واكنش يك مجسمهساز به تاكسيدرمي «پيروز»
جايگزيني نفرتانگيز زندگي با شبيهسازي
حميد شانس ٭
مرگ پيروز براي بسياري از ما تراژدي بود زيرا كسي گمان نميبرد در فاصله كوتاه زندگيا ش چشم ملتي اين همه نگران سلامت اين فرزند ضعيف و رنجور باشد. موجودي كه عليالقاعده هستي او براي قابليت شكار و خشونت سازگاري دارد و نه نيازبه مراقبت و دلسوزي.
صورت و اندام ظريف، معصوم و مهربانش در كودكي، رشد چالاكي و غرورش در ماههاي اخير، بازي و همنشيني و هم زيستي او با عليرضا شهرداري نازنين دل ملتي را تسخير كرده است و نويد و اميد آينده بهتر را به اذهان ميدهد. در مرگش بسياري گريستند و برخلاف فقدانهاي سياسي همه جامعه را متاثر كرد.
مرگش چون حياتش وحدتبخش عاطفي جامعه بود.
پيروز، عنصر گمشده حلقه توازن زيستمحيطي نبود. فيزيك او براي كمك به محيط زيست ياري نميداد. زندگي و زيست او توانست تغييري اساسي در رويكرد ذهني بخشي از جامعه در توجه به مسووليت خطير محيط زيستيشان ايجاد كند. او نقش بسيار پررنگتري از يك راس يوز، در حفظ بقاي يوز ايراني بازي كرد. پيروز، زاده شرايط بغرنجي بود؛ حيات او، حيات نسلش و يوز ايراني را و همچنين محيط زيست را در مخاطرهاي هراسناك قرار داده است. محيط زيستي كه در ابعاد جهاني دم به دم شرايط بغرنجتري پيدا ميكند.
بحران گرمايش جهاني، بحران آب، بيابانزايي و بيش از همه نابودي سالانه بيش از سي هزار گونه حياتي، رقم ترسناكي است كه حيات زميني را به لبه پرتگاه كشيده است و جبرانش از توان مادر زمين برنميآيد. در اين تخريب و فاجعه زيست محيطي نگاه و عمل انساني نقش اصلي را دارد. نگاهي ديرپا به طبيعت بايد تسخير ومصرف شود و خشونت قاعده طبيعت و لازمه برخورد با آن است نه اينكه طبيعت زاييده حيات و انسان است غلبه بر بحران زيستي نيازمند تغيير نگرش انسان است نيازمند عطوفت با طبيعت، درك و همراهي با قاعده آن و مراقبت از حريم حياتي و شكننده تغيير نگرش به معنيپذيرش آن است كه ما جزيي از طبيعت و چرخه حيات هستيم بلكه صاحب بلامنازع آن و محق براي تخريب طبيعت.
استقلال ما از طبيعت وابستگي ما را به طبيعت بيشتر كرده است و شرافت انساني را به مسووليت او در قبال طبيعت پيوند داده است. در زندگي پيروز به تنهايي نقش تمامي موارد فوق جلوهگر ميشود. پيكر نحيف او، تلاشهاي معصومانهاش براي زندگي و بقا تنها موجد توجه و نگراني همگاني به او نشد.
بلكه او سمبل محيط زيست شد؛ سمبل توجه به يوزهاي در حال انقراض و سمبل توجه همگاني و وفاق همگاني شد. او ستاره شد تا در كورسوي نااميدي راه بنمايد. او درخشيد تا تاريكي بشكند و رفت تا توجه دوباره و جديتر به خلأ نبودنش شكل گيرد؛ توجه به تيرگي افق زندگي يوزها، زندگي حيوانات غير اهلي و حيات وحش.
او همچنین سمبل خطير عاطفه جمعي در انگيزه غلبه بر مشكلات محيط زيستي است. بحراني كه از عهده هيچ ارگان و سازماني به تنهايي بر نميآيد و نيازمند مشاركت عمومي است. اين مشاركت عمومي جز بر پايه وفاق عاطفي رخ نميدهد.
زندگي كوتاه و تراژيك پيروز راه ايجاد وفاق بر پايه خواست همگاني را نشان داد. پاسداشت خاطره او لازم است زيرا كه به تداوم و بقاي حساسيت و تعلق خاطر به محيط زيست ياري ميرساند.
لازم است كه او در خاطرهها با همان سيماي زندهاش با همان تلاش براي زندگي و همان تصور مطبوعش بماند .
لطفا سازمان محيط زيست اين را از مردم نگيريد. او تكه پوستي غنيمتي از يك مرگ نيست كه با كاه پرش كنيد. خوب است اين را بفهميد در غير اين صورت صلاحيت اخلاقي متولي زيست بودن را هم نخواهيد داشت.
خاطره پيروز نيازمند بزرگداشت است؛ نه تنها به خاطر نقش او در رويكرد ارتقاء عاطفي جامعه. تاكسيدرمي بزرگداشت نيست اگر نگاه داشتن مرگ به عنوان كالا نباشد تاكسيدرمي در شأن يك نماد ملي نيست.
استفاده از جسد و تصوير مرگ در هنر مسبوق به سابقه است و معني متفاوتي ميدهد. «دمين هرست» مجسمهساز معاصر انگليسي جسد حيوانات را در فرمالدهيد نگاه ميدارد تا نمايش مرگ باشد تا تثبيت مرگ باشد. او از فرصتهاي از دست رفته در زمان از دست رفته در زمان نخست وزيري تاچر صحبت ميكند. مرگ آن فرصتها براي شما؛ پوست فرزند ما، تحقير كدامين فرصت از دست رفته است.
در مجسمهسازي قالبگيري موجودات زنده ظرفيت دلسرد كردن دارند زيرا موانع نرمالي كه بين يك تكه مجسمه و زندگي واقعي وجود دارد برداشته ميشود.
ثبت پوست تهي و انباشه از كاه پيروز براي ايجاد كدامين دلسردي است. چرا ميخواهيد مانع بين پيروزملت و يك تكه حجم مرده رابرداريد؟؟
تاكسيدرمي نه ارزش علمي دارد و نه ارزش محيط زيستي و نه به درد پر كردن ويترين سازمان ميخورد كه امروزه راههاي اخلاقيتر و اثرگذارتري براي اين كار وجود دارد.
واقعا ميخواهيد خاطره جمعي ما را اينگونه وجهالمصالحه ويترين سازمانتان بكنيد؟ فرويد ميگويد جايگزيني غيرطبيعي و وهمآور زندگي واقعي با زندگي شبيهسازي شده ميتواند برانگيزنده لرزشي تنفرآميز شود؛ در اين تبديل تنفرآميز چه منفعتي نهفته است.پيروز يك يوز گمنام نبود. يك موجود مرده خشن نبود. زندگي او سرشار بود. اين تجاوز به حقوق و احساسات يك ملت است، او در دستان شما يك شي نيست. لطفا سازمان محيط زيست كه با تمام ساز و كارش در مقابل فاجعه زيست محيطي منفعل و بيخاصيت است لااقل در افقهاي ديد از نگاه شي محورانه پنداري به حيوانات فاصله بگيرد و تلاشش را براي اقناع بزرگان جامعه به توجه به فاجعه محيط زيست كند.
٭ مجسمه ساز