درباره نقاشي قهوهخانهاي كه امروز «خيالينگاري» خوانده ميشود
هويتي محسوس براي قشري ملموس
رضا ميرمبين٭
«ضرورت» واژهاي كليدي است كه ارتباطي مستقيم با وجود و عدم پديدارها و مفاهيم دارد، بنابراين هنگام سخن راندن از رشتهها و آثار هنري و تصميم پيرامون احياي آنها بايد توجه داشت كه در چه بافتاري
(context) باليدهاند و در چه ساختاري با چه تغييراتي ميتوانند باقي بمانند. به عبارت ديگر، هر چيزي كه در جامعهاي باقي ميماند، حتما ضرورتي مايه وجودش بوده و اگر ضرورت موردنظر، به هر علتي از ميان برود، آن چيز نيز منسوخ و معدوم خواهد شد. رشتههاي هنري نيز از اين قاعده مستثني نيستند، مگر اينكه با پذيرش تغيير براساس نيازهاي روز يا تغيير كاربري، ضرورت جديدي براي بقاي آنها ايجاد شود.
رشتهاي كه قدما آن را «نقاشي قهوهخانهاي» ميناميدند اما فرهيختگان امروزي «خيالينگاري» ميخوانند، هنري است كه از اوسط عصر قاجار آغاز شد و تا به امروز كم و بيش، جدا از بافتار اوليهاش دوام يافته است. منظور از بافتار اوليه، جامعهاي است كه به علل تاريخي، داراي ويژگيهايي منحصر به فرد بود. اين هنر در شرايط بسيار خاصي پديد آمد و موفق شد هويت بخشي از جامعه پاييننشين شهري قاجاري را در نوع خاصي از تصويرپردازي متجلي سازد. اما چه ضرورتي بود كه منجر به اين امر شد؟
واردات بيرويه كالاهاي اروپايي، به ويژه منسوجات كه از دوران فتحعلي شاه قاجار و به خصوص شكستهاي گلستان و تركمانچاي قوت گرفت، موجبات كاهش شديد توليد و ورشكستگي و نابودي بسياري از صنايع آن عصر را كه همگي خُرد بودند، فراهم ساخت. اين امر طبيعتا شمار بيكاران را افزايش ميداد. همچنين حق قضاوت كنسولي (كاپيتولاسيون) به ويژه براي تجار و بازرگانان خارجي، به علت فقدان قانون مشخص قضايي و تجاري در ايران، لطمهاي شديد بر پيكر بازرگاني از قبل تضعيف شده ايران، به ويژه در زمينه تبادلات بينالمللي وارد آورد. از سوي ديگر حكومت و اِعمال قدرت فرزندان متعدد فتحعلي شاه و سلايق گوناگون و خودپرستي آنان سوءمديريت شديدي را در مناطق مختلف در پي داشت كه بيش از پيش بر فقر مردم ميافزود. واگذاري خالصجات يا اراضي خالصه، يعني زمينهاي پادشاه به اطرافيان خود، عامل ديگري بود كه همواره فشار بيشتري بر رعيت وارد ميآورد و گاه موجب فرار روستاييان از خانه و كاشانه خويش ميشد، زيرا صاحبمنصبان همواره طمع بيشتري به تحصيل مال داشتند و فشاري بيشتر نسبت به رعاياي خود در قياس با كشاورزان مقيم خالصجات اِعمال مينمودند. بنابراين رعيت چارهاي جز گريز و ترك خان و مان نميديد و همين امر موجب ميشد همواره تني چند از آنان فرار را بر قرار ترجيح دهند.
تمام موارد مذكور موجب گرديد اقشارِ تضعيف يا بيكار شده يا كساني كه از روستاها فرار كرده بودند، در بخشهاي پايين شهرها جمع شوند و به عنوان نوكر، عمله و الواط يا صنعتگر بسيار خُرد به كسب روزي بپردازند و گذران كنند. باتوجه به موقعيت قهوهخانهها به عنوان تنها مكان موجود ارزان و عُرفي براي گرد آمدن اين قشر، تمامي فرهنگ جمعي مردم پايين شهر و البته گاه ميانه، تحتالشعاع اين محيط قرار ميگرفت و باتوجه به آن، بازتعريف ميشد، زيرا در همين فضا بود كه مردم با يكديگر تماس برقرار ميكردند و شاكله ذهنيشان از جهان، مملكت و حيات خويش را با استناد به سخن و تفكر همديگر برميساختند.
اين فرآيند روي محيط فرهنگي-اجتماعي قهوهخانهها نيز تاثير گذاشت. آنها در زمان صفويه مجمع شاعران و سخنوران بودند كه ضمن قهوهنوشي به مشاعره ميپرداختند و بنابراين همواره محفلي ادبي به شمار ميآمدند كه مردم اقشار ميانه و حتي بالا با حضور در چنين فضايي علاوه بر لذت، به نوعي فرهيختگي عاميانه نيز دست مييافتند. اما جايگزيني چاي با قهوه -بدون تغيير در عنوان- همسو بود با جايگزيني مشتريان جديدي كه ذكر نحوه پديد آمدن آنان ذكر شد و اين جايگزيني، تاثيرات ژرفي در محيط قهوهخانهها را نيز موجب گرديد. همين تغيير نگرش، كه معلول شرايط مذكور بود، مناسبات فرهنگي-هنري قهوهخانهها را كه در واقع چايخانه شده بودند، متحول نمود و زمينه را براي رشد يك رسانه هنري ويژه خود مهيا ساخت.
درباره خاستگاه نقاشي قهوهخانهاي، بيشك نقاشي قاجاري جايگاهي محوري دارد. البته خود نقاشي قاجار حاصل تطوري است كه از مكتب نگارگري اصفهان در عصر صفوي آغاز شد و طي نقاشي مكتب افشاري و زندي عناصري مانند پِرسپكتيو (عُمق و بُعد) ناقص، سايه-روشن، نوع خاصي از واقعگرايي (رنگ آبي براي آسمان كه در مكاتب نگارگري چندان رايج نبود و معمولا از طلا يا لاجورد استفاده ميشد) در آن راه يافت و درنهايت به صورت نقاشي قاجاري به تثبيت رسيد. نقاشياي كه چهرههاي شخصيتها و قهرمانان آن يادآور شاهان و شازدههاي قجري با مشخصههايي مانند ريش فتحعلي شاهي بودند. ليكن از اواسط عصر ناصري به علت تاثير و نفوذ نقاشي غربي به واسطه شهرت و حضور نقاشاني مانند صنيعالملك و كمالالملك، نقاشي قاجاري در صورت اصيل خود ديگر توان حضور در فضاي دربار را نداشت و كمكم به بيرون راه يافت و در كوي و برزن به دنبال حامي و سفارشدهنده گشت، زيرا ديگر نميتوانست به عنوان رسانه مورد نياز دربار، انتظارات شاهي سفردوست و فرنگديده چون ناصرالدين شاه را برآورده كند و رضايت خاطر وي يا اطرافيانش را برانگيزد.
از قضا، يكي از مهمترين سرگرميها و تفريحات مردم در آن دوره، حضور در قهوهخانهها و گوش سپردن به روايات نقالان بود و همين سبب شد صاحبان قهوهخانهها تمايل فراواني براي حضور اين افراد در محل كسب خود به منظور جذب افراد و افزايش مشتري داشتند. اين نقالان نيز براي تاثيرگذاري بيشتر نيازمند رسانههاي كمكياي مانند نقاشي بودند تا در عين سادگي و با هزينه اندك، بتواند از طريق برقراري ارتباط ديداري، جذابيت بيشتري براي مخاطب ايجاد كند. در نتيجه مهمترين حاميان و سفارشدهندگان به نقاشان يادشده، قهوهخانهداران بودند تا از اين طريق رونق بيشتري به كسب خود بخشند. اصولا نام اين رشته، يعني «نقاشي قهوهخانهاي»، به همين موضوع برميگردد.
در نتيجه، قشر نوظهور پايينشهري همراه با امكانات محدود تفريحي به رسانهاي هنري دست يافت كه عليرغم تمامي كاستيها و خاميها، ويژه خود بود و به مرور زمان ويژگيهاي محيطي را نيز، چه در فُرم و چه در محتوا، بازتاب داد. براي نمونه، پهلوانان مثبت و انبيا و اوليا با ريش كوتاه و معمولي نقش ميشدند كه چهره معمولي مردم بود اما پهلوانان منفي و اشقياء معمولا با سبيل كلفت و صورت تراشيده كشيده ميشدند كه شبيه كارگزاران و عُمّال نيمه دوم حكومت قاجار بودند. در زمينه محتوا نيز داستانهايي مانند انتقام مختار از قاتلان حسينبن علي(ع) و شهداي كربلا يا كشته شدن مارِد بن صُديف به دست قمر بنيهاشم(ع) كه تماما به كينستاني و مجازات ظالم اشارت داشتند، رواج تام يافتند. البته داستانهاي شاهنامه نيز كه نشانگر غم و اندوه بودند، نظير رستم و سهراب، يا اميد پيروزي را تقويت ميكردند، مانند رستم و اشكبوس، جاي قابلتوجهي در اين نقاليها به خود اختصاص داده بودند، بنابراين بديهي است كه بتوان از ظهور و بروز انديشه اقشار محروم شهري عصر قاجار در صورت نقاشي قهوهخانهاي سخن گفت. رسانهاي هنري كه ضمن تامين اوقات فراغت، بازتاب دهنده نوع نگاه خالقان و شايقان خود است و ميتواند در قالب ارائه تصاوير مبتني بر روايات عاميانه ديني و حماسي، انگيزه نوعي استمرار معنوي و اميد مادي را در دلها زنده نگه دارد، زيرا همانطور كه از موضوعهاي ذكر شده نيز مشخص است، ستاندن كين و انتقام مظلوم، نابودي زورگويان و ستمگران، تسليم نشدن در مقابل قدرتمندان و پيروزي بر آنان و البته وارد شدن مصيبت به سبب بيتدبيري محوريت اصلي تفكرات اقشار مذكور را شكل ميداده است و در صورت اين رسانه جديد تبلور مييافته است. به عبارت ديگر، در اينجا با نوعي تعليم و تربيت غيرمستقيم هنري و بازتاب جهانبيني مردماني خاص روبهرو هستيم؛ نوعي چرخه «دريافت موضوع از مردم-پرداخت-آفرينش ساده-ارايه به مردم».
ليكن ظهور و رواج رسانههاي جديدي مانند راديو و بعد تلويزيون، جايگاه نقالي براساس نقاشي قهوهخانهاي را بسيار تضعيف كرد و جاي آن را در قهوهخانهها گرفت، چراكه نميتوان منكر جذابيت فراوان اين رسانههاي جديد و امكانات متنوع آنها شد. به خصوص كه آنها ميتوانستند با ارائه همزمان چندجانبه مانند موسيقي و آواز، نمايشنامههاي صوتي، اخبار و... نيازهاي بيشتري را در زمينههاي گوناگون رفع نمايند. البته نبايد فراموش كرد كه به مرور زمان نيز با گسترش اقشار شهرنشين طبقه متوسط، قهوهخانه نيز اندك اندك مخاطبان جديدي مييافت و به تناسب اين موضوع نيز، محورهاي اصلي تفكر رايج در آن محيط در حال تغيير بود، بنابراين به مرور زمان، نقاشي قهوهخانهاي جايگاه ضروري و كاربردي خود را به عنوان رسانه هنري يك قشر و طبقه خاص از دست داد و صِرفا به عنوان يكي از هنرهاي سنتي اما در جايگاهي غيركاربردي و صِرفا تزييني يا نوستالژيك يا حتي ايدئولوژيك در زمينههاي مذهبي يا ملي (كه در اين صورت تاحدودي كاربردي ميشود) تثبيت شد.
از اينجا است كه خيالينگاران يا همان نقاشان قهوهخانهاي -با سبكهاي خاص خود- اهميت هنري پيدا ميكنند و عنوان هنرمند ميگيرند؛ افرادي مانند حسين قوللر آغاسي، محمد مدبر، عباس بلوكيفر، حسن اسماعيلزاده (چليپا)، بيوك احمري، محمد فراهاني، علي لرني، منصور وفايي و... برخي نيز كوشيدهاند مرسومات آن را كه معمولا ناشي از سنت سادهنگارانه و عاميانه بوده، مانند «غلطسازي»، با مقولاتي مانند نظريههاي فلسفي پستمدرن مرتبط كنند كه البته بعيد است راه به جايي برد، زيرا در يك بحث عميق فلسفي با بحران شديد ريشههاي فكري و استدلالي مواجه خواهد شد. براي توضيح بيشتر بايد گفت كه نقاشان قهوهخانهاي اصولا به هيچ عنوان خود را ملزم به طراحي مبتني بر واقعگرايي نميكردند و البته نبايد از ياد برد كه حاميان و مخاطبانشان نيز چنين انتظاري نداشتند و از همين نحو كار كردن به غايت راضي و خرسند بودند.
اما پرسشي در اين ميان ذهن را به خود مشغول ميدارد: به راستي اين هنر در عصر حاضر چه ميتواند انجام دهد؟ آيا كاربردش به انتها رسيده و صِرفا بايد زينتبخش موزهها و مجموعههاي خصوصي باشد يا ميتواند همانند گذشته، به عنوان هنر يك قشر يا اقشار خاص، نقشي اجتماعي ايفا نمايد؟ آيا «ضرورت»ي كه در آغاز اين يادداشت مطرح شد، ميتواند براي اين هنر محسوس، نزد قشري ملموس، كاربردي موفق به مثابه هنري زنده و رايج رقم زند؟
٭ دانشآموخته دكتراي فلسفه هنر