دوستان و همکاران ابوالحسن مختاباد چند روز بعد از درگذشت او از خصلتهایش میگویند
به خاطر هر چيز كوچك و هر چيز پاك...٭
از اين روزنامهنگار تخصصي موسيقي به عنوان انساني خيرخواه و حقشناس ياد ميكنند
سيمين سليماني
روزنامهنگاري در ايران مثلا در قياس با سنت ادبي يا سابقه هنرهاي تجسمي و اصلا خود موسيقي- زمينه نوپايي است؛ چه رسد به روزنامهنگاري تخصصي آنهم در حوزهاي چون هنر كه همواره محل مناقشات بسيار بوده. حالا اين صفحه بناست به كار و زندگي يك روزنامهنگار حرفهاي حوزه هنر بپردازد: سيدابوالحسن مختاباد چند روزي است از دنيا رفته. همدورهها و دوستانش او را روزنامهنگار جامعالاطرافي ميخوانند كه هيچگاه از موسيقي ايران دور نشد و حتي زماني كه در خاك وطن روزگار نميگذراند، ذهن و زبانش در سپهر موسيقي وطن سير ميكرد. در انتقاد صريح و بيپرده بود و در عين حال، خود نيز منعطف و نقدپذير. از خيرخواهيها و كمكهايش در بزنگاههاي حساس به ديگراني كه گاه حتي مواضعي ناهمسو و مخالف با او داشتند، گفته ميشود كه اين توجه به انسان بودن «ديگري» فارغ از اينكه چطور فكر ميكند و به چه چيز باور دارد، خود به قدر كافي ستودني است؛ خاصه در روزگارِ «يا با من يا بر من»هايي كه جلوي چشم بسياراني از اهالي - به اصطلاح- فرهنگ و هنر را گرفته است. ابوالحسن مختاباد نابهنگام و در 53سالگي از ميان ما رفت اما كارها و تاثيرات او در روزنامهنگاري تخصصي موسيقي فراموشناشدني است.
متخصصِ بيطرف و مسووليتپذير
فروغ بهمنپور از روزنامهنگاران قديمي حوزه موسيقي درباره ويژگيهاي مختاباد ميگويد: «ايشان مسووليتپذير بودند و نگاه بيطرفانه داشتند. زماني كه در ايران بودند، اتفاقات روز ايران را پيگيري ميكردند و در خارج از كشور هم به مدد فضاي مجازي. به موسيقي نگاه يك سويه نداشتند و مثل برخي همكاران - كه عمدتا در اين دوره روابط عمومي هستند تا روزنامهنگار تخصصي- نبودند. خودم كار موسيقي را سال ۷۰ شروع كردم. زماني كه ما كار ميكرديم، هيچ صفحهاي در زمينه موسيقي نبود. يادم هست در دهه ۷۰ با استاد پايور و اسدالله ملك مصاحبه كردم اما جايي نداشتم كه مصاحبهها را چاپ كنم! مجبور بوديم در هر روزنامهاي كه سردبير آن به هنر علاقه داشت، مطلب خود را ارايه كنيم.»
بهمنپور آشنايياش را با مختاباد اينطور روايت ميكند: «بعد از مصاحبهاي كه با آقاي بابك بيات انجام داده بودم، با آقاي مختاباد آشنا شدم. ايشان با من تماس گرفتند و مصاحبه و سوالها را تاييد كردند و از آن زمان آشنايي ما ادامه يافت. در آن زمان پژوهشگراني همچون آقايان ميرعلينقي، هوشنگ جاويد، رضا مهدوي و يكي دو نفر ديگر بودند كه در حوزه روزنامهنگاري تخصصي و كار پژوهشي فعاليت داشتند ولي اينكه در روزنامه كسي به اين شكل خبر بگذارد وجود نداشت. سهم آقاي مختاباد در اين مساله بسزا بود و هميشه اين نكته در ذهنم بود كه آقاي مختاباد به دلايل ارتباطاتي كه داشتند بهتر ميتوانستند كارهاي خبري را در حوزه موسيقي پيگيري كنند. يكي از دغدغههاي آقاي مختاباد و قبل از آن آقاي دكتر بهمن بوستان، اين بود كه پژوهشگران و روزنامهنگاري موسيقي در خانه موسيقي جايگاه تعريفشدهاي داشته باشند. آقاي مختاباد بسيار پيگير مسائل صنفي بودند؛ تخلفاتي را كه در حوزه موسيقي هست به جد پيگيري ميكردند و به همين دليل اتفاقات خوبي در خانه موسيقي برايشان نيفتاد؛ حتي يكي، دو هفته قبل از مرگشان، وقتي كه باهم صحبت ميكرديم، از اين مساله بسيار ناراحت بودند.»
فروغ بهمنپور از آخرين مكالمه خود با ابوالحسن مختاباد ميگويد: «چند روز قبل از درگذشتشان از امريكا به منزل ما تلفن شده بود و من نديده بودم. بعد با آن شماره تماس گرفتم، ديدم آقاي مختاباد پشت خط است. گفتند با من تماس گرفتهاند تا مصاحبهاي با هم داشته باشيم. قرار هم گذاشتيم اما متاسفانه اجل مهلت نداد و من هنوز در شوك هستم. حتي در همان تماس پيگير مسائل صنفي بودند و به من گفتند كه «خيلي ناراحتم كه شما از سال ۷۰ كار كرديد و با قهر و دلخوري از عرصه روزنامهنگاري رفتيد و بيمه هم نداريد.» ايشان پيگير اين موضوعات هم بودند و هميشه دغدغه همكارانشان را داشتند. در عين حال انسانِ شادي بودند؛ فقدان ايشان به عنوان انساني باتجربه، متخصص، كاربلد و در عين حال بيطرف براي جامعه يك ضايعه است.»
روزنامهنگارِ نقدپذير و مستقل
پهلوان، پژوهشگر موسيقي و نوازنده به «صداقت» مختاباد اشاره ميكند و ميافزايد: «علاوه بر اين تشنه يادگيري بود. سعي ميكرد از هر انتقادي كه از طرف بزرگان و پيشكسوتان موسيقي به او ميشد يا از هر اتفاقي كه ميافتاد، بياموزد و آن را سرلوحه كار خود قرار دهد. مواضع او به دور از لجبازي و خودخواهي بود و در عين حال جسارتهاي بجايي به خرج ميداد و مجموعه اينها شخصيت مختاباد را ميساختند. جسارت او هم ستودني بود. با اينكه در يك روزنامه حكومتي شاغل بود اما هميشه خودش بود و اگرچه گاهي پيش ميآمد كه افراد ميخواستند به او فشار بياورند كه فلان اثر را چاپ نكند ولي ايشان كار خود را انجام ميداد و بر انتشار آن اصرار ميكرد. اينها فضايي را به وجود ميآورد كه من يا هر فردي با اشكال مختلف اعتقادي، وجه مشتركي با ايشان پيدا كنيم كه بتوانيم همداستان با آقاي مختاباد باشيم. روزنامهنگار تيزهوشي بود كه دايما خود را رشد ميداد. مختاباد در سال اول روزنامهنگارياش با مختاباد در سال پنجم روزنامهنگاري، زمين تا آسمان متفاوت بود و اين به خاطر هوش سرشارش در يادگيري بود.»
پهلوان در پايان به خاطرهاي از اين روزنامهنگار فقيد اشاره ميكند: «وقتي ايشان در خانه موسيقي قصد داشت عضو هياتمديره باشد، تماس گرفت و براي رايگيري با من صحبت كرد؛ خوب به ياد دارم كه در پاسخ به او گفتم كه با كمال ميل به او راي خواهم داد. ما در موضوعاتي اختلافنظر داشتيم اما در كليات همانطور كه گفتم همداستان و همفكر بوديم و آقاي مختاباد هميشه به دور از هياهو به مسائل مهم و اساسي ميپرداخت.»
خيرخواه در زندگي، صريح در انتقاد
احمد زيدآبادي، روزنامهنگار و تحليلگر سياسي هم از علاقه مختاباد به تاريخ شفاهي و همچنين آخرين ديدارش با مختاباد ميگويد: «از علاقهاش به تاريخ شفاهي خبر داشتم. چون درباره مطالب تاريخي من بسيار حساس بود و راجع به جزييات آن ميپرسيد و منابع آن را طلب ميكرد و اين همان چيزي بود كه در سالهاي اخير توجه مرا نسبت به دقت نظر و علاقهاش به حوزه تاريخ معاصر، تاريخي كه مكتوب نشده و بيشتر در اذهان افراد است، برانگيخت. درباره منابع دو مطلبي كه درباره جناب هاشمي نوشتم، بسيار ميپرسيد. ابوالحسن از دوستان من بود ولي در دوم خرداد و سالهاي بعد از آن، به مواضع سياسيام مخصوصا نسبت به هاشميرفسنجاني منتقد هم بود. ايشان علاقه خاصي به مرحوم رفسنجاني داشت و اگر انتقادي صورت ميگرفت تمايل داشت پاسخ دهد و داستان را كشف كند و از اين جهت هم مرحوم مختاباد فرد منتقدي بود. ضمن اينكه از نظر بنده فرد خوشقلب، سليمالنفس و ياريدهنده بود و اگر استعدادي در يك فرد ميديد به او كمك ميكرد كه پرورش پيدا كرده و ديده شود ولي در انتقاد هم نسبت به هيچكس ملاحظهكار نبود. مواضع من را هم راجع به مرحوم هاشمي نميپسنديد.»
زيدآبادي از آخرين ديدارشان ميگويد: «به واسطه اينكه سالها در زندان بودم، با ايشان ديداري نداشتم و زماني هم كه دوران زندانم تمام شد، ايشان مهاجرت كرده بود و بيشتر از طريق مجازي با ايشان ارتباط داشتم و سال گذشته كه به ايران آمد با من تماس گرفت و گفت من آمدهام و دوست دارم همديگر را ببينيم. مجلسي ترتيب داده بود كه بسياري از دوستان در آنجا جمع بودند و بيشتر آنها هنرمند، روزنامهنگار و اهل فكر بودند و آنجا احساس كردم كه يك رشد فكري خاصي هم پيدا كرده و نسبت به گذشته فهم او از مسائل بيشتر و عميقتر شده و در رويكردش نوعي پختگي منطقي ايجاد شده و اين مساله برايم بسيار جالب بود. در آنجا گفتوگوهايي هم درباره خاطرات زندان من صورت گرفت. البته ايشان بسيار فرد خيري بود و زماني كه هنرمندان يا افراد مختلف دچار مشكل و بحران ميشدند، براي آنها پيگير وام ميشد و سعي در مرتفع كردن مشكلات آنها داشت. در حد توان خود سعي ميكرد كاري انجام دهد و يكي از اين كارها رفع مسائل مالي بود. در نهايت مختاباد بسيار خوشقلب بود و به هيچ عنوان دنبال رقابتهاي بيهوده نيز نميرفت و اگر عملي به نظرش درست ميآمد به پيشبرد آن كمك و گاهي نيز بسيار تند انتقاد ميكرد و در نهايت فرد صادق و شريفي بود و در انتقاداتي كه ميكرد هم از حدود انصاف خارج نميشد و اگر توضيحي ارايه ميشد در موضع خود بيدليل پافشاري نميكرد و اگر پاسخ ميگرفت منعطف بود و قانع ميشد و از اين جهت نيز ذهن بازي براي پذيرش داشت.»
دغدغهمندِ جدي مسائل صنفي
امير بهاري روزنامهنگار موسيقي نيز درباره تاثيرات مختاباد در حوزه روزنامهنگاري موسيقي ميگويد: «بهطور كلي ما در فضاي رسانهاي با قلّت حضور موسيقينويس مواجهيم؛ به خصوص موسيقينويسي كه ژورناليست هم باشد، يعني رسانه را بشناسد؛ نه موسيقينويسي كه وامدار فضاي آكادميك باشد. البته هيچكدام بر ديگري ارجح نيست و هر كدام كار خود را ميكنند. ما منتقداني داريم كه در فصلنامههاي تخصصي و در فضاهاي آكادميك فعاليت ميكنند و آنها هم جايگاه خودشان را دارند ولي اشخاصي كه فضاي رسانهاي را بشناسند و دانش موسيقي داشته باشند، خيلي كم هستند و آقاي ابوالحسن مختاباد يكي از اين معدود چهرهها بود كه نزديك به سه دهه فعاليت داشت. فعاليت صنفي ايشان بيش از هرچيز مهم است؛ از سالها پيش ايشان جزو منتقدان اصلي خانه موسيقي هم بودند پيش از اينكه نقد خانه موسيقي به شكل يك جريان منسجم درآيد و اين نشان از دغدغهمندي ايشان بود. عملكردشان در روزنامهنويسي حوزه موسيقي قابلتقدير است.»
بهاري ادامه ميدهد: «ما به لحاظ مواضع موسيقايي اختلافنظر داشتيم و دو، سه مرتبه هم منجر به مناقشه قلمي شد ولي ارتباط ما هميشه محترمانه و دوستانه بود. اتفاقا در يكي، دو سال اخير اين ارتباط بيشتر هم شده بود. اين را به عنوان تجربه بيان ميكنم؛ ايشان در كلابهاوس فضايي را راهاندازي كرده بودند كه هرازگاهي در آن يك موضوع بهخصوص مباحث موسيقايي را مطرح ميكردند كه يك بار هم به بنده لطف داشتند كه در سالگرد فرهاد، مهمانشان بودم ولي جداي از آن، اين اتاقها به شكل مرتب و مختلف برگزار ميشد و يكي از بهترين پنلهايي كه ايشان برگزار كردند، مربوط به پس از مرگ هوشنگ ابتهاج بود كه پژوهشگران و روزنامهنگاران موافق و مخالف را جمع كردند و يك ميزگرد مجازي حدودا چهار ساعته برگزار شد كه بسيار جذاب بود و من بيشتر به عنوان مخاطب آنجا بودم. اين كاري بود كه بايد رسانهاي جدي و قدرتمند انجام ميداد ولي آقاي مختاباد اين را در كلابهاوس مديريت كردند. مرگ ايشان خيلي شوكهكننده، ناگهاني و غمانگيز بود.»
شخصيتي جامعالاطراف در رشته روزنامهنگاري
سجاد پورقناد، نوازنده و روزنامهنگار حوزه موسيقي نيز مختاباد را «روزنامهنگار به معناي واقعي كلمه» ميخواند و او را برخوردار از همه خصوصيات يك روزنامهنگار ميداند. آقاي مختاباد به اخلاق و مرام روزنامهنگاري اعتقاد راسخ داشتند. در شاخههاي مختلف مربوط به روزنامهنگاري فعال بودند. ما در عرصه روزنامهنگاري افرادي را داريم كه تخصص آنها فقط تاريخ موسيقي است؛ با اين حال روزنامهنگار هم هستند ولي فقط در همين حوزه مينويسند. افرادي همچون آقاي مختاباد، بسيار كم هستند كه پروسه روزنامهنگاري و تهيه خبر و گزارش را به اين شكل انجام داده باشند. كار تهيه خبر را نبايد دستكم گرفت چرا كه بررسي صحت و سقم منابع و اعتبار آن در اين زمينه اهميت زيادي دارد. ضمن اينكه ايشان در كنار خبرنگاري در حوزه موسيقي، يادداشت هم مينوشتند و نقد هم ميكردند. ايشان در حوزه تاريخ موسيقي كار كردند و در اين زمينه هم كتاب منتشر كردند و شخصيتي جامعالاطراف براي رشته روزنامهنگاري محسوب ميشدند.»
پورقناد از حساسيتهاي مختاباد به مسائل صنفي روزنامهنگاران ميگويد: «ايشان مسائل صنفي را در خانه موسيقي با شدت، دقت و ريزبيني پيگيري ميكردند. در انجمن روزنامهنگاران ايران هم كار و فعاليت ميكردند و بسيار پيگيرِ مشكلات صنفي و اداري كه براي اين انجمن پيش آمد، بودند و هيچگاه صحنه را خالي نكردند و با روزنامهنگاران و كساني كه علاقهمند و دلسوز اين حوزه بودند، تماس ميگرفتند و گروههايي به وجود ميآوردند كه مسائل و مشكلات را پيگيري و اطلاعرساني كنند و همه دوندگيهايي را كه مربوط به اين كار بود خود ايشان انجام داده و هدايت ميكردند. آقاي مختاباد مسائل صنفي را بدون توجه به پيشينه افراد پيگيري ميكردند. يكي از ماندگارترين كارهايي كه ايشان انجام دادند و اميدوارم فاصلهاي كه در اين ميان ايجاد شده، باعث فراموشي آن نشود، پيگيري جشنواره نوشتارهاي موسيقي است. جشنواره نوشتارهاي موسيقي فقط يك گردهمايي براي موسيقينويسان در فضاي مجازي بود ولي ايشان اين جشنواره را به سمت ديگري سوق داده و آن را به حالت رقابتي تبديل كردند كه بسيار موفق هم بود. در دورههاي اول ايشان داور اين جشنوارهها بودند و در دورههاي آخر پيشنهاد كردند كه كار هيات امنايي شود. آقاي مختاباد يكي از اعضاي هيات امناي جشنواره شدند و از اين طريق هميشه كارهاي جشنواره را پيگيري ميكردند و ما نيز سعي ميكنيم ايدهاي را كه ايشان داشتند و پيگير آن بودند، پس از بهبود اوضاع پيگيري كنيم و اين جشنواره به كار خود ادامه دهد.»
پورقناد از فعاليتهاي موسيقايي مختاباد هم ميگويد: «آقاي مختاباد غير از فعاليت در حوزه مطبوعات از سالها پيش پيگير فراگيري موسيقي ايراني از جمله ساز ني هم بودند ولي بيشتر تمركز ايشان روي آواز و نوازندگي سهتار بود. البته با اينكه تواناييهايي هم در آواز داشتند، هيچگاه با آواز خود را مطرح نكردند ولي اين اواخر در برنامههاي كوچكي نوازندگي سهتار داشتند. سالها آموزش سهتار ديدند ولي بين آن فاصله افتاده بود اما اواخر بهطور مرتب آموختههاي خود را تكميل ميكردند و تا روزهاي آخر، شاگرد آقاي متبسم بودند.»
نشد از محكوميت «همشهري» باخبر شود
علي نامجو، روزنامهنگار حوزه موسيقي كه همكاريهايي با زندهنام ابوالحسن مختاباد داشته، درباره مشكلات كاري پيش آمده براي مختاباد ميگويد: «بسياري از رسانهها و روزنامهها متاسفانه نسبت به حقوق كاركنان خود، اجحاف ميكنند و اتفاقا بسياري از روزنامهنگاران هم به حقوق خود نميرسند چرا كه ما يك انجمن صنفي كارآمد و يك خانه به معناي واقعي نداريم كه در آن مشكلات خود را مرتفع كنيم. اگر هم بوده سازمانيافته و درست نتوانسته به كار خود ادامه دهد و دست اصحاب قدرت به آن باز شده؛ از سويي صنف ما نوپاست و جوان؛ به صورت انگشتشمار به كساني كه 30 سال مثل ابوالحسن مختاباد در يك رسانه كار كرده باشند و از همين طريق بخواهند بازنشسته شوند، برميخوريم. ما صنفي هستيم كه از حقوق جامعه دفاع ميكنيم ولي خودمان هيچ پناهي براي رسيدگي به مشكلات خود نداريم.» او از روحيه جنگنده مختاباد ميگويد: «اساسا انسان صريحي بود اما اينكه ما انتظار داشته باشيم كسي از درون مطبوعات ايران و از حقوق برباد رفته خودش حرف بزند، با توجه به مختصاتي كه فعلا در مطبوعات داريم عملا آرزوي غيرممكني است اما آقاي مختاباد اين كار را انجام داد.»
نامجو ميگويد «مختاباد هزينه زندگي خود را از درآمدش از مطبوعات جدا كرده بود» و توضيح ميدهد: «اين باعث شد رسانهاي كه با آن كار ميكرد -همشهري- نتواند در كيفيت زندگي مختاباد در عمل تاثيري بگذارد. ايشان از همشهري شكايت كرد و حتي در تجديد نظر هم شكست خورد؛ بعدا در ديوان عدالت اداري ما دلمان خوش بود كه رضا نامجو، وكيلي كه خودش روزنامهنگار بوده و دغدغه روزنامهنگاران را دارد و از طرف ديگر در حوزه حقوقي هم حاذق است، بتواند كار را پيش ببرد و حقوق روزنامهنگاري مثل مختاباد را كه سمبل روزنامهنگاري تخصصي در ايران از دهه هفتاد به بعد است، پس گيرد. در اينجا قاضي هم از قضا اهل هنر درآمد و به اين حوزه آشنا؛ با اين اوصاف اثبات ظلم فاحشي كه به مختاباد شده بود، بالاخره اتفاق افتاد و بنا شد كه به آقاي مختاباد خبر بدهيم كه حكم محكوميت روزنامه همشهري و ذيحق بودن ابوالحسن مختاباد صادر ميشود كه متاسفانه همان روز خبر درگذشت ايشان به ما رسيد. بعد از خبر درگذشت ابوالحسن، برادرش خواست كه پرونده را ادامه ندهيم ولي ما همچنان دلمان خوش است كه پرونده را ادامه داده و راي را بگيريم و به خواسته ابوالحسن برسيم كه بارها گفت گرفتن اين راي اول، چهل نفر از همكاراني كه مثل من در همشهري از كار بيكار شدند را اميدوار ميكند تا دنبال حقوق خود بروند و از طرف ديگر روزنامهنگاران ديگر نيز پيگير حقشان شوند.»
نامجو به فعاليتهاي صنفي مختاباد نيز اشاره ميكند: «اينكه يك روزنامهنگار فارغ از روزنامه و رسانهاي كه در آن كار ميكند، شناختهشده باشد، اوج موفقيت اوست. اگر كسي به خاطر برند يك روزنامه با خبرنگار گفتوگو كند، هنر نيست؛ مهم اين است كه افراد شاخص يك رشته شما را با عنوان يك روزنامهنگار مستقل و متخصص بشناسند و مختاباد، چنين بود و اين اوج را لمس كرد.»
او در پايان به پروژههاي مشتركي كه با مختاباد داشت، اشاره داشت: «من و آقاي مختاباد چندين پروژه باهم انجام ميداديم؛ از جمله اين پروژهها، زندگينامه حميد متبسم، احمد پژمان، ارشد تهماسبي و دكتر عبدالكريم سروش بود. من با ابوالحسن مستقيم ارتباط داشتم و مدام در اين فكرم كه با وجود تمام تلاشهايي كه براي پروژه تاريخ شفاهي داشت، اين كوشش چه سرنوشتي خواهد يافت؟ و اين مجموعهها به سر انجام ميرسند يا خير؟ اميدوارم كه در آينده نزديك بتوانيم با خانواده ايشان ارتباط گرفته و براي كاري كه تقريبا به پايان رسيده بود، مذاكره كنيم تا تلاشهاي اين مردِ شريف به ثمر نشسته و منتشر شود.»
٭ عنوان گزارش برگرفته از شعر
«از عموهایت» احمد شاملو است.