فرهنگ شكستناپذير
نيوشا طبيبي
در پاييز سال ۵۹۸ خورشيدي، شايد در همين روزها، هجوم مغول به ايران چندان جدي گرفته نشد. در همه تاريخ ما چنان سرمست از بزرگي و دانش و فرهنگ خود بوديم كه به حمله اقوام ديگر به ويژه اگر بيابانگرد و غيرمتمدن ميبودند، بياعتنايي ميكرديم. مغول كه سهل است، حتي حمله اسكندر مقدوني و يونانيها -كه خود را اصل تمدن و دموكراسي و مدنيت ميدانستند- در زمان خودش جدي گرفته نشد. ما سرمست از شكوه و فرهيختگي و بزرگي بوديم و غلبه مشتي وحشي را بر خود امري محال ميدانستيم و شد آنچه كه شد. پارسه زيبا و عظيم ما به آتش كشيده شد و كشور به زير سم اسبان مهاجماني رفت كه از آسياي صغير و اروپا به قصد كشورگشايي و استيلا آمده بودند. ويرانيهاي بزرگي پديد آمدند، خونهاي بسياري بر زمين ريخته شدند، خانوادهها از هم پاشيدند، شهرهايي در اوج زيبايي و تمدن متروكه و ويرانه بر جاي ماندند.
مغولها كه آمدند، وحشت و ترس به دل مردمان افتاد. مشهور است كه ميگويند، مردان شهر يا روستايي را در جايي جمع كردند، به دورشان خطي كشيدند و گفتند اگر پا بيرون بگذاريد، چنين و چنان ميكنيم و خود به غارت و چپاول خانهها و تجاوز و تعرض به زنان و كودكان و قتل و شكنجه پيش چشم مردان مشغول شدند. آن مردان جسارت آنكه پاي از دايره بيرون بگذارند و به مقابله با وحوش بياباني برخيزند، نداشتند. در حمله مغول شهرها سوختند و جانهاي بيشماري از دست رفتند، اما عجب عجب كه آتش فرهنگ ايراني شعلهور باقي ماند. به سياهه شخصيتهاي علمي و فرهنگي آن دوره نظري بيفكنيد و آنگاه حقارت و عجز اشغالگران بياباني را در پيشگاه تاريخ ببينيد. در دورهاي كوتاه، آنها آمدند، كشتند، سوزاندند و ويران كردند و نامي سياه و حقير از خود در تاريخ بشري بهجا گذاشتند امّا در همان لحظه تاريخ مولانا جلالالدين محمّد بلخي متولد شد، باليد، آفريد و جهاني را تحت تاثير خود قرار داد. عطار و سعدي هم از معاريف همان دورهاند. درخت تناور فرهنگ ايراني، چنان پرشكوه و پرشاخ و برگ بود كه حمله مغول جز خراشي بر تنه پر عظمتش نينداخت. آن زخم البته ترميم نشد و اثرش تا به امروز باقي است. نشان خونهاي ريخته شده بر پاي ميهن عزيز تا ابد هست، اما نكته شگفتانگيزي در رفتار نياكان ما وجود دارد. همانطور كه عرض كردم، ما هجوم دشمنان ايران را چندان جدي نميگرفتيم. آنها را در مقابل عظمت تاريخ و فرهنگ ملي چيزي نميشمرديم. گويي نياكان ما تاريخ را از بر داشتند. داستان نانوشته را خوانده بودند. پيشپيش ميدانستند كه روزگار درندهخويي آنها چنان زود ميگذرد كه اثري از مهاجم باقي نميماند و آنچه ميماند «فرهنگ» است.
سلوكيان و مغولان هر دو چنان در فرهنگ ايراني مستحيل شدند كه نام و نشانشان به عنوان مغول و يوناني اشغالگر در تاريخ گم شد، در ميان ما حل و ناپديد شدند. از جانشينان چنگيزخان در ايران گنبد سلطانيه و محراب الجايتو در مسجد جامع اصفهان نمونههاي مهم بهجا مانده از معماري آن دوره هستند. نه تنها نشاني از فرهنگ مغولي در معماري آنها ديده نميشوند بلكه هنر ايراني را به حد اعلا رساندهاند. گويي سازنده اين آثار، درصدد انكار هويت مغولي خود بوده. آن آثار نشان ميدهند كه فرماندهنده ساخت اين بناها تا مغز استخوان ايراني شده است. از سليقه خشن قومي خود فاصله گرفته و طبع زيبا و ظريفپسند ايراني پيدا كرده. شعر و گل و بته و اسليمي و خط خوب و معماري زيبا را ميفهمد و سليقهاش صيقل خورده، به طرزي كه اگر جد خونخوارش زنده بود او را نميشناخت يا حتي فرمان به كشتن و مثله كردنش ميداد.
خواندن متون تاريخي و ادبي دوره اشغال مغول بسيار عبرتانگيز است. اگر چنگيز خان تاريخ خوانده بود و جهان را به رسم سفر كردن و نه جنگيدن درنورديده بود، احتمالا چنين نام زشتي از خود در تاريخ باقي نميگذاشت. اگر او بين ملت خودش پادشاهي كامكار و فاتحي بزرگ است، در پيش چشم ميلياردها نفر از ساكنين كره زمين تا ابد، جز خونخواري عربده جوي و بدخواه، چيز ديگري نيست.
نياكان ما اين داستان نانوشته را ميدانستند. ميدانستند قوت تاريخ بيشتر از هر قدرتمند گردنكشي است. چنانكه امروز نام عطار و مولانا و سعدي بر تارك فرهنگ جهان ميدرخشد و مردمان به همنوعي با آنان و همصدايي با پيام انسانيشان مفتخر هستند و قاتلان و مهاجمان، روسياهان ابدي تاريخ باقي خواهند ماند.