• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5389 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۱۰ دي

سينما و آخرين مرد مقاوم!

مهرداد حجتي

سيف‌الله داد، داشت توي اتاق قدم مي‌زد. درد مهره‌هاي كمرش امانش را بريده بود. براي همان درد، به جاي كفش دمپايي به پا كرده بود. آرام و قرار نداشت. او از دو درد به‌طور همزمان رنج مي‌برد. از يكسو درد مهره‌هاي كمر و از سوي ديگر، درد آزار و اذيت حرف‌هاي اين و آن، پس از استعفايش از معاونت سينمايي وزارت ارشاد. پيش از آن هم در طول مدت مسووليت همان درد بود. منظور، درد گوشه و كنايه ديگران. شايد هم از همان روز نخست كه بهروز افخمي و احمدرضا درويش او را گوشه اتاق معاونت سينمايي گير انداختند تا او را وادار به كاري كنند كه او مايل به انجامش نبود. اين را خود سيف‌الله داد گفت. همان روز كه با مهرداد فريد به ديدنش رفته بودم. در خيابان ملايري‌پور، واقع در ضلع شمالي ميدان هفت‌تير. دفتر كارش آنجا بود. دو طبقه پايين هم منوچهر عسگري‌نسب و منوچهر محمدي و ابراهيم حاتمي‌كيا مي‌نشستند. سيف‌الله قصد داشت پس از كناره‌گيري از معاونت، فيلم بسازد. پيش از ديدار، تلفني با هم حرف زده بوديم. مثل همه آن سال‌ها كه او در وزارتخانه بود. گاه خودش زنگ مي‌زد. براي برخي جلسات هم دعوت مي‌كرد. از معدود مسوولان دوران اصلاحات كه اهل مشورت بود. همان روز ديدار در محل كارش، بسياري چيزها را گفت. حرف‌هايي كه بايد ثبت مي‌شد. برخي حرف‌ها را هم مايل به ضبط نبود. حرف‌هايي كه مي‌خواست«‎out of record» بزند. ضبط كه خاموش شد. بسياري حقايق را گفت. از فرداي پيروزي محمد خاتمي در دوم خرداد۷۶ كه همكارانش در خانه سينما دوره‌اش كردند تا او مسووليت سينماي كشور را برعهده گيرد تا همين اواخر كه مدام زير فشار براي پذيرفتن بسياري از زياده‌خواهي بود. او به آن روز اشاره كرد كه عطاءالله مهاجراني، هم‌دانشگاهي سابقش به او زنگ زده بود براي پيشنهاد معاونت سينمايي وزارت ارشاد و او به مهاجراني گفته بود كه مايل به پذيرفتن اين مسووليت نيست. مهاجراني اصرار كرده بود. حتي گفته بود از هر كه پرسيده، فقط به يك نام اشاره كرده‌اند: سيف‌الله داد و او هم گفته بود دنبال فرد مناسب‌تري بگردد. تا اينكه سر ‌و كله بهروز افخمي و احمدرضا درويش پيدا مي‌شود. آنها ساعت‌ها با او براي پذيرفتن اين مسووليت چانه مي‌زنند. آن دو به نمايندگي از همه صنوف سينمايي با او مذاكره مي‌كردند. صحبت از آينده سينما بود. تحولي كه قرار بود، به دست يك مدير صاحب انديشه رخ دهد. سيف‌الله داد، هم در زمان مديرعاملي خانه سينما، تحولاتي در آنجا رقم زده بود. شايد، حالا پس از دوم خرداد ۷۶، نوبت به همه سينما رسيده بود. به اينجا كه رسيد، سخنش نيمه كاره ماند. درد كمرش مانع از ادامه حرف‌هايش شده بود. مي‌گفت مثل اينكه سيخ داغي در كمرش فرو كنند. آن‌ روزها ما نمي‌دانستيم، خودش هم نمي‌دانست به سرطان مبتلاست. پزشك معالجش هم به تصور مشكل مهره‌هاي كمر، او را عمل كرده بود. اما درد، برگشته بود. درد به پاهايش هم زده بود. مدام بي‌تاب بود. گاه از فرط درد، درمانده مي‌شد. بعدها كه فهميده بود سرطان است كه ديگر دير شده بود. از مغز استخوان برادرش، بابك، به او پيوند زده بودند. براي مدتي خوب شد. همه دردها از بين رفت. زندگي عادي‌اش را از سر گرفت. اما به يك‌باره با بروز ناآرامي‌ها و اعتراض‌هاي سال ۸۸، او حالش به وخامت گذاشت . ناراحتي و دل‌نگراني براي او سم بود. خصوصا خودخوري. او در آن روزها مشاور مهندس موسوي بود. مدام تلفني با من در تماس بود.تمام روزهاي منتهي به روز راي‌گيري، از هيچ فرصتي براي ترغيب هنرمندان، خصوصا سينماگران براي حضور در پاي صندوق راي فروگذار نكرده بود. اما فرداي روز راي، همه ‌چيز در هم ريخته بود. او مثل خيلي‌ها، از نتيجه‌اي كه اعلام شده بود، سرخورده شده بود! به همين خاطر هم دوباره، حالش به هم خورده بود. خودخوري و شايد هم سيگار. او البته سيگار را با آغاز معالجات كنار گذاشته بود. اما شايد دردهاي تازه او را دوباره با سيگار پيوند داده بود. هيچ‌گاه فرصت نشده بود از او بپرسم، چون خيلي زود از ميان ما رفته بود. رفتنش دردناك بود. چنان بيماري به سرعت بازگشته بود كه همه را غافلگير كرده بود. او در فاصله كوتاهي از انتخابات، درگذشته بود. ضربه‌اي سخت براي من كه دوست شريفي را به يك‌باره از دست مي‌دادم. به آرامش او همواره غبطه مي‌خوردم. اما بعدها فهميدم، كه درونش هميشه ملتهب بوده است مثل يك آتشفشان خاموش. او خودش را آرام نگه مي‌داشت. خاموش اما متفكر. مثل همه مردان بزرگ ! آن روز، سخني از سرطان نبود. همان روز كه در خيابان ملايري‌پور به ديدنش رفتم. او بي‌تاب از درد، مدام قدم مي‌زد. سيگار پاكوتاه ايراني مي‌كشيد و از روزگار نه چندان دوري مي‌گفت كه در آن بهروز افخمي و احمدرضا درويش در آن نقش داشتند. او به دوران معاونتش در وزارت ارشاد هم اشاره كرد. به همان روز نخست كه آن دو سراغ او رفته بودند تا از او درخواست كنند، حالا هر سه سينما را اداره كنند! و او از اين درخواست شگفت‌زده شده بود. بعد هم گفته بود: «او قرار نيست، در آن جايگاه نماينده طيف يا سليقه گروهي خاص در سينما باشد، بلكه قرار است همه سليقه‌ها و همه طيف‌ها را نمايندگي كند و به آنها گفته بود، از اين پس، آنها هم فرقي با ديگر هم‌صنف‌هاي‌شان نخواهند داشت، بي‌هيچ امتيازي نسبت به ديگران!» و بعد آنها را به بيرون اتاق هدايت كرده بود.
حرف‌هايش تازه بود. مثل آن درد كه تازه بود. نگذاشته بود ضبط كنم. مهرداد فريد، از اين حرف‌ها شگفت‌زده شده بود. به او گفته بودم، مي‌تواند براي «روزنامه بنيان»، از اين ديدار يك گزارش- گفت‌وگو تهيه كند. در آن روزها، گروه مشتركي از دو روزنامه «صبح امروز» و «جامعه»، روزنامه نوتاسيس «بنيان» را منتشر مي‌كرد كه من دبير بخش فرهنگ، هنر، ادبيات و انديشه آن بودم. آن روزنامه آخرين روزنامه از سري روزنامه‌هاي موفق دوم خردادي در ادامه زنجيره‌اي از روزنامه‌هاي موسوم به دوم خردادي بود. چهره‌هاي برجسته و مهمي در روزنامه بخش‌هاي مختلف آن را اداره مي‌كردند. مسعود بهنود، ابراهيم نبوي، عيسي سحرخيز، حميدرضا جلايي‌پور، سعيد ليلاز، سعيد درودي، سعيد رضوي‌فقيه و چند تن ديگر، آخرين تجربه كار گروهي در كنار هم را تجربه مي‌كردند. آن روزنامه يك فرصت طلايي براي روزنامه‌نگاري مدرن بود كه احمد ستاري آن را مديريت مي‌كرد. هم او كه «صبح امروز» و «آفتاب امروز» را پيش‌تر، با گروهي از نخبگان مديريت كرده بود .آن روز در ديدار با سيف‌الله داد، قصد داشتم براي روزنامه گزارشي هم تهيه كنم. «روزنامه بنيان» بسياري از موضوعات را در همان فرصت كم حياتش در عرصه مطبوعات بررسي كرده بود. من نيز قصد داشتم، پرونده‌اي براي سينما منتشر كنم. بخشي از آن‌ پرونده، حالا پيش روي ما در دفتر كارش ايستاده‌ بود و از حقايقي پرده برمي‌داشت كه هنوز پس از گذشت چند سال، امكان فاش گفتنش فراهم نيست. او از مافياي پشت پرده سينما هم گفت. از دخالت سياسيون، نهادهاي امنيتي و از اينكه بايد با همه جنگيد تا استقلال سينما را حفظ كرد. او حتي از بسياري از همكارانش در صنوف سينمايي هم گله كرد. همان‌ها كه با پول رانت، مدام در حال بازي كردن ميان خطوطند! از بعضي آشكارا نام برد. خصوصا از همان‌ها كه با هر تغييري در عرصه قدرت، نگران قطع شدن منافع‌شان هستند! او البته معتقد به تحول اساسي در همه زمينه‌ها بود. اما اين تحول را مايل بود توسط خود سينماگران و به اراده جمع صورت بگيرد. به همين خاطر شوراي بزرگي از سينماگران پديد آورد تا با نظر جمع تصميم‌ها را جلو برد. يك شوراي سياستگذاري براي حال و آينده سينما و بعد تحولات يكي پس از ديگري رخ داده بود.
گروهي هم از دلواپسان، از اين تحولات، دلواپس شده و در ديدار با رهبري آشكارا آن را بيان كرده بودند. يكي از آنها همين «محمد نوري‌زاد» بود كه آن روزها در «روزنامه كيهان» يادداشت مي‌نوشت. جواد شمقدري هم بود كه بعدها، انتقام آن دوره را با رسيدن به همان جايگاه معاونت گرفت. فشارها از همان روزهاي نخست به عطاء‌الله مهاجراني، وزير ارشاد آغاز شده بود. آنها تحولات در دو معاونت را تحمل نمي‌كردند. معاونت مطبوعاتي و معاونت سينمايي. احمد بورقاني و سيف‌الله داد. بورقاني هم، همچون سيف‌الله داد، دل بزرگي داشت و البته با سري نترس! از هيچ تحولي ترس به خود راه نمي‌داد. به همين خاطر هم بود كه تحمل نشد. اما سيف‌الله داد، با اينكه تصميماتش را با جمع مي‌گرفت، در مقام اجرا، تنها بود. يارانش همه از او متوقع بودند. توقعاتي نه از جنس عام‌المنفعه كه بيشتر شخصي. آنها هم كه يك‌باره به آزادي در انتخاب مضمون و كارگرداني رسيده بودند، بيشتر سراغ مضاميني مي‌رفتند كه جنجالي بود تا «مساله‌محور»، نظير فيلم «شوكران» بهروز افخمي كه خودش معتقد بود، دوم خردادي‌ترين فيلم آن سال‌هاست! سيف‌الله داد از او بسيار گله‌مند بود. حتي او را متهم به دورويي كرده بود. او معتقد بود، افخمي به‌ دنبال منافعش، با افرادي، «دوري» يا «دوستي» مي‌كند! اين نكته را من در آن روز سرد زمستان سال ۱۳۸۰ نفهميدم. شايد به اين خاطر كه هنوز بهروز افخمي را يك اصلاح‌طلب مي‌دانستم كه با من نيز رفاقتي نزديك داشت. بعدها بود كه همه‌ چيز تغيير كرد. به خصوص از انتخابات رياست‌جمهوري سال ۸۸ كه سيف‌الله داد، را به مرگ نزديك كرد. بهروز هم عوض شد. اين تغيير شايد در ظاهر به يك‌باره رخ نداد. اما به نظر مي‌رسيد، او در درون تغيير كرده بود و حالا وقت رونمايي از آن تغيير بود. بهروز با سيف‌الله، هم رفيق بود. درست مثل رفاقتش با من. اما سياست ميان ما بعدها فاصله انداخت و شايد منافعي كه در نزد او پررنگ بود. آن‌ روز ديدار با سيف‌الله داد، بيشتر با «ضبط صوت»  خاموش، حرف زديم. ما سه نفر بوديم و سيگارهايي كه مدام، روشن و خاموش مي‌شد و اتاقي پر از دود كه قرار بود، خاطره‌اي محو از ما در خود نگه دارد. بخشي از آن گفت‌وگو چند روز بعد در «بنيان» منتشر شد. در آن مطلب هيچ اشاره‌اي به گلايه‌هاي سيف‌الله داد از دوستانش نشده بود. خودش اين‌گونه خواسته بود. بعد هم كه روزنامه توقيف شد و وقايع بعدي يكي پس از ديگري، مدتي ما را از هم دور كرد. تا اينكه خبر بستري شدنش در بيمارستان «مهر» رسيد. بلافاصله به عيادتش رفتم. اين‌بار، سيف‌الله صمديان، عكاس، همراهم بود. اتاقي اختصاصي داشت. جميله كديور از سوي همسرش عطاء‌الله مهاجراني هم آمده بود، احوالي بپرسد. تماس تلفني با لندن برقرار شد و مهاجراني با سيف‌الله دقايقي حرف زد. از نظر روحي خوب بود. قرار بود، عمل پيوند استخوان را فردا انجام دهند. به اراده‌اش براي جنگيدن ايمان داشتم. مطمئن بودم، او دوباره برخواهد خاست و كار فيلمسازي‌اش را از سر خواهد گرفت. اما آن روز غافل از اين بودم كه گاه سياست، ممكن است جان سرسخت‌ترين آدم‌ها را هم بگيرد. سال ۸۸ در پيش بود. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون