عاشقانههاي ابوحمزه
محمدعلي ابطحي
خدايا امشب كمي از خودم بگويم؟
من آن انسان كوچكي هستم كه تو من را پرورش دادي. من ناداني هستم كه تو همه چيز يادم دادي. من گمراهي هستم كه تو هدايتم كردي. من خوار و ذليلي هستم كه تو عزت به من دادي.
من همه وجودم ترس بود كه تو امانم دادي.
من گرسنهاي بودم تو سيرم كردي.
من تشنهاي بودم كه تو سيرابم ميكني.
من برهنهاي بودم كه تو پوشاندي من را.
من فقيري بودم كه بينيازم كردي.
ضعيفي بودم كه تو من را توانا كردي.
ذليلي بودم كه عزيزم كردي.
مريضي بودم كه شفايم دادي.
از تو درخواست كردم و به من عطا كردي.
گناهكاري هستم كه تو نگذاشتي كسي گناهانم را بفهمد.
اشتباههايي كردم كه تو از آن گذشتي.
كوچكي بودم كه بزرگم كردي.
مستضعفي بودم كه ياريام كردي.
مطرودي بودم كه دستم گرفتي.
خدايا من آنم كه در خلوتم از تو حيا نكردم.
حتي در ميان مردم هم مراقب تو نبودم.
خدايا من دردهاي بزرگي دارم.
من كسي هستم كه در مقابل آقا و سرورش پررويي ميكند.
من كسي هستم كه عليه خداي قدرتمند آسمان عصيان ميكنم. من حتي خواستم به خداي پر از جلال و شكوه رشوه دهم.هر وقت دوستم داشتي و راه نشانم دادي، باز به سوي گناه دويدم.به من مهلت دادي به روي خودم نياوردم.
هر چه گناهانم را پوشاندي من بيحياتر شدم.
هي گناه كردم به روي خودم نياوردم.
از چشمت افتادم، انگار نه انگار.