• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5430 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱ اسفند

خانه ويلايي رفتگر محله در يوسف‌آباد

احمد زيدآبادي

همين كه خواست اسكناسي را در دست رفتگر محله بگذارد، دوستش به او سيخونك زد كه از اين كار خودداري كند. با لب و لوچه‌اي استفهام‌آميز علت حركت دوستش را جويا شد و او هم زير لب نجوا كرد كه «دليلش را بعد بهت مي‌گم.»
بعد از فاصله گرفتن از رفتگر محله، دوستش دليل ممانعت از دادن اسكناس را اينگونه شرح داد: 
«به ظاهر اين آدم نگاه نكن، از من و تو هم پولدارتره.» پرسيد از كجا مي‌دوني؟ و جواب شنيد كه: «اين بابا تو يوسف‌آباد زندگي مي‌كنه.» با تعجب گفت: «يوسف‌آباد؟ شايد اونجا سرايدار باشه و تو خونه‌هاي سرايداري زندگي مي‌كنه.» دوستش با ژست آدمي كه چيز مهم و مضحكي را كشف كرده باشد، پاسخ داد: «نه، تو خونه سرايداري نيست، خونه از خودشه. جالبه بدوني كه آپارتمان‌نشين هم نيس، تو يوسف‌آباد ويلا داره!» با ناباوري چشمانش را گشاد كرد و گفت: «ويلا تو يوسف‌آباد؟ مگه مي‌شه؟ اگر تو يوسف‌آباد صاحب ويلاس پس چرا اينجا رفتگري مي‌كنه؟ بعد تو از كجا مي‌دوني؟» دوستش جواب داد: «از زبون خودش شنيدم. يه روز همينجوري سرسري ازش پرسيدم و خودش همه اين چيزا را بهم گفت. مي‌دوني چيه؟ من فكر مي‌كنم بعضي آدما طبعشون پسته! هر مقدار هم ثروت داشته باشن، بازم گدان! از اين نوع آدما پيدا مي‌شه!»
زماني دراز گذشت و هيچ كمكي به رفتگر محله نكرد تا اينكه يك روز او را ديد كه روي صندلي پارك نشسته و به جايي خيره شده و سخت مغموم است. از سرِ تفريح و تفنن با او وارد گفت‌وگو شد و پرسيد: «چيه؟ خيلي تو فكري؟» رفتگر آهي سنگين از دل برآورد و گفت: «چيزي نيس! امروز هوا بوي برف مي‌ده، مي‌ترسم بباره و نتونم برم خونه.» با لحني شيطنت‌بار پرسيد: «مگه خونت كجاس كه اگه برف بياد نتوني بري خونه؟» گفت: «خونم يوسف‌آبادهِ» و بعد جريانِ گفت‌وگويشان به شرح زير ادامه يافت: 
- «يوسف‌آباد كه خيلي دور نيس، رفتن به اونجا كه جاي نگراني نداره.»
- «به نظر شما خيلي دور نيس، ولي برا من خيلي دوره!»
- «تو يوسف‌آباد مستاجري؟»
= «نه مستاجر نيستم. خونه از خودمونه. خدا رفتگون همه را بيامرزه، پدرزني داشتم كه عمرش را داد به شما و ارثي هم به زنم رسيد كه با اون زميني را تو يوسف‌آباد خريديم و من خودم خونه را به دست خودم ساختم اونجا!»
- «با اين حساب بايد وضعت خيلي خوب باشه!»
- «نه آقا! وضعم خوب نيس. اگه وضعم خوب بود كه از يوسف‌آباد نمي‌اومدم اينجا سپوري كنم!»
- «خونت  ويلاييه؟»
- «يعني چي كه  ويلاييه؟»
- «منظورم اينه كه آپارتمان دارين يا اينكه خونه يه طبقه است و حياط هم داره؟»
- «نه، آپارتمان نيس، يه طبقه است و حياط هم داره!»
- «چند متر حياط دارين؟»
- «حدود سه متر حياط داريم، دقيقش دو متر و هشتاد سانت مي‌شه.»
- «يعني ويلاتون تو يوسف‌آباد فقط سه متر حياط داره؟ مگه مي‌شه؟ خود خونه اصلا چند متر زير بنا داره؟»
- «خونه حدود 28 متر زيربناشه!»
- «خونه 28 متري تو يوسف‌آباد؟ باورنكردنيه! كجاي يوسف‌آباده؟»
- «شما تا حالا يوسف‌آباد اومدين كه نشوني بدم؟»
- «آره. بارها اومدم. محلاتش را مي‌شناسم. شما دقيقا كجاي يوسف‌آباد خونه دارين؟»
= «اون گاوداري كه بالاي خيابوني كه مي‌ره سمت جاده ساوه را ديدين؟»
- «مگه تو يوسف‌آباد گاوداري هم هست؟ بعد چه ربطي به جاده ساوه داره؟»
- «بله، چطور نيس؟ از شهريار كه رد بشين و به سمت جاده ساوه برين، اونجا چند تا گاوداريه! خونه ما بغلِ يكي از همين گاوداري‌هاس!»
- «از شهريار رد بشم؟ شهريار چه ربطي به يوسف‌آباد داره؟»
- «چطور ربط نداره؟ وارد شهريار كه بشين اونجا از هر كي بپرسين يوسف‌آباد صيرفي كجاست، نشون‌تون مي‌دن!»
- «يعني منزل شما جايي بين شهريار و جاده ساوه است كه بهش مي‌گن يوسف‌آباد صيرفي؟»
- خب بله، پس مي‌خواستي چي بهش بگن؟
-‌ اي واي.. ما را بگو چي خيال مي‌كرديم....

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون