سادگي فريبنده
هومن پناهنده
به عنوان يك كتابخوان، اعتراف ميكنم با توجه به وضعيت اقتصادي اين روزها، اگر كسي به من بگويد كه فلان كتاب خوب نيست، ته دلم خوشحال ميشوم، چون با خيال راحت و بدون وجدان معذب آن كتاب را تهيه نميكنم، اما خبر بد براي كتابخوانها اين است كه كتاب حاضر را بايد تهيه كرد و خواند. به خصوص آرزو ميكنم جوانان كارآموز و دانشجويان رشتههاي ترجمه و ويرايش اين كتاب را بخوانند و آن را استفاده كنند. از سوي ديگر فكر ميكنم همراه اين مطالعه معلم يا مدرسي هم باشد، زيرا اين مقالات به زبان معياري رسا، روشن و به يك اعتبار ساده نوشته شده و اين سادگي فريبنده است، به همين دليل لازم است كسي هشدار دهد كه به اين جملات ساده دقت كنيد. پشت اين سلاست و رواني و سادگي، يك دنيا تجربه، تمرين، ذوق و قريحه و هوشمندي نهفته است. در وضعيتي كه ما با صورتهاي ناخوشايند در نثر و محتواي ضعيف سر و كار داريم، وجود چنين كتاب كميابي بسيار مغتنم است.
برنارد شاو (1950-1856، اديب ايرلنديتبار) اگرچه به نوعي از سوسياليسم معتقد بود، اما در عرصه تفكر، طرفدار آريستوكراسي بود. امروز هم در كنار دستاوردهاي مثبت فضاي ارتباطي و رسانهاي جديد، يكي از تبعات منفي گسترش نوشتهها و آثاري است كه اگر عصر روزنامه بود، بايد از چندين خان ميگذشت تا مجوز انتشار بگيرد. در چنين وضعيتي انتشار كتابي درباره اخلاق نوشتن كه خودش مصداق فضائل صوري و محتوايي است كه از آنها سخن ميگويد، بسيار لازم و ضروري است.
دكتر معصومي در مقاله «اخلاق نوشتن» در كتاب، راجع به توهم سخن گفتن با كل جامعه به زباني رسا و گويا نوشته است: «جامعهاي كه در آن فقط متخصصان بنويسند و آنهم به زبان اصطلاحي كه براي اهل فن قابل فهم باشد، به بزرگراهي ميماند كه در آن رانندگاني در راستاهاي مختلف هر يكي با بيشترين سرعت رانندگي كنند. شايد اين تشبيه هم زياد گويا نباشد. چنين جامعهاي نوعي برج بابل است، مجموعهاي از گروههايي جدا از هم كه از هر يك در درون خود، با خود حرف ميزنند و هيچ زبان مشتركي ندارد. مصيبت وقتي بزرگتر ميشود كه افراد اين گروهها دچار اين توهم باشند كه با كل جامعه سخن ميگويند. اين وضعي است كه ظهورش را در جامعه خودمان ميبينيم و شاهدش نوشتههايي است كه در بسياري از مجلات روشنفكري ميخوانيم. حتي نوشته تخصصي آرماني، نوشتهاي است كه صرفا به كار متخصص نيايد، بلكه خواننده غيرمتخصص يا خوانندهاي كه تخصص ديگري دارد نيز چيزي در آن بيابد، به بيان بهتر اگر هم كاملا براي چنين خوانندهاي از هر جهت مفهوم نباشد، او را يكسره رم ندهد.»
معمولا ابداع يا رواج مقالهنويسي (essay) را به ميشل دو مونتني (1952-1533، نويسنده و فيلسوف فرانسوي) نسبت ميدهند. از او چند تعبير ديگر هم مشهور است. يكي شعار معروف «من چه ميدانم» است و ديگري «شك و شكاكيت». اين انديشهها در نوع نگارش او هم بازتاب دارد، اصلا
essay (جستار يا مقاله) به معناي تحتاللفظي يعني «تلاش و كوشش». به عقيده من كسي كه مقاله مينويسد، با آن خودش را كشف ميكند. چنين نيست كه همه مقاله قبلا در ذهن او نوشته شده و عين آنها را هنگام نگارش روي كاغذ منتقل ميكند. هنگام نگارش مقاله اصيل، براي خود نويسنده هم مسائل و نكاتي مكشوف ميشود و به جاهايي ميرود كه پيش از نگارش، تصورش را هم نميكرد. در مقالات كتاب «اخلاق نوشتن» هم چنين پويايي و ديناميسمي ديده ميشود. مثلا در جايي مينويسد: «درس انشاء هم مثل درس فارسي گرفتار اين تصور نادرست است كه دانشآموز، زبان فارسي را چون زبان مادري اوست، ميداند و بنابراين به آموزش اساسي براي نوشتن نياز ندارد. به همين دليل است كه درس انشاء با نوشتن آغاز ميشود. البته نوشتن هم مهارتي است مثل شنا كردن و گاهي بهترين راه براي شنا، پرتاب كردن نوآموز به داخل استخر پر از آب است.» در همين چند جمله شاهديم كه نويسنده با يك موضوع مطلق برخورد نميكند و به جنبه ديگري هم ميپردازد. يا جاي ديگر مينويسد: «بايد اصول و قواعد و مقرراتي هم باشد كه افراد به ميل خود رعايت كنند، هرچند رعايت كردن آنها پاداش آشكار نداشته باشد يا رعايت نكردن آنها مجازات نداشته باشد. البته ممكن است افرادي قواعد اخلاقي را هم بهرغم ميل خود يا تنها از روي عرف و عادت يا رودربايستي رعايت كنند.» اينجا باز هم شاهد چرخشي در نوشتار هستيم. اين موارد نشان ميدهد كه همه اين مقاله در ذهن نويسنده نوشته نشده و هنگامي كه قلم را روي كاغذ گذاشته، جهان برايش بيتنش نبوده است.
مقاله «پاسخ دندانشكن» بسيار طنزآميز و جالب است و نشان ميدهد كه چطور روح فردي را عريان ميكند كه از نقد ديگري به تريج قبايش بر خورده و كلكهايش را برملا ميكند. اين مقاله من را ياد كتاب «هبوط» آلبركامو مياندازد كه چطور تا لايههاي عميق و زيرين روح شخصيت اصلي را آشكار ميسازد و نشان ميدهد كه چطور اين فرد به خودش كلك ميزند. در اين مقاله هم دكتر معصومي به زبان شيرين طنز، چنين كاري ميكند. كوتاه سخن كه سر و كله زدن با اين كتاب، جزو بهترين ساعات حيات فكريام بود كه در عين سادگي بيان من را به فكر انداخت.