محقق دورانِ پيش از يورش مغولان
علي بهراميان
در سوگ ابوالفضل خطيبي
«رايگان آبادي جهان ميكنيم و پاداش جز مرگ نميبينيم. پنداري كه مزدورانيم كه خرابي عمر به مقاطعه داريم. پنداريم كه دور فلك حريفي خوش است. اختران فلك هم روزي در مغاك خواهند افتاد. ملكالموت هم شربت موت بچشد».
از سالهاي دور خوب به خاطر دارم كه در اتاق بخش تاريخ در ساختمان سابق مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، روزي ابوالفضل خطيبي، كتاب تاريخ الوزراء يا ذيل نفثهالمصدور ابوالرجاي قمي را در برابرم گشود و گفت عبارات او را در وصف مرگ بخوانم و تاكيد كرد: اين كتابي است كه ميتوان از هر جاي آن گشود و از زيبايي و فريبايي نثر و مضمون بلند آن، جان را از ادب و فرهنگ پارسي سرشار كرد. دريغ و درد كه ابوالفضل خطيبي، دوست عزيز و استاد گرانقدر ما، در مغاك مرگ و خاموشي افتاد. ابوالفضل خطيبي دانشمند و پژوهشگري خودساخته بود و چون به كار تحقيق و پژوهش ميپرداخت، همه وقت و نيرو و احساس خود را بر سر آن مينهاد. او براي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي و ديگر دانشنامهها دهها مقاله تحقيقي نوشت، غالبا درباره فرمانروايان و وزيران و شاعران و ديگر مشاهير ايراني در سدههاي پيش از يورش مغولان و شعر معاصر نيز در دايره دلبستگيها و دلمشغوليهاي او قرار داشت. او آراي خود را با شور و شوق بسيار با اهل نظر در ميان مينهاد.
در همه اينها پيوسته فكر او مشغول بود كه چگونه مطلب را بپرورد كه در اوج تحقيق و از گزافهگويي بركنار باشد. بعدها كه تحصيل را در باب زبانهاي باستاني پي گرفت، اندك اندك دل در گروي شاهنامه نهاد و چنان كه خود ميگفت، قصد داشت همه عمر را وقف كاخ بلند فرزانه بزرگ ايرانزمين كند و چنين كرد. دوست داشت كه شاهنامه را دوباره به ميان مردم ببرد و همگان را به شناخت بهتر و بيشتر آن منظومه شگفتانگيز و بيمانند راهبري كند، اما همچنان در عرصه تحقيق و مبتني بر پژوهشهاي استوار و دور از عرصههاي تعصب و بايد گفت كه توفيق او در اين زمينه اندك نبود و اميدوار بوديم كه ديري بپايد و همگان را از پژوهشهاي خود برخوردار كند. افسوس كه بيماري جانكاه بر تن او چنگ افكند و از تاب و توان انداخت. چند روز پيش كه با او گفتوگو ميكردم، گفت: گمان ندارم كه ديگر فرصتي داشته باشم. با اين همه، آثار او، از تاليف و تصحيح و تدريس، گنجينهاي گرانقدر و بيش بهاست؛ گرچه خود او اينك به تاريخ پيوسته است.
«جهان پنداري خود درماندهتر از ماست. باران گريه اوست، برق، سوختگي دل، رعد ناله. هر شب از سوگواري جامه سياه پوشد. ما را بر جهان چون گريه نيست، خنديدن معني ندارد. جهان در ميگذرد و جهان بر حُكم خويش است...».
يادش گرامي باد.