ادامه از صفحه اول
پایان «زیستن»
فردا «زیستن» کوروساوا را نمیدانم برای چندمین بار، اما پس از سالها، باز تماشا کردم و دیدم که نه، این فیلم جدید انگلیسی فیلم بدی نیست. چیزهایی هم یادداشت کردم. دیشب میخواستم به کیومرث زنگ بزنم و درباره این دو «زیستن» باهاش حرف بزنم. بپرسم تو «زیستن» کوروساوا را آخرین بار کی دیدی؟ بگویم این فیلم جدید انگلیسی به دلم نشست و در مواردی بهتر بود.
حتما دلیلش را میپرسید و من دلایلم را میگفتم. شاید کلنجار میداشتیم و تشویقش میکردم فیلم کوروساوا را دوباره ببیند. خستگی غالب شد و با خودم گفتم فرداش زنگ میزنم تا به بهانه این فیلم درباره زندگی و مرگ حرف بزنیم، و درباره بحران میانسالی و چه بسا سالخوردگی.
میخواستم برای چندمین بار به او بگویم دلم میخواهد یک شب بخوابم و صبح بیدار نشوم. نمیدانستم او شجاعتر بوده و خودش اقدام کرده و مثل من منتظر قضا و قدر نمانده است.
همین قدر سهمگین و به شکل وحشتناکی شجاعانه از سر افسردگی حاصل از ناامیدی
زمانهاي كه ميكشد!
نسلي كه همهچيز را به چالش ميكشيد و تابوهاي تحميلي را در هم ميشكست. دهه هشتاد و نود هم به سرعت از راه رسيد و نگاهها بسيار دگرگون شد. جهان با همه فراخي و تنوعش كوچك شده بود و نسل پيشين سينما، از اين قافله بسيار عقب مانده بود. نسلي كه گاه در سالنهاي جشنواره «هو» ميشد. مثل روزي كه بيضايي در سينما فلسطين به خاطر فيلم «ما همه خوابيم» هو شد. يا حتي كيارستمي در فستيوال ونيز به هنگام نمايش فيلم «شيرين»...
زمانه بيرحمي است.