ترس و
توسعه نيافتگي
منصور ساعي
سال 1378 در دانشكده علوم اجتماعي علامه طباطبايي دانشجوي كارشناسي روزنامهنگاري بودم. ترم پاييز بود و مرحوم دكتر جواد يوسفيان «تاريخ اجتماعي ايران» را به ما درس ميداد. سرطان او را لاغر و نحيف كرده بود اما عشق به مبادله آموختههايش با دانشجويان او را به دانشكده ميكشاند. يك روز در كلاس بحثي را در مورد «ترس و توسعه نيافتگي» مطرح كرد و ريشههاي آن را با مفاهيم استبداد تاريخي و فرهنگي حكومت و جامعه ايراني و نوع تربيت و جامعهپذيري نسلها و فرزندان در يك فضاي خشونتزده و ترسآلود در خانواده و جامعه تبيين كرد. آن روز دكتر يوسفيان به ما گفت، شما كه در فرداي اين جامعه، پدر يا مادر ميشويد يا رييس، معلم و حاكم ميشويد، زمينه و فضا و ابزارهاي ترس فرزند از والدين، ترس حكومت شونده از حكومتكننده، ترس دانشآموز از معلم، ترس كارمند از رييس و... را از بين ببريد. هنوز بعد از 23 سال نكات ارزشمند استاد در ذهنم است. اما چرا استاد اينچنين بر مفهوم رابطه ترس و توسعه پافشاري ميكرد؟ ترس يعني نميتوانم آنچه را كه فكر ميكنم بيان و ابراز كنم. ترس يعني اينكه مبادا چيزي بگويم يا رويا، آرمان و آرزويي را بيان كنم كه برخلاف سنتها و ايدئولوژيها و ارزشهاي رايج و منافع و اولويت ديگران باشد. ترس يعني خودسانسوري. ترس يعني خودخوري. ترس يعني نابود كردن عزت نفس، اعتماد به نفس، خلاقيت و شكوفايي فكري يك فرد و جامعه. ترس نسلي را به تباهي ميكشد و افسرده ميكند. ترس مانع ديده شدن و شنيده شدن و اظهار وجود يك فرد ميشود. در جامعهاي كه ترس وجود دارد، رويا ميميرد، اميد خاموش ميشود، شادي و رضايت رخت برميبندد.
ترس مانع گفتوگو و تعامل و ارتباطات انساني افقي و ترغيبي ميشود، ترس ارتباطات آمرانه و عمومي با هدف حذف ديگري را دنبال ميكند. ترس باعث طرد ديالوگ با هدف درك و كشف ديگري ميشود، ترس ترويج مونولوگ با هدف تغيير ديگري است.
ترس مانع پذيرش ديگري به عنوان يك هويت مستقل و اصيل فهمنده است، ترس عامل و خالق يك موجود مطيع و فرمانبر است. ترس مانع انتقاد و مدارا و تربيت ارتباط گران و شهرونداني كنشگر و اميدوار و ارزشآفرين و ثروتآفرين است. ترس عامل هجران و جدايي و فرار مغزها و استعدادها و سرمايههاي ملي است. ترس مانع توسعه است. حذف ترس به شكلگيري جوامع و خانوادههاي مدني و دموكراتيك منجر ميشود. جوامعي در آن نسلهاي نو، نسلهاي قبل خود را نقد كنند و از آنان نترسند، بلكه آنها را دوست داشته باشند و بتوانند با آنها در يك گفتوگوي متقابل قرار گيرند. در جوامع بدون ترس، انسجام و همدلي بالاست و در آن افراد ياد ميگيرند كه به غير از خود ديگري را هم ببينند، بفهمند و بپذيرند؛ در يك جامعه استبدادزده و ترسيده، نسل دموكراتيك تربيت نميشود و قدر مسلم در پي آن يك جامعه دموكراتيك هم ايجاد نميشود. در جوامع بدون ترس همه ميتوانند فكر، نقد، نظر و انديشه و اعتراضش را راحت بيان كنند و انديشههاي متفاوت و متضاد را بپذيرند. ترس مانع همزيستي، همدلي، مشاركت، همكاري و تعامل بين دو فرد، دو گروه يا دو نسل در جامعه است. ترس مانع مبادله مهارتها و تجربهها و خلق معناها و احساسات و ديدگاهها و آرمانهاي با ديگران و شكلگيري توافق و تفاهم جمعي است. ترس مانع تفاهم و تعامل بين نسلها به منظور درك مشترك از مسائل و شكلگيري دغدغه و هدف مشترك براي رويارويي با ظرفيتها و چالشهاي فراروي جامعه است. مهمترين پيامد حذف نشدن ترس در ساحت سياسي و اجتماعي جامعه ايراني، توسعه الگوهاي رفتاري اقتدارگرايانه و ترسآفرين در جامعه است. وقتي در جامعه ترس و هراس از كنشگري و سخن گفتن و اعتراض وجود دارد، در نتيجه نقد و نظرات اصلاحي شنيده و ديده نميشود و انحرافات و خطاها و تنشها در جامعه آنقدر ادامه پيدا ميكند تا مردم و جامعه عاصي شوند و عصيان كنند تا وضع موجود را تغيير دهند. به واقع نبود فضاي گفتوگوي باز و بدون ترس در يك جامعه در طولانيمدت باعث شورش و خشونتها و دگرگونيهاي سياسي و اجتماعي ميشود. بر اين باورم كه در جامعه ايران امروز ترسيم يك افق اميدبخش، تدوين و اجراي الگوهاي توسعه درونزا و كارآمد، تنظيم الگوهاي تصميمسازي، سياستگذاري و اجرايي منسجم و هدفمند و تبديل دانش و تجربه به فناوري و ثروت ملي و نظاير آن مستلزم حذف زمينهها و مكانيزمها و ابزارهاي پمپاژ ترس و خشونت از سوي دولت و نظام سياسي در جامعه است. حذف ترس در مناسبات اجتماعي و سياسي، موجب تقويت همدلي و همگرايي اجتماعي و تعلق ملي، انتقال تجربيات و دانش نسلها به يكديگر، تقويت پشتوانههاي هويتي و موجب بهرهگيري از تمام ظرفيتها، نيروها، انرژيهاي ملي براي تصميمسازي، تدوين سياستها و برنامههاي توسعهاي و مديريتي جامعه خواهد شد. بر همين اساس بر اين باورم كه راه برونرفت از بحران كنوني دولت و جامعه ايران، حذف ترس و زمينههاي ابزارهاي مروج ترس و خشونت ابعاد قضايي، سياسي، امنيتي و اجتماعي و فرهنگي است.