عكسهاي شاد
فاطمه باباخاني
آماري در اختيار ندارم كه بگويم اضطراب يا افسردگي تبديل به امري فراگير شده است يا نه، با اين حال هر جا كه ميروم كساني هستند كه بگويند روزهاي خوبي را نميگذرانند. دو شب پيش در يك مهماني كوچك و خودماني دوستي ميگفت از استرس شنيدن صداي همكارانش درباره قيمت دلار تمام تلاش خود را كرده تا حواسش را پرت كند، اينكه نتوانسته است لقمهاي غذا را قورت دهد و چيزي در گلويش گير كرده بوده و پايين نميرفته. در همان جمع هشت نفري، ديگري گفت كه هم خودش و هم دوستانش روزهاي بدي را ميگذرانند، اينكه در اين چند ماهه بارها و بارها گريستهاند، زماني از اضطراب دچار پرخوري شدهاند و بعد يكباره ميلشان به غذا را از دست دادهاند. آن ديگري درباره به هم ريختن كارهايش صحبت كرد و اينكه چشماندازي ندارد. يكي ديگر درباره مصائب دوستي ميگفت كه پس از سالها درس خواندن، مدركي گرفته كه باطلش كردهاند. همان زمان در خيابان مرد ميانسال در حالي راه ميرفت که كنترلي بر حركات خود نداشت و جواني با چشمهايي خالي طول كوچه را طي ميكرد. در خانه ديگري زن از اين ميگفت كه چارهاي جز مهاجرت باقي نمانده و بايد از امتيازي كه براي داشتن ويزا دارند استفاده كنند، آنجا دنبال كاري بگردند و براي خاطر دختر كوچكشان به خود سختي بيشتري بدهند. در برلين همان وقت در يكي از اتاقهاي هتل، تماس تلفني ميان دو دوست يكي در ايران و ديگري در آلمان برقرار بود. آن كه در برلين بود از سرماي هوا ميگفت و ملال اين روزها كه حتي گلوي او را در حاشيه جشنواره فيلم برلين هم گرفته است. اينكه زندگي در خارج از كشور لطفي ندارد و آن كه در داخل بود از دلاري كه هر ساعت و روز ركورد ميشكند، از درآمدهايي كه آب ميرود و برنامههايي كه به واسطه شرايط زندگي كنسل ميشود، حرف ميزد. او از اين ميگفت كه دوست ديگرشان تصميم گرفته خريد يخچال خانه را به تعويق بيندازد و سفر نوروزياش را هم كنسل كند. در مترو همان ساعتها سه پسر سوار واگن شدند، يكي كه سن و سالش حوالي 10 تا 11 ساله بود، كتي چهارخانه به تن داشت و عينك زده بود. پسر ديگر حوالي 5 يا 6 سال داشت و آن كه تمپو زير بغل داشت نوجواني 16- 15 ساله به نظر ميرسید. پسر عينكي پارچه را كنار زد و بلندگويي پديدار شد. دكمه را زد و نواي شاد موسيقي مترو را فرا گرفت، پسر در ميان فضاي باز واگن چرخ ميزد و همه با لبخندي گوشه لب به او مينگريستند كه از سر دشواري زندگي را در اين ديده بود كه ديگران را شاد كند، بلكه بتواند شب پولي به خانه ببرد. گروه اول كه در مهماني بودند شامشان در اين فاصله حاضر شده بود. آنها دور سفرهاي نشستند و با چيدن غذاها، يكي موبايل را روي صندلي تنظيم كرد. تصويري كه روي صفحه موبايل بود، تصوير جمعي بود كه لبخند به لب داشتند.