• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5398 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۰ دي

نگاهي به رمان «ستاره دوردست» اثر روبرتو بولانيو

پسموج‌هاي جنايت بر ساحل شعر

رمان، روایتگر زندگی چند دانشجوی شاعر در خلال جریان‌های سیاسی شیلی است

محمد  صابري

هارولد بلوم مي‌گويد يكي از مصايب نويسندگان و شاعران امروز سايه سنگين گذشتگان بر سر آنهاست و از بي‌شمار مولف ادبي تنها اندكي مي‌توانند از اين سايه مهلك بگريزند. با اين تعبير بايد بولانيو را در شمار همين اندك به شمار آورد، در روزگاري كه خوان رولفو، گابريل گارسيا ماركز در رئاليسم جادويي ويوسا وفوئنتس در ادبيات سياسي پيشرو تقريبا ناگفته‌اي را براي نسل بعد از خود باقي نگذاشتند، بولانيو اين شاعر و نويسنده عاصي و هميشه ناراضي شيليايي با نگاهي به ‌شدت انكارآميز -چيزي شبيه فردينان سلين ادبيات فرانسه- و حتي مي‌توان گفت زمخت و چندش‌آور چيزهاي زيادي نوشت كه تا زمان حياتش يا ديده نشد يا به حساب نيامد اما به محض آنكه هيولاي مرگ درب خانه‌اش را دق‌الباب كرد، همه نگاه‌هاي مخاطب و منتقد را به يك‌باره با خود همراه كرد و اين شد كه حالا و در كوتاه زماني پس از آن ما داريم به زبان مادري‌مان ستاره دوردست او را مي‌خوانيم و به دور از هياهوهاي رايج عرصه ادبيات قضاوتش مي‌كنيم. هر چند كه جنس قضاوت ما بيشتر از نوع خوشايندي ذائقه خواهد بود و بس.
رودريگو فرسان نويسنده آرژانتيني در اين باب مي‌گويد، بولانيو زماني به عنوان نويسنده ظهور كرد كه امريكاي لاتين ديگر اعتقادي به آرمانشهر نداشت، زماني كه بهشت، جهنم شده بود و حسي خوفناك، كابوس‌هاي بيداري و گريز مدام از وقايع وحشتناك بر او سايه افكنده بود. با اين حساب بايد كه بولانيو را يك نويسنده به‌ شدت سياسي و معترض به شمار آورد، نويسنده‌اي كه همزمان لقب ناسازگارترين مولف را همراه نام خود يدك مي‌كشد.
ستاره دوردست در بدو امر فضايي به‌ شدت لطيف و شاعرانه را به تصوير مي‌كشد كه به ناگهاني كشنده‌واري به خشونتي عريان و بي‌رحمانه بدل مي‌شود، آدم‌ها بي‌دليل به صحنه مي‌آيند و بي‌دليل گم مي‌شود، گره‌ها بي‌مقدمه و حاشيه تدارك ديده مي‌شوند و به آني باز مي‌شوند، آلبرتو روئيس تاگله يا كارلوس وايدر- مي‌توان اين‌گونه اسم مستعار گزيني ناگهاني بي‌هيچ مقدمه و دليلي را اين‌گونه ديد كه وايدر سرنوشت شيلي است كه از آلنده به پينوشه ديكتاتور تبديل مي‌شود- ضد قهرماني است كه راسكولينكف‌وار آدم مي‌كشد اما هيچ‌وقت و هيچ جا ته مانده‌اي از عذاب وجدان را تجربه نمي‌كند و حتي نمايشگاهي از قتل‌هاي شايد زنجيره‌اي‌اش را در معرض ديد دوستانش مي‌گذارد. خلبان شاعر امنيتي همزمان در پروازهايش خطي از شعرهايش را با تفرعن و تبختري ويژه به يادگار بر آسمان مي‌كشد، از تحسين و تملق و تمجيد بيزار و در عين حال براي ديده شدن به هر كاري دست مي‌زند، هنوز و تا قبل از آنكه دستش به خون آلوده شود در محفل شاعرانه دوستان متمايز بودنش را در شعر و شخصيت و تيپ فكري‌اش به نمايش مي‌گذارد و شايد همين رفتار و كردار جنتلمن‌گونه‌اش باعث مي‌شود كه دو رقيب عشقي‌اش -راوي و بيبيانو- را با خونسردي محض به كنار مي‌گذارد و دل يكي از دوقلوهاي گارمنديا را مي‌ربايد، دل ربودني كه منجر به قتلي هولناك مي‌شود و... همزمان انتقاد تندي به بي‌عدالتي حاكم بر كشور از جانب راوي مطرح مي‌شود، ببينيد: 
«هيچ كدام از پرونده‌ها به جايي نرسيد، مشكلات مملكت بيشتر از آن بود كه با قاتلي سريالي درگير شود، قاتلي كه سال‌ها پيش ناپديد شده بود، شيلي او را فراموش كرده بود.»
راوي داستان، بيبيانو، خوان اشتاين و كارلوس وايدر فرزندان كودتا هستند و هر كس در وضعيتي ناممكن تنها ايفا‌كننده نقش خودش است، ادبيات براي بولانيو تنها و تنها ابزاري است تا از پشت پرده‌هاي جنايت، خشونت، بي‌عدالتي، دستگيري‌هاي شبانه، زندان و حتي قتل‌هاي دسته جمعي تصوير دقيق و واضحي به مخاطب بدهد و پلشتي‌ها و پليدي‌ها را در هاله‌اي از ابهام و نوميدي فزاينده پيش روي تاريخ فرياد بزند. تاريخي كه به‌زعم اميل چوران فيلسوف فرانسوي اگر كه درست نگاشته مي‌شد در همان وقت پرونده‌اش مختومه مي‌شد و ديگر نيازي به اين همه نبود با اين همه صداي بولانيو مكرر و تمام ناشدني است، ببينيد: وايدر مي‌گفت سكوت جذام است، سكوت مثل كمونيسم است، صفحه‌اي خالي و سفيد كه بايد پرش كرد كه اگر پر كني، سر سلامت به گور مي‌روي.
در ستاره دوردست بولانيو همه چارچوب‌ها و فرم‌هاي ذهني و زباني داستان به‌هم مي‌ريزد، از نكات بارز اين داستان غيبت معنادار بولانيو در اين نمايش هولناك و تراژيك است، چيزي شبيه داستايوفسكي در بيشتر رمان‌هايش، ايده داستاني زودتر از حد معمول لو مي‌رود، راوي نه اول و نه دوم شخص كه سوم شخص منفعل و ساده‌انديشي است كه در تمام اين همه جرم و جنايت دغدغه‌مند شعر است و اندكي عشق، گفت‌وگوها -در مقادير كمي كه حس نمي‌شود- از ديگر عناصر گمشده در اين رمان هولناك و دوست‌داشتني است، تقريبا همه صحنه‌هاي داستان شايد تعمدا حذف شده‌اند، مونولوگ‌ها با زباني متفاوت از آنچه كه مخاطب انتظار دارد نوشته شده‌اند و دست آخر پايان‌بندي بسيار دور از انتظار در جايي دورتر از شيلي اتفاق مي‌افتد. وقتي كه كارآگاه رومرو 
-شخصيتي ناب، آدمي دوست‌داشتني و در عين حال مزاحمي سختكوش- براي به مجازات رساندن وايدر راهي اسپانيا مي‌شود و از راوي درخواست كمك براي شناسايي او مي‌كند از مهييج و نفسگيرترين صحنه‌هاي اين رمان نه چندان جنايي است. گفت‌وگوهاي اين دو نيز در طول مدت همكاري و پس از آن تشخصي اصالت‌گونه از همه انتقام گيرندگان تاريخي را نشان‌مان مي‌دهد. ببينيد: «تاكسي زد بغل، گفت دوست من مراقب خودت باش و رفت پي كارش.»
از ديگر نكات بارز اين رمان انتخاب محفل شاعرانه براي تشريح جنايت است كه هوشمندانه و متمايز با ديگر آثار مشابه در اين ژانر به حساب مي‌آيد، همزمان با روايت، شعرها نقد مي‌شوند و بازتاب و تاثيرات آن بر مردم كوچه و بازار تحليل‌هاي در نوع خود جذابي ارايه مي‌شود، گاهي مخاطب از اصل داستان جدا مي‌شود و خود را به فضاي شاعرانه داستان مي‌سپارد. با اين همه بولانيو از موعظه و اندرزگويي و داناي كل بودن بر حذر است، هيچ قضاوت شخصي و ردپايي از آن را نمي‌توان در متن و حاشيه ديد و اين خود از مشخصه‌هاي يك رمان اصيل و امروزي ست.
پرش‌هاي زماني و فضايي نيز از ديگر قابل اشاره‌هاست، ببينيد: انگار كه زمان نه رودخانه كه زلزله‌اي بود در آن حوالي سياهه‌گون نوميدانه. با آنكه اين تغيير موقعيت‌هاي ناگهاني و آني شايد خوشايند مخاطب امروزين ادبيات نباشد اما بولانيو انگار خيلي براي ديگران نمي‌نويسد و از هر گونه نگاه بيروني و قضاوت و تحليل سوبژه‌اي خود را معاف مي‌داند، براي او زندگي در آني اتفاق مي‌افتد درست شبيه مردن. پس بايد همه ‌چيز را همان‌طور كه در ذهنش جاري است به تصوير كشيد و نه آن‌طور كه مي‌خوانند و مي‌پسندند. بولانيو به مخاطب همان‌قدر بي‌اعتناست كه به تقدير، چراكه باور دارد طبيعت فعالانه در تاريخ مداخله مي‌كند و زندگي را زير ضرب مي‌گيرد. هر چند كه آدم‌ها در جهل هميشگي‌شان اين ضربه‌ها را به بداقبالي يا تقدير نسبت مي‌دهند.
ترجمه اين رمان نيم جنايي، نيم سياسي و متفاوت را مترجم پركار و به ‌شدت علاقه‌مند به ادبيات امريكايي خاصه از نوع جنوبي‌اش، اسداله امرايي به فارسي برگردانده است.
امرايي در كارنامه خود ترجمه رمان آثاري چون اينس فوئنتس، كوري و بينايي از ساراماگو، خزان خودكامه ماكز و... را دارد كه عمدتا درنهايت وفاداري به متن كار درآوردن آنها به مختصات زبان مقصد را به سرانجام رسانده است. «ستاره دوردست» روبرتو بولانيو را انتشارات نگاه راهي بازار كتاب كرده است.

 


راوي داستان، بيبيانو، خوان اشتاين و كارلوس وايدر فرزندان كودتا هستند و هر كس در وضعيتي ناممكن تنها ايفا‌كننده نقش خودش است. ادبيات براي بولانيو تنها و تنها ابزاري است تا از پشت پرده‌هاي جنايت، خشونت، بي‌عدالتي، دستگيري‌هاي شبانه، زندان و حتي قتل‌هاي دسته‌جمعي تصوير دقيق و واضحي به مخاطب بدهد و پلشتي‌ها و پليدي‌ها را در هاله‌اي از ابهام و نوميدي فزاينده، پيش روي تاريخ فرياد بزند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون