ايران كجاست؟ گامي براي آغاز ايرانشناسي ساختاري
رضا دبیرینژاد
به تازگي كتاب ايران كجاست و ايراني كيست؟ منتشر شده است. عنوان اين كتاب را ميتوان پرسش اصلي ايرانشناسي در نظر گرفت. ايرانشناسي در آغاز از سوي شرقشناسان به مثابه يك حوزه مطالعاتي مطرح ميشود كه از منظر ديگري به مطالعه نشانههاي تاريخي و فرهنگي ايرانيان ميپردازند و از اينرو در حد مطالعات مصداقها ميمانند و به همين دليل چندان به نظريه و يك نگاه قابل تعميم دست نمييابند.
آنها به مطالعه تاريخي، اسنادي، زبانشناختي يا فرهنگي ايرانيان پرداخته و حوزه ايران را به مثابه يك تخصص انتخاب ميكنند، اما با ورود ايرانشناسي به ايران اين پرسش مطرح ميشود كه همه مطالعات تاريخي، باستانشناختي، مردمشناسي يا زبانشناختي در ايران را بايد ايرانشناسي تلقي كرد و در واقع ايرانشناسي به مثابه يك حوزه مطالعاتي در ايران ديگر محدوديت بيروني را ندارد و نميتواند يك تخصص مطالعاتي و تك رشتهاي محسوب شود. اگرچه همواره ايرانشناسي در ايران در امتداد كار شرقشناسان يا ايرانشناسان غيرايراني دانسته و تاكيد شده است، اما اين ادامه دادن نميتوانسته ايرانشناسي را به يك شاكله دانشي مستقل تبديل كند و توقع داشته باشيم با كپيبرداري از مراكز ايرانشناسي خارج از ايران بتوان در داخل به يك استقلال شناختي دست يافت، از اينرو ايرانشناسي براي دستيابي به يك شاكله دانشي نميتواند همان پرسشهايي را پيش روي خود قرار دهد كه شرقشناسان در مواجهه با ايران پيش روي خود قرار ميدادند، بلكه آنها بايد از نگاه داخلي و خودي به مطالعه ايران بپردازند و اينگونه است كه آنها بايد اين پرسش را پيش روي خود قرار دهند كه ايران چيست و كجاست و به تبع آن بگويند كه ايراني بودن چه معنايي دارد و در واقع ايراني كيست؟ از همين روي ايرانشناسي بايد در داخل ايران به يك خودشناسي بينجامد، اما اين خودشناسي يا شناخت ايران و ايراني نميتواند محدود به صورت آن شود، بلكه بايد به زيربناهاي فرهنگي دست يابد؛ آن چيزي كه در طول تاريخ ايران بهطور پيوسته حفظ شده و سبب تمايز زيست اجتماعي و فرهنگي در محدوده ايران شده است. براي رسيدن به چنين ادراك و پاسخي قطعا نميتوان به يك نتيجه و يك نظر رسيد و از اينجاست كه نظريههاي دانشي شكل ميگيرد و نگرشها و گرايشهاي مختلف در ايرانشناسي به وجود ميآيند. يكي از گرايشها ميتواند مبتني بر وجود يك ساختار فرهنگي و اجتماعي باشد كه بر اثر تعامل انسان با محيط زيست ايراني بنا بر تجربه زيسته به وجود آمده است. اين همان نگاهي است كه كتاب ايران كجاست و ايراني كيست؟ در پيش گرفته است؟ مولفين اين كتاب يعني سيد محمد بهشتي، الناز نجفي و بهنام ابوترابيان سعي كردهاند شاخصهاي فرهنگي كه در فرهنگ ايراني برجسته ديدهاند و از نظر آنها سبب شكلگيري ساختار زيست ايراني شدهاند را مطرح كنند، آنها بيشتر به جستو جوي زيرساختهاي متني تجربه زيسته ايراني بودهاند و ايراني بودن را هم معطوف به داشتن اين نگاه و نگرش برشمردهاند، از اينرو براي آنها مدلولها مهمتر از دالهاي فرهنگي بوده و اينكه چه زنجيرهاي سبب اتصال اين مدلولها شده است تا فرهنگ ايراني به تمايز و امتداد خود دست يابد. بر همين اساس ميتوانيم كتاب ايران كجاست و ايراني كيست؟ را آغازي بر ايرانشناسي ساختاري تلقي كنيم كه تلاش كرده است ايران را به مثابه يك ساختار منسجم زيرين در ادوار مختلف جستوجو كند. نقد و بسط اين كتاب يا طرح نظريههاي ديگر در كنار شاخصهاي طرح شده در اين كتاب ميتواند به ايرانشناسي ساختاري و يك شناخت دروني از ايران و ايراني بودن كمك كند.