قصه آناستازيا
مرتضي ميرحسيني
نامش آناستازيا بود. اگر هم نبود، خودش را به اين نام معرفي ميكرد. ششم فوريه 1928 به نيويورك رسيد و در مصاحبه با چند خبرنگار امريكايي، گفت كوچكترين دختر آخرين تزار روسيه و تنها بازمانده از خانواده سلطنتي رومانف است. يكي از روسهاي مقيم ايالاتمتحده به نام بوتكين، كه زماني پدرش پزشك تزار بود، به استقبالش رفت و او را علياحضرت خطاب كرد. بوتكين ميگفت اين دختر همان آناستازيايي است كه من در كودكي با او همبازي بودم. آناستازيا با نام آنا اندرسون در يكي از هتلهاي نيويورك اتاقي گرفت و از هر فرصتي براي طرح مجدد ادعايش در انتساب به خانواده سلطنتي روسيه بهره برد. پيشينه اين ماجرا چنين بود كه بعد از انقلاب 1917 روسيه و تغيير حكومت در اين كشور، نيكلاي دوم -كه ديگر مقام رسمي نداشت- همراه با اعضاي خانوادهاش (همسر، چهار دختر، يك پسر) در حبس خانگي زندگي ميكرد. اما بعد كه آتش جنگ داخلي در روسيه شعله كشيد، بلشويكها به هدف پايين كشيدن پرچمي كه ممكن بود دشمنانشان دور آن جمع شوند و نيز به نشانه اينكه انقلاب برگشتپذير نيست، شبي از شبهاي جولاي 1918 نيكلاي و خانوادهاش را در زيرزمين همان كاخي كه آنان در آن زندگي ميكردند به رگبار بستند. بعد براي اطمينان از مرگشان، با سرنيزه به جان جسدهاي خونين افتادند. جنازهها را هم به معدني همان حوالي بردند و سوزاندند و بقاياي اجساد را در يكي از گودالهاي همان معدن ريختند. بلشويكها تا مدتي فقط اعدام تزار سابق را ميپذيرفتند و ميگفتند ساير اعضاي خانواده نيكلاي دوم زندهاند و در جايي امن نگهداري ميشوند. اما خبر اعدام دستهجمعي اين خانواده به بيرون درز كرد و اين شايعه هم همراه آن پخش شد كه احتمالا يكي از دختران تزار از آن كشتار جان سالم به در برده است. خيليها، نه فقط در روسيه كه در سراسر اروپا اين شايعه را باور كردند و چون باورش كردند درباره سرنوشت آن دختر و اينكه اكنون كجاست و چه ميكند كنجكاو شدند. در سالهاي پس از آن، چند نفر كه به پولهاي نيكلاي دوم در بانكهاي اروپايي طمع كرده بودند مدعي فرزندي او شدند، اما دست همه آنان، ديرتر يا زودتر رو شد. قصه آنا اندرسون كمي متفاوت بود. در 1920 با ظاهري آشفته در كانالي در برلين پيدايش كردند. به نظر ميرسيد خودكشي كرده است. او را به تيمارستاني بردند و هرچه از او درباره هويتش پرسيدند، پاسخي نداد. دو سال در آن تيمارستان ماند و چيزي درباره گذشتهاش بروز نداد تا اينكه روزي خودش را آناستازيا، دختر آخرين تزار روسيه معرفي كرد. شماري از روسهاي تبعيدي كه آن زمان در سراسر اروپا پراكنده بودند و به ضديت با شوروي شناخته ميشدند به اين ادعا توجه نشان دادند و برخي از آنان به حمايت از دختر رفتند. آناستازيا در نگاه نخست، ويژگيهاي ظاهري پيوند با خانواده سلطنتياش را داشت و زخمهايي هم روي بدنش ديده ميشد كه ميگفت يادگار بلشويكها است. نيز ميگفت كه يكي از سربازان بلشويك جسد نيمهجانش را پيدا و به او در فرار از روسيه كمك كرده است. آناستازيا چند ماه بعد از «معرفي» خودش از تيمارستان مرخص شد و زير سايه نخستين حامي از سلسله طولاني حاميانش قرار گرفت. چندي بعد با بوتكين آشنا و به او نزديك شد. در آن روزها شواهد و دلايل كافي، هم براي رد و هم در پذيرش ادعاي او وجود داشت و از اينرو برادرزن تزار (دايي فرزندان تزار) كه ساكن آلمان بود، كارآگاهي خصوصي را به خدمت گرفت تا واقعيت ماجرا را معلوم كند. اين كارآگاه كشف كرد كه دختر فرانزيسكا نام دارد، زماني در كارخانهاي در لهستان مشغول به كار بوده و از 1920 به بعد ناپديد شده است. حتي كشف كرد كه زخمهاي بدن او به انفجاري در همان كارخانه برميگردد. به هر رو، آناستازيا به امريكا رفت و به پشتوانه بوتكين مدعي وراثت خاندان سلطنتي شد. البته هيچ دادگاهي نه در امريكا و نه در اروپا، اين ادعاي او را نپذيرفت. او نيز هرگز از ادعايش چشمپوشي نكرد مانند سلبريتيها زندگي كرد. در 1954 داستان زندگياش در درامي در فرانسه روي صحنه رفت، در 1956 فيلمي از قصه او ساخته و اكران شد و سال 1997 نيز انيميشني دربارهاش توليد كردند. سال 1960 در امريكا ازدواج كرد و در ايالت ويرجينيا مقيم شد. سال 1984 درگذشت.
اما حقيقت چه بود؟ بعد از فروپاشي شوروي، تحقيقاتي درباره فرجام نيكلاي دوم و خانوادهاش انجام گرفت و بقاياي جسد آنان پيدا شد. اين بقايا را با دياناي پرنس فيليپ (همسر اليزابت دوم) كه با آلكساندرا همسر نيكلاي دوم تبار مشتركي داشت مطابقت دادند و از اصالتشان مطمئن شدند. دياناي آنا اندرسون را هم كه از دستمال او به جاي مانده بود با دياناي رومانفها مقايسه كردند و معلوم شد كه او دروغ ميگفت و هيچ نسبتي، حتي نسبت دور با آخرين تزار روسيه نداشت.