نيازهاي گرم مردم
و يخبندان اولويتها
جعفر گلابي
حالا با انبوهي از مشكلات دروني و دشمنيهاي بيروني غرق در سرما شدهايم
كاش اين ناجوانمردانه سرد، مختص هوا بود. دم مردم گرم، دلشان شاد، ضميرشان آرام و اميدشان شكوفا و دكان كارشان پررونق بود. هوا بس ناجوانمردانه سرد است آنچنانكه تا مغز استخوان نفوذ ميكند و انسان را از حركت و تلاش و خلاقيت و حتي فكر باز ميدارد. اما جوانها سرما را دوست دارند، چون پر از انرژياند و ميتوانند اين ديوسفيد را به زانو درآورند و گرماي موفقيت را تا عمق جامعه سرايت دهند. اما جوانان هم اين روزها سر درگريبانند و چون دست محبت سويشان بازي به اكراه آورند دست از بغل بيرون! جوان آگاه امروز شادي را در چراغاني شهرها نميبيند، لبخندهاي مصنوعي، سخنان توخالي، وعدههاي بيعمل را ميشناسد. آنها سردي هوا را بيش از بزرگترها حس ميكنند، چون هزار اميد و آرزو در دل دارند، هر كدامشان براي خود قصري از قصهها درست كرده و خويش را پادشاه اين قصر ميبينند ولي هنگامي كه به كوچه و خيابان ميآيند هزار آينه جلوي خود ميبينند كه كاخ آمالشان را فرو ميريزد. سطلهاي زباله ديگر آينه دق همه شدهاند، من خود دعواها ديدهام كه برخي نوجوانان براي تصاحب محتويات اين زبالهدانها به جان هم افتاده بودند! جوان پرانرژي ما چون از خانه استيجاري پدر پا بيرون مينهد چه بايد بكند؟ بايد درس بخواند، تا چه شود؟تا مدرك به دست از اين اداره به آن اداره پرسه بزند و از همه جواب «نچ» بشنود؟ با كدام پول و سرمايه كار كوچكي راه بيندازد؟همان پول اندكي كه گرد آورده بود روز به روز آب ميشود! با خيال درهم كوب ازدواج چه كند؟چگونه ميتواند دختر معصومي را با خود همراه سازد در حالي كه هنوز پول تو جيبيش را از پدر ميستاند؟ميگويند در آن سوي آبها كار هست، ولي چگونه ميتواند بدون قايقي توفان نورد از درياها عبور كند و خود را به دنياي كار و تلاش برساند و سري در ميان سرها بشود؟ وطن را چه بكند؟جوان ما خيلي زود ياد آقازادهها ميافتد كه همه اين اقيانوس پر تلاطم را در چند ساعت طي ميكنند و چون ميرسند پدر از پيش همه چيز را برايشان فراهم كرده است!او بايد صبر كند!ولي همواره اين فرياد گوشخراش از درونش فوران ميكند كه چگونه و تا كي؟ بيكاري غم كوچكي نيست، ديدن چانه زدن پدر براي كمتر شدن ازدياد كرايه خانه او را از درون ويران ميكند.جوان ما با هيچ كس دشمني ندارد كار ميخواهد و يك زندگي معمولي و هنگامي كه به بالاي شهر ميرود و ميبيند كه ويلاها و برجهاي افسانهاي زندگي معمولي را از او ربودهاند غمش توام با خشم ميشود و اين حكايت پسران است، دختران غريبترند.آنها هم درس خوانده و بيشتر از پسران تلاش كردهاند و افزونتر از آنها سيلي بيكاري گونههايشان را سرخ ميكند.هوا خيلي سرد است و سوز سرما از هر سو جان آدمي را ميلرزاند.اين روزها گراني هم گرمابر است و خانههاي كوچكمان را از شور و شوق و زندگي خالي ميكند.شنيدم روز مادر فلان پدر يك ليوان خريده آن را كادوپيچ كرده با شرمي به بلنداي يك داستان پرغصه تقديم همسر كرده است.مادر هم به روي خود نياورد و كلي شادي نشان داده است! سوز سرما همه جا سرك ميكشد و تا تابستان خشك هم خود را امتداد ميدهد.وقتي آب نباشد گرما هم مثل سرما زندگيها را خالي از بهجت ميكند.
اين سرماي سياست و اقتصاد و اجتماع است كه مشقت سرماي طبيعت را به جانها افكنده و تنها را ميلرزاند.
مردم دوست دارند وحق دارند كه در همه عرصههاي زندگي گرم وخودجوش و فعال و موثر باشند.نواقص را بزدايند و آنگونه كه ميخواهند كشور خود را آباد كنند و آزاد و آرام سرنوشت خويش را رقم زنند.باتمام دنيا رابطه داشته باشند و آرزوي سرماي آسيبزا براي هيچ مردمي نكنند.اروپا يا هر جاي ديگر كه سرد باشد باز اين مردم معمولي و محرومان و خيابانخوابها هستند كه با زجر ميلرزند و گاهي يخ ميزنند.اين سرماي كم سابقه نشان داد كه آدميان بيش از دشمني نياز به همدردي و همدلي دارند.اگر تدبيري در كار بود ايران ميتوانست قهرمان اخلاقي سرماي امسال شود و سود مادياش را هم ببرد.با خردمندي، با حساب و كتاب و با استفاده از مديران مجرب با جذب سرمايههاي داخلي و خارجي دومين دارنده ذخاير گاز جهان هم خويش را گرم كند و هم صلح گرم را به جهان عرضه بدارد.صدور گرما مثل صدور خوبي و صلح و محبت به جهان بود.از اين زاويه هم ميشود به عالم نگريست.نه از زاويه سادگي، نه چشم بستن بر رنديها و توسعهطلبيها و منفعتپرستيها، نه به قيمت ناديده گرفتن مظلومان و محرومان داخلي و خارجي.شايد مشكل ما همان نهال دشمني است كه رنج بيشمار ميآورد.ما هدف دشمني تحريمها قرار گرفتيم و حق خشم داريم ولي بايد بزرگواري و خردمنديمان از اين دشمني بزرگتر ميبود و آن نهال رنجزا را از بيخ برميكنديم. حالا با انبوهي از مشكلات دروني، خودخواهيها و انحصارطلبيها و عقب راندن افاضل و ميدانداري سطحي نگران و شعارپيشگان و دشمنيهاي بيروني غرق در سرما شدهايم.حالا آشتي گرماساز سخت و سردي نامهرباني و درشتي، جانها را به هم ميكوبد. بايد راهي يافت، راهي نو كه در آن اصل و اولويت رفاه و آسايش و آرامش و امنيت همه مردم باشد.اگر با شجاعت اين راه برگزيده شود ابتداي آبادي است.