مروري بر كتاب «سفر نظريهها» نوشته عباس كاظمي
چشم جامعهشناختي
محسن آزموده
اين روزها در خيابانها و كوچههاي جامعه ما چه خبر است؟ چگونه ميتوان مشكلات و مصائب جامعه را فهميد؟ براي اعتراضات و ناآراميها چه توضيحي ميتوان يافت و آنها را بايد چگونه نامگذاري كرد؟ فهم واقعيت اجتماعي، در كنار مشاهده دقيق و عميق و گسترده، نيازمند نظريهاي براي تبيين است. به تعبير دقيقتر نظريه در علوم اجتماعي، همچون مقولات فاهمه در دستگاه معرفتشناسي كانت، فيلسوف شهير آلماني است. كانت ميگفت بدون دادههاي حس، فاهمه بيمحتواست و بدون مقولات فاهمه، حس كور است. نظريهپردازي صرف، بدون اتكا به مشاهدات و دادههاي انضمامي و عيني، خيالپردازي و آرزوانديشي و ور رفتن با مفاهيمي كلي و انتزاعي است. اينكه بدون مراجعه به واقعيت بيروني، اعتراضات و بيان مطالبات جامعه را با مفاهيمي كلي چون «انقلاب» يا «شورش» يا «اغتشاش» يا «جنبش» نامگذاري كنيم، معرفتي حاصل نميآيد. از سوي ديگر محدود كردن خود به آنچه آمار و ارقام و اطلاعاتي پراكنده، بدون آگاهي و خودآگاهي به مفروضات و پيشفرضهاي نظري «مشاهدهگر» و بياستفاده از مفاهيم و نظريههايي كه امر جزيي را در قالب ايدههايي تاريخي و پويا (و نه اصطلاحاتي كليشه و متصلب و منجمد) رويتپذير سازد، «مشاهده»اي را امكانپذير نميسازد. شناخت امر اجتماعي، حاصل تعاملي زنده و رفت و برگشتي و ابطالپذير ميان دادهها و اطلاعات با نظريه است. بنابراين به پيروي از كانت ميتوان گفت، بدون اطلاعات و دادههاي بيروني، دستگاه مفهومي علوم اجتماعي و نظريهها بيمحتواست و بدون نظريهها، گزارشگر منفعل در برابر واقعيت بيروني، همچون فردي است كه نميتواند كليت واقعيت را دريابد و تنها به صورت پراكنده، در برابر آنچه حس ميكند، واكنش نشان ميدهد.
جامعهشناس و باستانپژوه
اما نظريهها از كجا ميآيند؟ آيا خلقالساعهاند و به يكباره از آسمان در ذهن پژوهشگران جامعه فرو ميافتند؟ علاقهمند و پيگير علوم اجتماعي يا آن كسي كه ميخواهد واقعيت اجتماعي را شناختپذير سازد، چگونه نظريهسازي ميكند و امر اجتماعي را رويتپذير؟ بيترديد يك راه نظريهپردازي پيرامون واقعيت اجتماعي پيراموني، بهره جستن از گفتوگو با نظريهها و مفاهيمي است كه پيشتر نظريهپردازان ديگر ارايه كردهاند، همچون باستانشناسي كه در يك محوطه كارگاهي با جغرافيا و آب و هواي خاص براي بيرون كشيدن اشيا و عتيقههاي باستاني، از ابزارها و وسايلي كه پيشتر درست شدهاند، استفاده ميكند. قطعا زماني كه اين ابزارها قبلا توسط كارشناساني در همين جغرافيا و اقليم ساخته شده باشند، كار او بسيار ساده خواهد بود و نهايتا امكان آن هست كه براي بيرون كشيدن يك شيء خاص، لازم باشد تغييرات جزيي در ابزار خود پديد آورد. اما مشكل زماني پديد ميآيد كه او اين ابزارها و وسايل را از جايي ديگر با خود آورده باشد و جنس و شكل آنها با جغرافيا و آب و هواي او متناسب نباشد. اينجاست كه باستانپژوه ناچار است به تدريج و با آزمون و خطا، ابزار خود را هم به لحاظ شكلي و هم از نظر جنس و مواد به كار رفته تغيير دهد، زيرا بدون اين تغييرات، هر آينه ممكن است ابزار او به درد نخورد، خراب شود، بشكند يا آسيبي به اشيايي كه او قصد استخراج و رويتپذير كردنشان را دارد، وارد آورد.
فهم و به چنگ آوردن واقعيت سيال
واقعيت اجتماعي البته به هيچ عنوان با اشياي ساكت و ساكن نهفته در زير خروارها خاك، قابل مقايسه نيست، هزاران مرتبه از آن سيالتر، پوياتر، زندهتر و فرارتر است و در نتيجه نظريه و مفاهيمي كه قرار است آن را اولا رويتپذير سازد و ثانيا شناختي به معناي دقيق افلاطوني از آن ارايه كند، يعني آن را از سطح «عقيده و باور» (دوكسا) به مرتبه «معرفت» (اپيستمه) بركشد، پيچيدگيها و ظرافتهاي بيشتري دارد. در يك جامعه فكري و فرهنگي، اگر سنتي پيشيني در عرصه فهم جامعه وجود داشته باشد، ميتوان از نظريهها و مفاهيم و ايدههاي از پيش موجود بهره جست، البته با در نظر داشتن اين پويايي و تحولات جامعه به عنوان موجودي تاريخي و زنده. اما در غياب نظريههاي از پيش موجود و سنت نظري پيشيني، يك راه بهره گرفتن از «سفر نظريهها»ست. «سفر نظريهها» آنطوركه عباس كاظمي، جامعهشناس ايراني در كتاب جديدش به همين نام آن را تشريح كرده، «وقتي به كار ميآيد كه پاي نظريهسازي (theory building) به ميان آيد. هنگامي كه محقق يا نظريهپردازي بومي بخواهد به مسائل جامعه خودش و درگيريهاي ذهنياش پاسخي نظري دهد، ميتواند براساس الگوي نظري ديگر، مثلا از جوامع غربي، آنها را با تغييراتي به سفر وادار و با شرايط جامعه خود سازگار كند. در بحث سفر نظريهها، امكان انتقال مفاهيم از ميدانهاي رشتههاي متفاوت بايد جدي گرفته شود.»
فقر نظريه
جامعهشناسي ايراني بهطور خاص و علوم اجتماعي در ايران بهطور عام در ايران، در مواجهه با نظريه دچار مشكل بوده است. از بدو تاسيس اين علوم به صورت دانشگاهي در دهه 1320 تا انقلاب 1357، ويژگي بارز جامعهشناسي ايراني فقر نظريه است. سيطره دو گفتار (ديسكورس) يا سرمشق (پارادايم) اصطلاحا «پوزيتيويستي» (تحصلي يا اثباتي) و «ماركسيستي» بر علوم اجتماعي ايران در اين دوره، مانع از توجه جدي اصحاب علوم اجتماعي به امر نظري ميشد و جامعهشناسان، معمولا تحقيقات خود را ذيل يكي از اين دو رويكرد، بدون آگاهي و خودآگاهي نظري و فلسفي به مفروضات و بنيادهاي نظري هر يك از آنها پيش ميبردند. تحقيقات ماركسيستي يا چپگرايانه كه عمدتا در ميان روشنفكران يا چهرههاي دانشگاهي منتقد طرفدار داشت، معمولا ميكوشيدند از چارچوبهاي متصلب «ماركسيستي» براي فهم تحولات اجتماعي و توضيح سير روند رويدادها بهره بگيرند. در مقابل تحقيقات ميداني كه عمدتا در ميان كارگزاران دولت و موسسات متبوع اين نهاد تهيه ميشد، بيشتر بر دادهها و آمار و ارقام تكيه ميكردند. اصولا تا پيش از انقلاب، فلسفه به معناي جديد، توسعه چنداني نداشت و در نتيجه آگاهي نو به امر فلسفي يا نظري در علوم انساني و اجتماعي بسيار ناچيز بود. گروهها و دپارتمانهاي دانشگاهي فلسفه، آگاهانه و تعمدي، گسسته از امر اجتماعي و واقعي، همچنان فلسفه را به شيوه كلاسيك آن ميفهميدند و حتي فلسفههاي جديد را به شيوه مدرسي (اسكولاستيك) تدريس ميكردند. وضعيت تاريخ و ادبيات (مهمترين علوم انساني سنتي) هم چندان بهتر نبود. در نتيجه علوم اجتماعي گسسته از فلسفه، تاريخ و ادبيات، نه امكان نظريهپردازي و نه مجال نظريهسازي مييافت.
نفخ نظريه
يك دهه بعد از وقوع انقلاب، ققنوس علوم انساني و علوم اجتماعي بار ديگر در دانشگاهها و محافل روشنفكري به پا خاست، اينبار با اين خودآگاهي ناشي از تروما كه گويي ضعف نظري و فلسفي دارد. در نتيجه به ويژه عرصه روشنفكري و علوم اجتماعي به فلسفه و نظريه و ترجمه آن روي آورد. يك علت ديگر اين رويآوري را ميتوان در بيخطري و حاشيه امني خواند كه پرداختن به اين فعاليتهاي انتزاعي نظري فراهم ميآورد؛ آنچه عباس كاظمي در كتاب آن را «مصرف نظريهها» و استفاده از آنها را به مثابه كالايي لاكچري و زينتي ميخواند. نتيجه اما رواج نوعي «نفخ نظري» و «نظريهزدگي» در ايران است: «وضعيتي كه گويا نظريهها سفري را آغاز نكردهاند و همانند اتومبيلهاي وارداتي يا تلفنهاي همراه خارجي، صرفا به شكل بستهبندي سوار كشتي شده، به ايران منتقل ميشوند. آنها بسيار شيك و تجملاتي وارد ميشوند و نقشي عمدتا تزييني در طاقچه انديشه ما پيدا ميكنند يا اساسا سفر خود را ناتمام به پايان ميرسانند... نظريهزدگي يعني نگاه شيفتهوار به نظريات غربي، آنگونه كه ساخته شدهاند و هستند و نه آنگونه كه در بستر جامعه درك ميشوند... نظريهزدگي به اين معناست كه گمان كنيم جديدترين نظريهها بهترين و كاملترينها هستند.»
سفر نظريهها چه چيزي نيست
پيش از پرداختن به چيستي سفر نظريهها، آنطوركه عباس كاظمي نوشته، آن را نبايد با چهار كار ديگر خلط كرد. اولا سفر نظريه (travel of theory) با قرائت (recite) و آموزش آن متفاوت است، آموزش نظريه كه معمولا در بهترين كلاسهاي آموزشي و توسط مدرساني با سواد صورت ميگيرد، اين آرمان را دنبال ميكند كه اصل نظريه را چنان كه نظريهپرداز اصلي آن را ارايه كرده، براي دانشجو شرح دهد. ثانيا سفر نظريه با تفسير يا خوانش (reading) آنهم فرق ميكند. مفسر نظريه فهم خود را از آن ارايه ميكند و چندان دغدغه راه يافتن به معنا و مقصود نظريهپرداز اوليه ندارد. ثالثا سفر نظريه با «نظريهآزمايي» (theory testing) متفاوت است. در نظريهآزمايي معمولا نوعي «قرضكردن» (browsing) رخ ميدهد و پژوهشگر ميكوشد به اين امر پاسخ دهد كه آيا از يك نظريه در جا و زماني ديگر يا برخي از عناصر آن ميتوان براي فهم و توضيح امري در اينجا و اكنون بهره برد يا خير. رابعا سفر نظريه با كاربرد آن هم يكي نيست، يعني چنان نيست كه بخواهيم يك نظريه را به صورت مكانيكي يا حتي با تغيير و تحولاتي در جامعهاي ديگر و براي فهم شرايط ديگري به كار ببريم. سفر نظريه چنان كه گفته شد، از جنس خود نظريهپردازي يا نظريهسازي است.
سفر نظريهها چيست؟
عباس كاظمي در فصل اول كتاب «سفر نظريهها»، پيش از پرداختن به چيستي مفهوم «سفر نظريهها»، به مفهوم سفر و دلالتها و معاني آن ميپردازد و ميان مفاهيم «مسافر» (traveler)، «كاشف» (explorer) و «توريست» (tourist) تمايز ميگذارد و نشان ميدهد كه سفر نوعي مواجهه با امر ناشناخته و خطر كردن است. اما آنطوركه عباس كاظمي نوشته، ايده سفر نظريهها را نخستينبار ادوارد سعيد در سال 1983 در مقالهاي با عنوان «نظريههاي مسافر» مطرح كرد، انديشمندي كه خود يك «مسافر» به معناي دقيق كلمه بود. سعيد در اين مقاله نشان ميدهد كه در سفر نظريهها، الگوي مشخصي وجود دارد، نخست خاستگاهي كه نظريه در آن خلق ميشود، دوم مهاجرت در طول مسيري كه نظريه از مبدا تا مقصد طي ميكند، سوم شرايط پذيرش نظريه در فرهنگ جديد است و چهارم انطباق كامل يا نسبي نظريه با زمان و مكان و مرحله دگرگون شدن با موقعيتها و مكان جديد است و در نهايت تركيبي و دورگه شدن يا پيوندزني. سعيد در اين مقاله و مقاله بعدي كه ده سال بعد در بازنگري آن نوشته، با روايت آنچه بر سر نظريه لوكاچ در سه بستر نظري متفاوت پديد آمده، مسيرهاي متفاوتي براي سفر نظريه را ترسيم ميكند، رام شدن نظريه، راديكال شدن آن يا مسير التقاطي. در هر سه صورت چنان كه كاظمي نوشته «سفر نظريه و نقد هيچگاه پايان نمييابد و نظريهها بهرغم محدوديتهايشان سفر ميكنند و زندگي در تبعيد خود را جاودانه ميسازند».
از سفر نظريهها تا مفاهيم مسافر
كاظمي در فصل سوم كتاب به معرفي ساير انديشمنداني ميپردازد كه ايده سفر نظريهها را توسعه بخشيدند. يكي از اين چهرهها جيمز كليفورد پژوهشگر امريكايي است كه در سال 1989 كتاب «نظريههاي مسافر و نظريهپردازان مسافر و كوچنده» را ويرايش و در سال 1997 كتاب «مسيرها: سفر و ترجمه در اواخر قرن بيستم» را منتشر كرد. كليفورد در آثارش تحول در ايماژ سفر و تزلزل در مكان و مفهوم «فرهنگهاي كوچنده» را شرح ميدهد. او به جاي «مكان» بر «مسير» تمركز دارد و از مفهوم به پارادوكسيكال «سكونت در سفر» سخن ميگويد. از ديد كليفورد و متفكران پس از سعيد، سفر نظريهها يكطرفه نيست و مسيرهاي متفاوتي دارد. عباس كاظمي در فصل چهارم كتاب از «مفاهيم مسافر» (travelling concepts) سخن ميگويد كه مايك بال آن را در سال 200 مطرح كرده، يعني زماني ممكن است نه كليت يك نظريه كه مفهوم يا مفاهيمي خاص از آن سفر كنند. كاظمي در همين فصل به ايدههاي راينهارت كوزلك (2006-1932)، انديشمند آلماني در بحث تاريخ مفاهيم ميپردازد و نشان ميدهد كه از ديد كوزلك، اولا هر مفهومي سفرپذير نيست، ثانيا در جريان سفر مفاهيم، عناصر نظري و ايدئولوژيك نظريه نيز آنها را همراهي ميكنند و ثالثا در جريان سفر مفاهيم به واسطه ترجمه، هم برخي از معاني اوليه منتقل نميشوند و هم متناسب با فضاي فكري و فرهنگي مقصد، معاني جديدي بر آنها بار ميشوند. كاظمي در فصل پنجم كتاب، دو مفهوم «سفر به جنوب» و «سفر از جنوب» را به ويژه با تكيه بر ديدگاههاي ريون كونل و مايكل بواووي معرفي ميكند و ميكوشد صداهاي شنيدهنشده «جنوب» را بازگو كند. كونل نظريات اجتماعي و بزرگ جامعهشناسي را به پرسش ميكشد و نشان ميدهد كه نظريات شمالي، اساسا به نظريات جنوبي بيتوجه بودهاند، براي مثال در بخش معرفي انديشه اسلامي، بر سه متفكر از «جنوب» يعني سيد جمالالدين اسدآبادي، جلال آلاحمد و علي شريعتي انگشت تاكيد ميگذارد و حتي نشان ميدهد كه مفهوم غربزدگي آلاحمد، قبل از شرقشناسي سعيد طرح شده است. از سوي ديگر بوراووي ميكوشد ضمن بازخواني نظريات جنوب، مشكلات آنها را هم نشان دهد.
سفر بيبازگشت
عباس كاظمي در فصل پاياني كتاب با عنوان «سفر بيبازگشت» با بازگشت به مفهوم «سفر نظريه ها» و نشان دادن تمايز آن با ساير كارهايي كه ميتوان با نظريهها كرد (بالاتر به آنها اشاره شد)، سفر نظريهها را برخورد خلاقانهتر با نظريهها ميخواند: «موضوع بر سر خوانش اصيل يا درست از يك نظريه نيست، بلكه هدف درگيري با فهمهاي متفاوت از يك نظريه در بسترهاي اجتماعي متفاوت است.» از ديد كاظمي، نظريهها موجوداتي انتزاعي نيستند، بلكه بهشدت زمينهمند و پاسخگوي مسائل زمان خودشان بودهاند يا حداقل در ذهن نظريهپرداز، در پاسخ به مسائلي كه پيرامونش موج ميزد، طراحي شدهاند. سفر نظريهها، امري ناگزير براي مجهز شدن به نگرشي مفهومي براي رويتپذيري و فراچنگ آوردن واقعيت اجتماعي است، مهم آن است كه آن را با نظريهزدگي و نظريه بازي و نفخ يا تورم نظريه خلط نكنيم. در غياب سفر نظريهها و فقدان يك سنت نظري غني، بوميگراييهاي بيثمري همچون «علوم اجتماعي اسلامي» پديد ميآيد كه نه فقط تواني در فهم واقعيت اجتماعي و رويدادهاي جاري ندارد، بلكه خود به معضلي غيرقابل حل بدل ميشود و انرژي و توان نسلهايي متمادي را هدر ميدهد.
ايده سفر نظريهها را نخستينبار ادوارد سعيد در سال 1983 در مقالهاي با عنوان «نظريههاي مسافر» مطرح كرد، انديشمندي كه خود يك «مسافر» به معناي دقيق كلمه بود
سعيد در اين مقاله نشان ميدهد كه در سفر نظريهها، الگوي مشخصي وجود دارد
كليفورد در آثارش تحول در ايماژ سفر و تزلزل در مكان و مفهوم «فرهنگهاي كوچنده» را شرح ميدهد. او به جاي «مكان» بر «مسير» تمركز دارد و از مفهوم به پارادوكسيكال «سكونت در سفر» سخن ميگويد. از ديد كليفورد و متفكران پس از سعيد، سفر نظريهها يكطرفه نيست و مسيرهاي متفاوتي دارد