يك روز خوب در اسكاتلند
محمد نيكوفر
شنبه، 13 شهريور 1401، بريتانيا
امروز روز خوبي بود. هوا آفتابي و مطبوع بود و توانستم مقدار قابل توجهي ركاب بزنم، نيز يك تجربه خوب ديگري در شهر اِير داشتم. وقتي در حال ركابزني به سمت خروجي شهر بودم محور ركاب به صدا درآمد و متوجه شدم كه نميتوانم روي آن حساب باز كنم. منطقي بود كه ادامه نميدادم و در همان شهر در ساعت 3 بعدازظهر روز شنبه كاري ميكردم. زماني كه به سرعت بدترين حالت ممكنه را براي خودم مجسم كردم؛ اينكه عصر شنبه است و اگر تعميركاري هم در شهر باشد، ممكن است توپي مناسب دوچرخه مرا نداشته باشد و بگويد بايد تا صبح دوشنبه منتظر قطعه بمانم و ...
همه اينها به سرعت برق در ذهنم مرور شد كه ديدم زني سوار بر يك دوچرخه از پيچ خيابان عبور كرد. دست تكان دادم، توقف كرد، به وي گفتم از راه دور ميآيم، دوچرخهام مشكلي پيدا كرده كه بايد حتما به تعميرگاه برود، آيا تعميركار خوبي را در شهر سراغ داري؟ اول با دست اشاره كرد و آدرس داد، گفت در ۴۰۰ ياردي در مسير سمت راست يكي هست، اما اگر نبود بايد به مسير مخالف بروي و بعد آدرس ديگري داد. خودش متوجه شد يادآوري اين همه كار آساني نيست. به من گفت كمي صبر كن، متوجه نشدم دقيقا منظورش چيست و براي چه بايد صبر كنم. به آن سمت خيابان رفت و تنها كليد خانهشان را به همسرش كه از دورتر ميآمد، داد و از من خواست كه به دنبالش بروم. به اتفاق سراغ تعميركار رفتيم، به سمت آن اشاره كرد و گفت خوشبختانه باز است. از وي كه لهجه مهاجران را داشت، تشكر كردم و سراغ تعميركار ماهر رفتم كه به سرعت دوچرخه را باز كرد و با تست چند توپي چيز مناسبي براي آن يافت و آن را درست كرد و ۴۸پوند هم درخواست كرد.
ممكن است شما به سفري برويد، در شرايط سختي قرار بگيريد و در سرما يا گرما چيزي حال شما را بهتر كند، مثلا يك چاي دبش و گرم در يك روز برفي زمستان يا مثلا يك شربت سكنجبين- خيار سرد در يك روز گرم تابستاني يا اينكه به ديدن موزهاي رفته و اثري بينظير ببينيد و تا مدتها از تاثير ديدن آن سوژه سرحال شويد يا منظرهاي بديع در طبيعت ببينيد. من هم چنين تجربياتي داشتهام، اما تاثير اين نوع برخوردهاي انساني، چيزي شبيه رفتار آن زن بيش از هر چيزي مرا تحت تاثير قرار ميدهد، حس خوبي پيدا ميكنم وقتي ميبينم كه هنوز انسانيت زنده است يا مروت نمرده است.