ابله
سنگ انديشه به افلاك مزن ديوانه چونكه انساني و از تيره سرتاساني
زهره گويد كه شعور همه آفاقي تو مور داند كه تو بر حافظهاش حيراني
در ره عشق دهي هم سر و هم سامان را چون به معشوقه رسي بيسر و بيساماني
راز در ديده نهان داري و باز از پي راز كشتي ديده به توفان خطر ميراني
مست از هندسه روشن خويشي مستي پشت در آينه در آينه سرگرداني
حسين پناهي