اشغال تبريز در سال 1290 (3)
مرتضي ميرحسيني
تا اينجا گفتيم كه مجاهدان تبريز براي بيرون كردن روسهاي اشغالگر، دست به سلاح بردند. روسها از طريق سفارتشان در تهران به دولت مركزي ما فشار ميآوردند تا آنها به طريقي مجاهدان تبريز را به تسليم و ترك مخاصمه مجبور كنند و به دروغ ميگفتند درگيريها با حمله تبريزيها شروع شده است. كسروي مينويسد: «اين چيز روشني است كه روسيان، مجاهدان و آزاديخواهان تبريز را سنگ راه سياست خود ميپنداشتند و همي خواستند اينان را از ميان بردارند... ما ميدانيم كه در آن روز چاره جز جنگ نبود. آن سررشتهداران كه در تهران نشسته، تبريز را در آن پيكار گناهكار ميشمردند و پياپي دستور ميفرستادند، جنگ نكنيد جز در بند پيشرفت كار خود نبودند و غم مردم يا كشور را نميخوردند... آن زورگوييهاي روس هر غيرتمندي را از جان سير ميساخت و نابجا نبودي كه تبريزيان به يكبار بر روسيان بشورند و خون آنان را بريزند و تبريز از نخست به چنان مردانگي آماده ميايستاد. چيزي كه هست هيچگاه نميخواست به چنان كاري به تنهايي برخيزد. اين بيباكي هرگز از تبريزيان سر نزدي. اين پيكار را روسيان پيش آوردند و تبريزيان جز نگهداري خود را نميخواستند و سختي كار در اينجا بود كه از يكسو مردانگي نموده بر سر دشمن ميكوفتند و از يكسو به جاي شادماني، نتيجه انجامين آن مردانگيها را به ياد آورده خون دل ميخوردند.» روسها در شروع درگيريها به ظاهر نرمش نشان ميدادند، اما نيتشان خريد زمان تا رسيدن قواي پشتيباني بود. بسياري از مردم آن نرمي را باور كردند و «هر كسي ميپنداشت سختيها و آشفتگيها به پايان ميرسد و از فردا آسايش و ايمني آغاز خواهد شد. هيچ كس آگاهي نداشت كه روسيان سه لشكر ديگر از ايروان و تفليس با توپخانه روانه ساختهاند و آنها با شتاب راه ميپيمايند كه زودتر برسند و بر سر تبريز آتش بارند و پيشترين آنها در نزديكي شهر است.» بسياري از مجاهدان نيز به اميد آنكه ماجرا بدون خونريزي بيشتر به پايان برسد، از خانه و خانواده دست كشيدند و شهر را ترك كردند. اما روسها مصمم به تلافي بودند. شب چهارم دي ماه شد. «در شهر مردم با ترس و نگراني شب را به سر داده و شايد در آخر آن بود كه به خواب رفته بودند كه ناگهان به آواز شليك روسيان (شليكي كه بر مجاهدان ميكردند) سراسيمه بيدار شدند و چون پيدا بود به شهر نپرداختهاند و شليك زود فرونشست اندكي آرام گرفتند و هر كسي گمان ديگري برد و چون آفتاب بلند شد به يكبار غرش توپها برخاست. همچون پسين ديروز گلولهها پياپي رسيده و در هوا تركيده و به هر سو ميريخت. خانه ميلرزيد. مردم چون بيم كشتار داشتند و اين بمبارادمان را آغاز آن ميدانستند، سخت سراسيمه شدند. اينكه گويند دلها از ترس چاك شود، شايد گزافه است ولي من خودم ديدم در امروز لبها از ترس چاك ميشد. مردي را در كوچه ديدم به ديوار تكيه كرده و از تكان افتاده و لبهايش خشكيده و تركيده. آوازش كردم پاسخي نتوانست. از دستش گرفته تا در خانهاش رسانيدم.» روسها شهر را كامل اشغال كردند و «دستههاي ايشان به بازارها و كوچهها پراكنده شده هر كه را ميديدند، لخت ميكردند و اگر يكي ايستادگي مينمود، سخت ميزدند. اين را من با ديده ديدم و خودم نيز آنچه در جيب و بغل داشتم از دست دادم. تا سه روز اين رفتار را داشتند و مردم از اينكه از كشتار چشم پوشيدهاند آن را با روي باز ميپذيرفتند.» كسروي ميافزايد: «بدينسان از روز پنجم دي ماه 1290 روسيان در تبريز به يكبار چيره شدند و دستگاه آزادي از آنجا برچيده گرديد و چند سال تبريز بدترين حال را داشت و كارهاي ننگيني رخ داد» كه شرح آن روايت ديگري است.