرات ملي خود را از اين تاريخ به شما تفويض ميكنم و خوب است محلي را براي ملاقات و تبادل نظر و حسن تفاهم بيشتر تعيين نماييد...
رضاخان وزير جنگ از ديدن اين نامه بينهايت خوشحال ميشود و در جواب مينويسد من هم قلبا خود را به شما تسليم مينمايم. خوب است به شهر تشريف بياوريد كه ملاقات حاصل شود و در محيط صفا و صميميت با يكديگر مذاكره نماييم.
نمايندگان جنگل تذكر ميدهند كه اگر محل ديگري براي ملاقات تعيين شود اصلح است و سردارسپه با اين امر موافقت ميكند و جمعهبازار را انتخاب مينمايد. جلسه سران جنگل مجددا بعد از مراجعت نمايندگان مزبور تشكيل و اكثريت راي ميدهند كه به دنبال نامه اخير نبايد سخن اضافي ديگري به ميان آيد و جمعه بازار هم محل مناسبي است، اما از نظر احتياط موافقت ميشود كه نامه سومي ارسال و صومعهسرا را براي محل اين ملاقات پيشنهاد كنند.» همهچيز خوب پيش ميرفت و فقط يك گام تا صلح و پايان بدون خونريزي ماجرا باقي مانده بود كه گروهي از جنگليها - بيخبر از نامهنگاري ميان ميرزا كوچك و رضاخان - با دستهاي از نيروهاي دولتي گلاويز شدند و شماري از آنان (سه افسر و پانزده سرباز) را كشتند. اين زد و خورد، روند حوادث را به مسير ديگري انداخت و آتش جنگي را كه در آستانه خاموشي بود، با شدت بيشتري شعلهور كرد. رضاخان اين حمله را عهدشكني جنگليها تلقي كرد و همه قول و قرارهاي قبلي را كنار گذاشت.
تصميم به جنگ گرفت. باور داشت كه سران جنگل او را فريب دادهاند. همان زمان نمايندگاني از طرف ميرزا براي رساندن نامه سوم از راه رسيدند. رضاخان بسيار خشمگين بود، «به نمايندگان جنگل دشنام داد و دستور بازداشتشان را صادر كرد.» آنچه پيچيدگي اوضاع را بيشتر كرد و اندك اميد به مصالحه را به باد داد اين بود كه ميرزا كوچك فكر ميكرد نيروهاي دولت مركزي تعهد به آتشبس 48ساعته را زير پا گذاشتهاند و آنها بودند كه درگيري را شروع كردهاند.
چند نامه ديگر ميان دو طرف ماجرا رد و بدل شد، اما چون هر دو آنها به ديگري بدگمان بودند، صلح و سازشي ميانشان شكل نگرفت. به دستور رضاخان وزير جنگ، نيروهاي دولتي حملات خود را به مواضع جنگليها تشديد كردند و به هرجا كه نشاني از شورشيان وجود داشت يورش بردند. (ادامه دارد)