عقلانيت و ساحل نجات
بابك زماني
حوالي ظهر ۲۲ بهمن 13۵۷ همه جاي تهران شلوغ بود، كسي ديگر به خانه برنميگشت، دستهجات متعدد مردم به هر جايي ميرفتند و به هر منزلي كه مشكوك بود، حمله كرده و گاه غارت ميكردند. هيچكس برنامه روشني نداشت. همه چون من پرسه ميزدند. نزديك چهارراه نواب، بالاتر از آيزنهاور سابق جمعيت از خانهاي تخريب شده بيرون ميآمدند. پرسيدم خانه كيست؟ گفتند ساواكي بود، گوينده تلويزيون شاه بود. كسي نميتوانست ذرهاي اعتراض كند كه با كدام سند كارمندي كه وظايف خود را انجام ميداده، به سازمان ديگري نسبت ميدهيد و اينكه آيا صرفا خدمت در آن سازمان جرم است و آيا اين جرم سزايش تخريب خانه است؟ احساسات عمومي آن زمان قابل درك به نظر ميرسيد، اما كسي درك نميكرد كه ممكن است قابل قبول نباشد؛ مخالفت با جو غالب دشوار بود. امروز نيز همينطور است. تمام كساني كه آن روز نتوانستند در برابر آن سيل مقاومت كنند، امروز وظيفه دارند حداقل آن احساس را به نسل جديد منتقل سازند؛ شايد زنجيره احساسات اندكي به عقلانيت تمايل پيدا كند. ترديد نبايد كرد كه ساحل نجات از راه عقل ميگذرد، نه امواج خروشان احساسات! روحانيون يكي از قديميترين اقشار اين كشور هستند، شيوه زيست ايشان بيش از آنكه اسلامي باشد، ايراني است. پوشش مجزا و ويژه به شكلي كه احترام برانگيزد، اشتغال و ارتزاق از كار روحانيت، نحوه آموزشوپرورش جدا از ساير مردم و حتي شيوه ازدواج و فرزندآوري ايشان بيش از آنكه ريشه در سنتهاي اسلامي داشته باشد، ريشه در سنتهاي ايراني با قدمت چند هزار سال دارد. نقش بخشهاي مهمي از روحانيت و روحانيون در به وجود آمدن اوضاع فعلي، پذيرش مسووليت در همه زمينهها به ترتيبي كه با اصول اعتقادي خود ايشان و گمارندگانشان هم در تضاد است، قابل انكار نيست. اما از ياد نبايد برد كه تاريخيترين و بينظيرترين مخالفتها و ايستادگي بر اصول و گذشتن از عاليترين مناصب هم از جانب افرادي از همين گروه صورت گرفته است.
بايد گفت آموزشي كه روحانيون دريافت ميكنند، در بسياري از موارد پرورشيتر است تا آموزش ظاهرا مدرني كه بر حفظ كردن مطالب بسيار استوار است. اين مساله داراي نكات مثبت و منفي متعددي است. زبان حوزوي زباني بسيار دقيق است؛ تاحدي كه در مباحث علوم انساني، وقتي علما در تبيين آنچه در ذهن دارند كم ميآورند، گاه از كلمات حوزوي سود ميبرند. بد نيست يادآوري كنم اروپا هم قطع نظر از محتوا، در شيوه استدلال و جدل، مديون كليساست. محتوا را كه كنار بگذاريد، شيوه آموزش و ممارست در يادگيري و حتي سيستم ارتقا در مديريت آموزشي در حوزهها از سنتهايي برخوردار است كه هنوز هم ميتواند مورد استفاده قرار بگيرد؛ گرد نشستن پيرامون معلم، به جاي همه به يك سو نگريستن، بحثوجدل دونفره، درك استادان در شهرهاي مختلف و زيطلبگي و
role model قرار دادن استادان در حوزه؛ سنتهاي آموزشي ديرپايي است كه تركيب آنها با دانش مدرن ميتوانست سودمند باشد. جو خشونتآميز موجود كه دليل اصلي آن سوءاستفاده از توجيهات مذهبي و قشريون مذهبي در امر سياسي است، ميرود تا بخشي از ذخاير و ميراث فرهنگي ما را بهطور غيرقابل برگشت سربهنيست كند. مسووليت تضاد و تخالفي هم كه در جامعه به واسطه اين سياست پيش ميآيد، بيش از هر كس برعهده كساني است كه دانسته و نادانسته اين سوءاستفاده را دامن ميزنند.
هر كس آنچه در روزهاي بهمن 13۵۷ گذشت را به ياد ميآورد، ممكن است با خود عهد كرده باشد در جلوگيري از آن ساكت نماند. همان زمان هم قابل درك بود كه اين كار در آينده در چارچوب و ذهنيتهايي جديد و در مباحثه با افراد رنجديده، تحريك شده و به هيجان آمده، چه كار دشواري خواهد بود. محمد مجتهدشبستري، علامه طباطبايي، حسينعلي منتظري و... از پاكترين و فرهيختهترين انسانهاي اين آب و خاك هستند؛ آنچه بر سر ميگذاشتند را با تمام خوبيها و بديهايي كه از چند هزار سال پيش به ياد شما ميآورد، از سر هيچ كس نيندازيد. اين يك پوشش ايراني است.
در هيچ جاي دنيا روحانيون چنين پوششي ندارند. بسياري از بزرگان تاريخي ما هم بدون آنكه روحاني باشند، از چنين سرپوشي استفاده ميكردند. بسياري از انسانهاي شريفي كه هنوز اين لباس را ميپوشند، حتي به خود اجازه آزردگي از جوانان عمامهزن را نميدهند؛ آنها را درك ميكنند و رنج مضاعف خود را در برابر رنجي كه اين جوانان و ملت ايران ميكشند، ناچيز ميشمارند. روحانيون مخالف در اعتراض به عمامهپراني چيزي نميگويند و نخواهند گفت، اما وظيفه هر آزادانديشي كه به فردايي عاري از كينه و خشونت براي ايران ميانديشد، آن است كه با اين رفتارها مخالفت كند؛ حتي اگر كمترين تقيد و تعصب نسبت به مسائل مذهبي داشته باشد، يا اساسا آتئيست باشد.