طرح يك مساله با چند پرسش
شهرِ بيتئاتر، تنِ بيسر است
فاطمه محمودي
پيشنوشت: اين يادداشت با اين پيشفرض نوشته شده است كه پديده «اثر پروانهاي» شامل حال تئاتر ايران نيز ميشود و وجود اين هنر در ايران، بيمعني، بياساس و بياثر نبوده و نيست.
نميدانم نظريهپردازان درمورد شهر بيتئاتر چه گفتهاند. شهر بيتئاتر، شهري است كه در آن تئاتر بالقوه هست، اما بالفعل نميتواند باشد؛ زيرا هنرمندانش اراده نكردهاند كه بالفعل باشد. تئاتر بالفعل تئاتري است كه روي صحنهها به جريان افتاده و مخاطباني دارد؛ حتي اگر آن مخاطبان، همان اهالي اندك تئاتر باشند. شايد طرح اين دغدغه، براي كساني كه مخاطب جدي تئاتر يا از دستاندركارانش نيستند، مضحك يا بيموقع باشد؛ آن هم در شرايطي كه مردماني به خاطر حقوق اوليهشان آن هم در شرایطی که مردمانی درگیر حقوق اولیه خود هستند. اما تئاتر براي چون من، يك معناي زندگي است و شهرِ بيتئاتر، يك تنِ بيسر است. تن بيسر، انديشه نتواند كرد و انسان بدون انديشه، شيء است. شايد انسانِ بدون انديشه، چندي دوام آورد و بزيد، اما در طولانيمدت، اين فقدان انديشه، فرزندانِ او را از معنا تهي ميكند. شهر بيتئاتر، اكنون دوام ميآورد، اما ميتواند آتيه را خدشهدار كند و ما فقط آينده را در دست داريم. پس مساله امروز اين است كه جامعه ما (با اين فرض كه در جريان يك گذار تدريجي است) تئاتر آشكار ندارد. راه تئاتر كنوني، از سوي دو جبهه بسته مانده؛ يكي جبهه مسوولان است كه مراودهها و حشر و نشر آن با اين هنر سالهاست كه آشكار است. جبهه دوم، خودِ هنرمندان تئاترند كه ناچار دست نگه داشتهاند. مقصود آن دسته از هنرمندان است كه به خاطر قوت «هنري» آثارشان يا اتصالشان به تئاتر «آكادميك»، همواره حامل و حامي تئاتر اصيل و بخش شريف آن بودهاند. پرسش اين است كه اگر جبهه نخست، همچنان مسير و مقصد تئاترِ دلخواه هنرمندان را صعب، دشوار يا نشدني كند، مسووليت جبهه دوم در برابر اين هنر چيست؟ يك راه، دست نگه داشتن است و اجرا نكردن تا اطلاع ثانوي. راه ديگر، تن دادن به وضعيت پيشين (پيش از شهريور 1401) است و راه سوم، يافتن راه سوم است. نميدانم هنرمندان تئاتر و كساني كه به آن ميانديشند، معلمان و دوستان، كدام راه را برگزيدهاند. ميدانم كه بايد به راهي انديشيد و آن را عمومي كرد؛ اگر نه براي امروز، براي فردا. بايد بر سرِ اين تنِ بيسر به گفتوگو نشست. ميدانيم كه بايكوت كردن تئاتر از سمت هنرمندان اصيل و راستينش، در جريان گذار تدريجي، عرصه را براي ورود تازههنرمنداني كه معناي ديگري از تئاتر ميخواهند، باز خواهد كرد. تازهشهرونداني بينام و نشان كه معلوم نيست از كجا به اين هنر ورود كردهاند، پيشينهشان چيست و قصدشان از ورود به اين هنر چيست، از خالي شدن كرسيهاي نويسندگي و كارگرداني سود ميبرد. از افرادي سخن ميگويم كه ميخواهند از طريق اين مديوم، معناهاي دستخورده و خام و نظامهاي فكري ثابت و كلاسهبنديشده خود را به جامعه بازتزريق كنند؛ آنها كه تئاتر را نه مجالي براي انديشيدن و تبادل آرا و شكلها، بلكه فضايي براي بازحقنهكردنِ تمام آنچه شهروندان در حال فرار از آنند، ميدانند. پس پرسش اين ميشود كه بايكوت كردن تئاتر (هر چند كوتاهمدت)، به سود زمان و مكان ماست يا به زيانش؟ بايكوت كردن تئاتر (از نوع آشكار و رو)، به سود زمان و مكان آينده ماست يا به زيانش؟ آيا صرفنظر كردن از همان خُردهانديشهاي كه از طريق تئاتر به جامعه تزريق ميشد، ميتواند آسيبزننده باشد؟ تا كي ميتوان دست نگه داشت و تا كي بايد چنين كرد؟ آيا بايد به نظام دردناك سانسور تن داد تا باز هم انديشه و فرمي حداقلي ميان هنرمندان تئاتر و جامعه رد و بدل شود يا نبايد چنين كرد؟ آيا بايد راه سومي ساخت؟ راه سوم كدام است؟ احتمالا هر يك از اين پرسشها، بهمثابه گزينههايي، پيرواني دارد، اما ميتوان از طريق آنها تبادلنظر هم كرد. آنچه آشكار است اين است كه هنوز درِ خاكگرفته بنديخانه هنرمندان و فعالان تئاتر باز نشده و معلوم نيست كي باز شود. در اين ميان، تكليف تئاتر كه در جايي ميان اين هنرمندان و حاكمانشان گير افتاده، چيست؟ اگر قرار بر وقفه باشد (با اين فرض كه باز شدن در اين قفس دير و زود دارد؛ سوخت و سوز ندارد)، نياز هست كه اين وقفه ضربالاجلي هم داشته باشد يا نه؟ اين وقفه اصلا براي تئاتر ايران سودمند هست يا نه؟
پسنوشت:
1. اين پرسشها در رابطه با سينما كه البته مناسباتي متفاوت با تئاتر دارد، نيز صدق ميكند و شايد طرح آنها به حالِ باقي حوزهها همچون ادبيات و حوزه چاپ و نشر كتاب نيز مفيد باشد؛ به حال همه آنچه بايد از زيرِ تيغِ تيزِ جراحي وزارتخانهها بگذرد. در وضعيت كنوني، هنر و فرهنگ (از آن نوعش كه در خيابان يا فضاي مجازي امكان بروز ندارد) بايد باز ايستد، يا بايد راهي براي بروز و ظهور دوباره بيابد؟
2. بخشي از اين پرسشها در رابطه با تدريس تئاتر نيز صدق ميكند و شايد طرح آنها به حال تدريس باقي درسها نيز مفيد باشد؛ به حال همه آنچه ناچار بايد در فضاي كنوني دانشگاهها تدريس شود؛ فضايي كه دانشجوها هنوز در آن حاضرند. در وضعيت كنوني، اساتيد دانشگاه (از آن نوعش كه حضورشان به حال دانشجويان همواره مفيد و ارزشمند بوده) بايد در خانه بمانند يا بايد راهي براي بروز و ظهور دوباره بيابند؟