پاپيون دور بمب!
اميد مافي
صداي پاي اعجوبه در گوش جهان پيچيد و پاييز به حكم لئو پاي اناربُني چمدانهايش را بست تا آنجا در خيابانهاي بوينس آيرس، بهاران جاي زمستان را بگيرد.
همه چيز با نمايشي دراماتيك تمام شد و مسافر كوچك سيارههاي ممنوع، تمام چراغهاي سياره زمين را روشن كرد تا به وقت بازگشتش به كائنات، آبي و سفيد توامان به زيباترين رنگ دنيا بدل شوند و ماه زيبا دگمههاي جليقهاش را به عشق يك كوتوله بيتكرار باز بگذارد.
سي و شش سال پس از تسخير جهان به دست دُن ديهگو، اينبار لئو شمشير آختهاش را بر تن مجروح ستارههاي آن سوي رود سِن كشيد و يك تنه آلبي سلسته را به قلب ميليونها پاپتي الصاق كرد تا صداي پاي گرگ گرسنه از پشت چپرهاي كوير به گوش برسد و خاورميانه در امتداد شب آنقدر روشن شود كه آسمان سرخ خزاني به عشق دردانه روزاريو پشت چشم نازك كند.
لئو در شبي كه فانوسها سراغ ساقهايش را گرفتند دور بمب ساعتي پاپيون پيچيد و آن را به دست خروسها داد تا پس از انفجار در لوسيل، جاودانه شود و سر از اعماق تاريخ درآورد و قهرمان ابدي اين جهان بيقهرمان لقب بگيرد. تا خداي آسمان، با نور و نسيم و نسترن و نرگس به ملاقات خداوندگار مخمل سبز بيايد و آسمان مهتابي دوحه به وقت احوالپرسي رنگ عشق به خود بگيرد.
لبخندي كه لئو و يارانش در اوج فقر و جنگ و آشوب بر لبان دردمندان عالم نشاندند آنقدر ارزش داشت كه خداي زيباييها از ته دل لبخند بزند و سبابهاش را بالا بگيرد تا نوري روحاني و لاجوردي بر جسم جهانگشايان بتابد و گنبد كبود لختي نكبت و نحوست را از ذهن خويش پاك كند.
اين تنها جامي بود كه ميتوانست شماره 10 امريكاي لاتين را به اختر ما، به بخت ما و به تخيل ما اضافه كند تا باور كنيم اين روزها زندگي با تمام پلشتيهايش ادامه دارد و چشمخانههاي هولانگيز ميتوانند پس از يك نبرد تاريخي، كمي شبنمي شوند و كاري كنند كه اشك شوق به همزاد اشك حرمان بدل شود.
براوو آلبي سلسته. ما با همه غمهايمان همين جا ميمانيم و منتظر معجزه ديگري از لئوي پيرانه سر بر خاك بكر هستيم و به اين ميانديشيم كه گيتي بدون فرشته نجات زاغهنشينها، دخمه تلخي است كه هرگز باران شاد و باد ناشاد را تجربه نخواهد كرد.