حاكميت با قهر، حاكميت با اقناع
اما برخي ميپندارند كه تداوم قدرت سياسي تجلي حقانيت آن است. حاكميت ظلم هم ميتواند پايدار باشد و هم مسلط، اما آيا اين پايداري به لحاظ اخلاقي، تاريخي، انساني، يا الهي موجه است؟ اين دقيقا همان موضوعي بود كه رهبر انقلاب در سخنراني ۲۵ آذر ۱۳۵۷ خطاب به حكومت شاه بدان پرداخت: «ما فرض ميكنيم كه شاه خيلي هم مرد سالمي است، خيلي هم آدم سليمي باشد، خيلي هم خدمتگزار به مردم باشد. خوب وقتي مردم خدمتگزاري را نخواستند، خوب او بايد كنار برود. ما فرض ميكنيم كه ايشان مصالح مملكت را ملاحظه كرده است، ايشان ميخواهد آزادي بدهد، ايشان ميخواهد مملكت را مستقل كند، ايشان ميخواهد مملكت را به تمدني نو برساند. همه اينها را ما فرض ميكنيم صحيح است، او ميخواهد چنين كارهايي را بكند، ليكن اهالي اين مملكت ميگويند كه ما نميخواهيم او سلطان ما باشد، سرنوشت اهالي مملكت با خودشان است. ما همچنين خدمتگزاري را نميخواهيم، ايشان بروند كنار ما خودمان يك خدمتگزار ديگر را جاي ايشان مينشانيم. ما فرض ميكنيم كه اگر او هم مثل انسانهاي ديگر انسانيتي داشت، باز هم مردم اين حق را داشتند كه بگويند ما اين خدمتگزار را، اين انسان بسيار صالح خوب را كه ميخواهد مملكت را بهشت برين بكند، ما نميخواهيم ايشان مملكت ما را بهشت برين بكند. آيا مردم حق ندارند اين را بگويند؟ آيا حقوق بشر اين نيست كه هر بشري بتواند سرنوشت خود را خودش تعيين كند؟ مردم ميخواهند سرنوشت خودشان را خودشان تعيين كنند» (صحيفه نور، جلد ۵، ۲۴۴-۲۴۵). راه قهر براي حكومتها همواره آسانترين ولي پر هزينهترين گزينهها است. آسان است براي آنكه به سادگي محقق ميشود، ابزارش را در اختيار دارند و راه كاركرد آن را ميدانند. راه اقناع اما پر پيچ و تاب است و بيشتر با ترغيب سر و كار دارد تا تهديد. براي انتخاب اين گزينه، حكومتها بايد در وهله اول به مشروعيت و حقانيت حاكميت خود وثوق بلاشك داشته باشند، بدون آن به بردباري لازم براي رهبري و راهبري جامعه، و نه فقط سلطه بر آن، دست نخواهند يافت. پرهزينه است براي آنكه ما از جان انسانها سخن ميگوييم. هيچ هزينهاي بالاتر از اين وجود ندارد كه جاني گرفته شود و عمري كوتاه گردد تا ثبات سياسي به دستآيد. اين سخن را بايد بدون تبعيض گفت، هر جاني كه گرفته ميشود و هر نفسي كه به آخر ميرسد جراحتي است بر روح و جسم تمام جامعه. به جايي نرويم كه اين جراحات به زخمي لاعلاج مبدل گردند.