• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5381 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۹ آذر

به مناسبت درگذشت خسرو سميعي

مترجم ماجراهاي تن‌تن

محسن آزموده

zدوستم امير جديدي زنگ زده بود تا حال و احوال كند. بعد از چاق‌سلامتي و احوالپرسي و قبل از خداحافظي، گفت راستي اين دوست‌مان آقاي سميعي درگذشت! پرسيدم كدام آقاي سميعي؟ گفت خسرو سميعي، دوست دايي (آقاي سيد علي ميرفتاح) بود، مي‌شناختيش؟ اسمش برايم آشنا بود، داشتم فكر مي‌كردم كه امير خودش توضيح داد: همان مترجم ماجراهاي تن تن! ناگهان از چهل و يك سالگي پرتاب شدم به سي سال پيش، زماني كه با خانواده در ايستگاه فرودگاه خيابان تهران نو، در محله نيروي هوايي در خانه اجاره‌اي مسجد زندگي مي‌كرديم و با برادرم مهدي، در كوچه جمعي يكدل و صميمي از هم سن و سال‌ها داشتيم. در ميان رفقا، علي جلالي، سه سال بزرگ‌تر از من، خوش‌تيپ‌تر و با«كلاس»تر از بقيه بود، خانواده‌اش مثل ما اولترامذهبي نبود، پدرش فني بود و مادرش خياط. در خانه‌شان بازمانده‌هايي از محصولات فرهنگي قبل از انقلاب بود، از جمله ايروپولي و كتاب‌هاي تن‌تن و برخي اقلام ممنوعه ديگر!
در آن وانفساي محدوديت‌ها و امكانات كم، هركدام از اين مجموعه‌هاي «كاميكس» پنجره‌اي رنگارنگ و جذاب به دنيايي ناشناخته و پرماجرا بود. ما بچه‌هاي سبزه و ريغوي طبقه متوسط شرق تهراني، مي‌توانستيم خودمان را جاي تن تن مو بور سفيد چشم‌آبي بگذاريم كه با سگ كوچك و ملوسش ميلو، قدم به راه‌هاي ناشناخته مي‌گذاشت و ماجراجويي مي‌كرد. خواندن آن مجموعه‌هاي بدون سانسور و مميزي در فضاي بسته آن سال‌ها كه هر گونه محصول فرهنگي اروپايي و امريكايي، تهاجم فرهنگي محسوب مي‌شد، هيجاني مضاعف در ما پديد مي‌آورد. كتاب‌ها را با رفقا دست به دست مي‌كرديم و بي‌اغراق هر كدام را بيش از ده بار مي‌خوانديم. 
روي جلد سخت كتاب‌ها با قطع وزيري، معمولا تصويري از تن تن و ميلو بود و متناسب با داستان گاه كاپيتان هادوك هم بود يا دو بازرس همزاد خنگ يعني دوپونت و دوپونط يا پروفسور تورنسل و خانم بيانكا كاستافيوره! بالاي عنوان كتاب نوشته شده بود «هرژه»، نام مستعار خالق بلژيكي اثر و پايين هم نوشته شده بود، «انتشارات يونيورسال»! حداقل روي جلد نشاني از نام مترجم نبود، بعيد است در صفحات ابتدايي باشد، اگر هم بود به عقل آن سال‌هاي من قد نمي‌داد كه به آن توجه كنم يا در خاطر بسپارم.
بعدها كه سن و سالم بيشتر شد، كتابخواني جدي را با آثار پليسي و كارآگاهي شروع كردم. روشن است كه از سريال‌هاي كارآگاهي تلويزيوني مثل كارآگاه پوآرو و خانم مارپل، به نوشته‌هاي آگاتا كريستي رسيدم: قتل راجر آكرويد، فرشته انتقام و عدالت و ... قصه‌هايي پر راز و رمز و جذاب و گيرا. اما باز هم به نام مترجم توجه نكردم.  در سال‌هاي بعد ديگر از اين آثار دور شدم و به خيال خودم دنبال كتاب‌هاي «جدي» و «عميق» بودم و وقت نمي‌كردم براي سرگرمي كتاب بخوانم. حالا اما در ميانسالگي مي‌دانم كه جذاب‌ترين و دلنشين‌ترين كتاب‌هايي كه خوانده‌ام، همان‌هايي بوده كه انساني فرهيخته و با سواد، يعني آقاي خسرو سميعي ترجمه كرده. مترجمي پركار كه احتمالا چند نسل از كودكان و نوجوانان اين سرزمين را كتابخوان كرده و با آثارش براي آنها لحظه‌هايي به يادماندني و ماندگار خلق كرده است. 
به امير گفتم برايش يادداشتي مي‌نويسم، به نشانه اداي دين به آدمي كه در آن سال‌هاي جنگ و انقلاب و هياهو، به فكر بچه‌ها و نوجوان‌ها بود و مي‌كوشيد خاطره‌هايي خوش براي‌شان رقم بزند. يادش گرامي. با اميد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون