ايالاتمتحده بخواهد هم نميتواند احمق نباشد
براي واشنگتن، همواره در خويشتنداري خود تحميلي، يك تناقض وجود دارد
استفان والت
مدافعان برتري ايالاتمتحده اين نكته كه چقدر سخت است كه يك كشور ليبرال قدرتمند مانند ايالاتمتحده، جاهطلبيهاي سياست خارجي خود را محدود كند، ناديده ميگيرند. من ارزشهاي ليبرال ايالاتمتحده را به اندازه هر كس ديگري دوست دارم، اما تركيب ارزشهاي ليبرال و قدرت گسترده، تلاش ايالاتمتحده براي انجام كارهاي بيش از حد لازم را تقريبا اجتنابناپذير ميكند.
چرا براي ايالاتمتحده اينقدر سخت است كه با خويشتنداري عمل كند؟ اولين مشكل خود ليبراليسم است. ليبراليسم با اين ادعا آغاز ميشود كه همه انسانها داراي حقوق طبيعي خاصي هستند (مانند «زندگي، آزادي و جستوجوي خوشبختي»). براي ليبرالها، چالش اصلي سياسي ايجاد نهادهاي سياسي به اندازه كافي قوي است كه از ما در برابر يكديگر محافظت كنند، اما نه آنقدر قوي يا كنترل نشده كه ما را از اين حقوق محروم كنند.
دولتهاي ليبرال، هر چند ناقص، اين عمل متعادلكننده را با تقسيم قدرت سياسي انجام ميدهند. مسوول دانستن رهبران از طريق انتخابات؛ تثبيت حاكميت قانون؛ حمايت از آزادي انديشه، بيان و اجتماع و تاكيد بر مدارا. بنابراين، براي ليبرالهاي واقعي، تنها دولتهاي مشروع آنهايي هستند كه اين ويژگيها را دارند و از آنها براي حفظ حقوق طبيعي هر شهروند استفاده ميكنند. اما توجه داشته باشيد: از آنجا كه اين اصول با اين ادعا آغاز ميشوند كه همه انسانها داراي حقوق يكسان هستند، ليبراليسم نميتواند به يك دولت يا حتي زيرمجموعهاي از بشريت محدود شود و با مقدمات خود سازگار بماند. هيچ ليبرال واقعي نميتواند اعلام كند كه امريكاييها، دانماركيها، استرالياييها، اسپانياييها يا كرهجنوبيها از اين حقوق برخوردارند، اما افرادي كه اتفاقا در بلاروس، روسيه، ايران، چين، عربستان سعودي، كرانه باختري و هر تعداد ديگري زندگي ميكنند، نيستند.
به همين دليل، دولتهاي ليبرال به شدت به آنچه جان ميرشايمر «انگيزه صليبي» ميخواند - به گسترش اصول ليبرال تا جايي كه قدرتشان اجازه ميدهد- تمايل دارند. اتفاقا همين مشكل ساير ايدئولوژيهاي جهانشمولي را هم درگير ميكند، چه در قالب ماركسيسم-لنينيسم يا جنبشهاي مذهبي مختلف كه معتقدند وظيفهشان اين است كه همه انسانها را تحت سلطه يك ايمان و باور خاص قرار دهند.
هنگامي كه يك كشور و رهبران آن واقعا باور داشته باشند كه آرمانهاي آنها تنها فرمول مناسب براي سازماندهي و اداره جامعه را ارايه ميدهد، سعي ميكنند ديگران را متقاعد يا وادار به پذيرش آن كنند. حداقل، انجام اين كار تضمينكننده اصطكاك با كساني است كه ديدگاه متفاوتي دارند.
ثانيا، ايالاتمتحده به سختي ميتواند با خويشتنداري عمل كند، زيرا از قدرت قابلتوجهي برخوردار است. همانطور كه سناتور سابق ايالاتمتحده ريچارد بيراسل، آن را در دهه 1960 بيان كرد، «اگر رفتن به هر جايي و انجام هر كاري براي ما آسان باشد، ما هميشه به جايي خواهيم رفت و كاري انجام خواهيم داد.»
زماني كه مشكلي تقريبا در هر نقطهاي از جهان رخ ميدهد، هميشه كاري وجود دارد كه ايالاتمتحده ميتواند براي آن تلاش كند. كشورهاي ضعيفتر عرض جغرافيايي يكساني ندارند و بنابراين با وسوسههاي يكساني مواجه نميشوند.
نيوزيلند يك ليبرال دموكراسي سالم با بسياري از ويژگيهاي تحسينبرانگيز است، اما هيچ كس انتظار ندارد كه آنها در مقابله با حمله روسيه به اوكراين، برنامه هستهاي ايران، يا تهاجم چين به درياي چين جنوبي نقش رهبري را برعهده بگيرند.
در مقابل، هر كسي كه در دفتر بيضي شكل (در كاخ سفيد) مينشيند، هر زمان كه مشكلي پيش بيايد يا فرصتي پيش بيايد، مجموعهاي از گزينهها را فرمان ميدهد. رييسجمهور ميتواند تحريمها، دستور محاصره، تهديد به استفاده از زور (يا استفاده مستقيم از آن) و هر تعداد اقدام ديگر و تقريبا هميشه بدون اينكه ايالاتمتحده را در معرض خطر جدي قرار دهد (حداقل در كوتاهمدت) اعمال كند.
در اين شرايط، مقاومت در برابر وسوسه اقدام بسيار دشوار خواهد بود، به ويژه زماني كه گروهي از منتقدان آماده محكوم كردن هرگونه اقدام خويشتنداري به عنوان شكست اراده، عمل با مماشات، يا ضربه مهلكي به اعتبار ايالاتمتحده باشند.
سوم، از آنجا كه ايالاتمتحده براي بيش از 70 سال قلههاي فرماندهي قدرت جهاني را اشغال كرده است، اكنون نيروهاي بروكراسي و شركت قدرتمندي وجود دارند كه منافع ويژهاي در حفظ نقش بزرگ جهاني خود دارند. همانطور كه دوايت دي. آيزنهاور رييسجمهور سابق ايالاتمتحده در سخنراني خداحافظي خود در سال 1961 هشدار داد، ظهور يك «مجتمع نظامي-صنعتي» قدرتمند در طول جنگ جهاني دوم و اوايل جنگ سرد، تحولي عميق بود كه براي هميشه سياست خارجي ايالاتمتحده را در جهت نظاميگري بيشتر و مداخلهجويانه منحرف كرد. اين مساله تاثير خود را به ويژه در انديشكدههاي سياست خارجي گذاشت كه اكثريت قريب به اتفاق آنها به ارتقاي تعامل ايالاتمتحده و دفاع از نظم جهاني با محوريت ايالاتمتحده ميپردازند. نتيجه اين است كه سياست خارجي واشنگتن بيشتر بين مركز و راست در دوران است. مساله معمولا اين است كه امريكا چقدر بايد از زور استفاده كند نه اينكه آيا اصلا بايد از آن استفاده كند.
چهارم، همانطور كه قبلا اشاره كردم، ايالاتمتحده ليبرال برخلاف بسياري از كشورهاي ديگر از تاثيرات خارجي در امان نيست. دولتهاي خارجي ميتوانند براي پيشبرد پروندهشان در داخل واشنگتن و كنگره لابي كنند يا در برخي موارد ميتوانند به گروههاي داخلي براي اعمال فشار از طرف آنها و پيشبرد اهدافشان تكيه كنند. آنها ميتوانند كمكهاي سخاوتمندانهاي به اتاقهاي فكري بدهند كه هدف آنها را ترويج ميكند و رهبران خارجي ميتوانند نظرات و مقالاتي را در نشريات با نفوذ ايالاتمتحده منتشر كنند تا افكار نخبگان و تودهها را تحت تاثير قرار دهند. البته چنين تلاشهايي هميشه موفق نميشوند، اما در تشويق كردن امريكا به اقدامهاي بيش از اندازه تاثيرگذار هستند. علاوه بر اين، هر بار كه ايالاتمتحده متحد جديدي، «شريك» يا «رابطه ويژه» اضافه ميكند تعداد صداهاي خارجي كه در گوش امريكاييها زمزمه ميكنند، ، بيشتر ميشود. ما قبلا 11 متحد ناتو داشتيم كه تلاش ميكردند سياست ايالاتمتحده در قبال اروپا را شكل دهند اما اكنون 29 مورد داريم. برخي از اين دولتها منابع قابل توجهي را به دفاع دسته جمعي كمك ميكنند، اما برخي از ديگر كشورها ضعيف و آسيبپذير هستند و به درستي به عنوان كشورهاي تحت حمايت و نه شريك برابر ديده ميشوند. جاي تعجب نيست كه اين كشورها از جمله بلندترين صداهايي هستند كه اصرار دارند كه ايالاتمتحده به تعهدات خود عمل كند و از آنها محافظت كند و هشدار ميدهند كه اعتبار ايالاتمتحده به عنوان يك قدرت جهاني در خطر است.
اشتباه نكنيد: من براي ناديده گرفتن نگرانيهاي متحدان يا رد كردن توصيههاي آنها بحث نميكنم. رهبران متحدان ما اغلب حرفهاي هوشمندانهاي درباره مسائل جهاني معاصر براي گفتن دارند و به راحتي ميتوان به مثالهايي فكر كرد (عراق) كه در آن اگر ايالاتمتحده به جاي تكيه صرف به برآوردهاي خود به هشدارهاي فرانسه يا آلمان گوش ميداد، وضعيت بهتري داشت. جاي تعجب نيست كه شركاي خارجي ايالاتمتحده معمولا از عمو سام ميخواهند كه كارهاي بيشتري از جانب آنها انجام دهد، و به ندرت توصيه ميكنند كه ايالاتمتحده كمي از حضور پررنگ خارجي خود كم كند.
اين عناصر مختلف را كنار هم بگذاريد تا ببينيد كه چرا دست كشيدن از كارهاي احمقانه براي ايالاتمتحده بسيار سخت است. ايدئولوژي، قدرت، حركت بروكراسي و تمايلات ديگر دولتها براي استفاده از قدرت ايالاتمتحده براي اهداف خود، با هم تركيب ميشوند تا زمينهاي قدرتمند براي انجام كاري و ناتواني همزمان در تعيين اولويتهاي روشن و پايبندي به آنها در هنگام بروز وسوسه، ايجاد كنند.
هنگامي كه يك كشور و رهبران آن واقعاً باور داشته باشند كه آرمانهاي آنها تنها فرمول مناسب براي سازماندهي و اداره جامعه را ارايه ميدهد، سعي ميكنند ديگران را متقاعد يا وادار به پذيرش آن كنند. حداقل، انجام اين كار تضمينكننده اصطكاك با كساني است كه ديدگاه متفاوتي دارند.
ثانياً، ايالات متحده به سختي ميتواند با خويشتنداري عمل كند، زيرا از قدرت قابل توجهي برخوردار است. همانطور كه سناتور سابق ايالات متحده ريچارد بيراسل، آن را در دهه 1960 بيان كرد، «اگر رفتن به هر جايي و انجام هر كاري براي ما آسان باشد، ما هميشه به جايي خواهيم رفت و كاري انجام خواهيم داد.»