• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5448 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۴ اسفند

اينجا بشكنم، يار گله داره!

اميد مافي

مرد با يك شريك غمخوار و چهار نازدانه قد و نيم قد، روي دست زمين مانده بود. او چنان از نقشه زندگي حذف شده بود كه چند قدم مانده به عيد پول نداشت براي جگر گوشه‌هايش لباس نو بخرد. بيكاري، به طرز هولناكي درد را به مغز استخوانش رسانده و آنقدر مستاصل شده بود كه با لهجه خاستگاهش باران را قسم داد تا سيل شود و او را با خود به هيچستان ببرد و نامش را از تمام ورق‌ها پاك كند و بوي كافور و الرحمن را به مشام‌ها برساند. 
حالا اما براي آنكه بچه‌هايش بيش از اين پشت ديوار بهار تب نكنند و هذيان نگويند به فكر راه چاره افتاده.او صورت خود را سياه كرده و در جلد چهره افسانه‌اي فولكلور وطن فرو رفته و با دايره زنگي و تنبك صبح تا شب در انتهاي ميرداماد مي‌رقصد، مي‌خواند و شيرين‌كاري مي‌كند تا آدم‌ها از پشت فرمان اتول‌هاي ميلياردي با رغبت تمام اسكناس تانخورده‌اي به دستش دهند. مرد بي‌آنكه در قوطي كبريت اجاره‌اي‌اش عاطل بنشيند و نوميدانه روياهايش را باطل كند، با كلاه دوكي و گيوه‌ها و جامه سرخ، شادي را در عصر قحطي شادي به ارمغان آورده و همهمه‌اي آشنا در بالاي شهر برپا كرده است.همو كه به غم‌هايش كبريت كشيده و خبر رسيدن نوروز را پيش از آنكه توپ‌ها در شوند به گوش‌ها مي‌رساند. 
اين روزها در انتهاي خيابان ميرداماد، مردي با تمام خستگي و فرسودگي، پرده ماه را كنار زده و به خاطر يك لقمه نانِ حلال، آوازهاي كوبه‌اي را با صداي بلند مي‌خواند و سوز سرماي آخر زمستان را در ذهن مردمان شهر هاشور مي‌زند. مردي كه سال‌هاست روي مهرباني دنيا حسابي باز نكرده، هر شب با يك مشت اسكناس و يك بغل خوشدلي و طرب به خانه برمي‌گردد و دوباره با تولد خورشيد، روز از نو روزي از نو... آخ كه من چقدر عاشق صداي خش‌دارش هستم وقتي پشت چراغ قرمز با بهجتي شورانگيز مي‌خواند: 
بشكن بشكنه؛ بشكن!
من نمي‌شكنم؛ بشكن!
اينجا بشكنم، يار گله داره، 
اونجا بشكنم، يار گله داره، 
اين سياه بيچاره چقدر حوصله داره... 
مبروك آقاي حاجي فيروز. بهار خودِ شمايي نه آن تحفه در راه. وقتي در گرگ و ميش يك زندگي دوزخي، كم نمي‌آوري و با حنجره هزار عندليب آوازهاي زير خاكي را براي‌مان مي‌خواني، آرزو مي‌كنيم تمام سال نوروز باشد. آن وقت ديگر مجبور نيستي خودت را در خانه حبس كني و تا اسفندي ديگر روياهايت را به هوا بفرستي.اسفند اگر رخت بر نبندد تو قادري با اين رخت سرخ ما را با خودت به سياره‌هاي روشن الصاق كني و فتيله فانوس خاموش خانه‌ات را بالا بكشي و براي بچه‌هاي چشم انتظارت ترقه و ماهي قرمز بخري.
يك نفر بي‌زحمت ملتمسانه از اسفند بخواهد جايش را به راحتي به فروردين ندهد تا مردي در انتهاي خيابان ميرداماد صداي ضرب بال‌هاي فرشتگان را بشنود و به عشق اين روزها كل بكشد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون