• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5456 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱۹ فروردين

يكي سعي داشت من رو بكشه

مرتضي ميرحسيني

همه آلماني‌ها هوادار و مطيع هيتلر نبودند، حتي دستگاه تبليغات نازي‌ها هم با آن ‌همه سروصدا و هياهو نمي‌توانست اين واقعيت را انكار كند كه بسياري از آلماني‌ها با «پيشوا» مخالفند و شعارها و ادعاهاي او را به هيچ مي‌گيرند. نه فقط به هيچ مي‌گيرند كه عده زيادي از آنان مي‌كوشند سد راه اين شرارت شوند و به هر طريقي كه شده، قدرت را از دست هيتلر بيرون بكشند. البته اين مخالفان، در دوره‌اي -كه مي‌شود آن را «دوره اوج هيتلر» ناميد- به حاشيه رفتند و زير فشار و سركوب مجبور به سكوت شدند، چه آنكه حكومت هيتلر هيچ مخالفتي را تحمل نمي‌كرد و هيچ خط قرمزي در استفاده از ارعاب و شكنجه نداشت. نازي‌ها هر كسي را كه دشمن مي‌پنداشتند يا حتي فقط مشكوك تشخيصش مي‌دادند سربه‌نيست مي‌كردند و شبكه گسترده‌اي از جاسوس‌ها و خبرچين‌ها و بازجوها و شكنجه‌گران را در اين نظام ترور در خدمت خودشان داشتند. اما دوره اوج هيتلر نيز سرانجام به سر رسيد و خطاهاي بزرگي كه پشت سر هم مرتكب مي‌شد، او را به تنگنا انداخت. 
روند جنگ (جنگ دوم جهاني) كه به ضرر آلمان تغيير كرد و قواي اين كشور در چند جبهه شكست خوردند، شرايط براي ابراز وجود و نقش‌آفريني گروهي از اين مخالفان مهيا شد. از گروه‌هاي كوچك دانشجويي مثل جنبش رز سفيد 
-كه بيشتر اعضاي آن زمستان 1943 اعدام شدند- گرفته تا برخي از كساني كه با حكومت همكاري مي‌كردند اما از هيتلر بريده بودند، يكي پس از ديگري سربلند كردند و هر كدام به شكلي متفاوت با ديگري، رهبري هيتلر را به چالش كشيدند. گروهي از درون حكومت نيز به فكر كشتن پيشوا افتادند و نقشه‌اي براي اجراي اين فكر طراحي كردند. 
هاينتس لينگه، پيشكار هيتلر كه تا آخرين روزها كنار او بود، در خاطراتش مي‌نويسد؛ «يك روز خوب تابستاني به تاريخ بيستم جولاي 1944 هيتلر منتظر بود موسوليني به ديدار او بيايد و به همين دليل نشست نظامي خود را جلو انداخته و به ساعت دوازده‌ونيم موكول كرده بود. من حدود صد متر با هيتلر فاصله داشتم و مشغول مرور جزييات استقبال و پذيرايي موسوليني با رييس تشريفات، فون دورنبرگ و ديگر مقامات بودم كه ناگهان انفجار بزرگي رخ داد. ما به صحبت خود ادامه داديم، چون تمام زمين‌هاي اطراف مقر پيشوا براي تامين امنيت مين‌گذاري شده بود و تصور مي‌كرديم شايد سگ نگهبان هيتلر كه همه‌جا مي‌دويد يكي از اين مين‌ها را منفجر كرده است. ساعت دقيقا ده دقيقه به يك بعد از ظهر بود. 
چند دقيقه بعد، يكي از سربازان به اتاق ما آمد و با صداي لرزاني فرياد زد: سروان لينگه! همين الان بياين پيش پيشوا! بلافاصله دلم گواهي داد كه اتفاق بدي افتاده است. داشتم به سوي هيتلر مي‌دويدم كه سرگرد فون فريند آجودان كايتل نيز به‌دو آمد. بسيار مضطرب بود و خون از صورتش مي‌ريخت. وحشت‌زده پرسيدم چه شده است؟ با نفس بند آمده گفت: پيشوا زنده‌س، توي ناهارخوري پناهگاهه. 
وقتي رسيدم هيتلر با چشماني گرد از تعجب، نگاهم كرد و وقتي متوجه اضطرابم شد با لبخند گفت: لينگه، يكي سعي داشت من رو بكشه.» راوي اضافه مي‌كند؛ «لباسش پاره‌پاره شده بود. موهايش كمي سوخته بود و روي صورتش ريخته بود. زانوهاي من مي‌لرزيد، اما او طوري رفتار مي‌كرد كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است. هيتلر روي ميز گرد نشسته بود. دكتر هاسلباخ از پاهاي زخمي‌اش دويست تراشه چوب بيرون آورد و بعد زخم‌هايش را بست. بازوي راست هيتلر يك طرف بدنش آويزان بود. صورت و پاهايش هنوز خونريزي داشت، اما هيچ نشانه‌اي از آشفتگي و ناآرامي در او ديده نمي‌شد. هاسلباخ بعدها مي‌گفت نبض هيتلر كاملا طبيعي مي‌زد و اين اصلا برايش قابل درك نبود. 
او مي‌گفت هيتلر مكرر مي‌پرسيد اين بمب را چه كسي كار گذاشته و ساخت كجاست.» در جست‌وجوي پاسخ اين پرسش هيتلر، از عده زيادي بازجويي كردند و چند نفر از كساني را كه در اين توطئه دست داشتند و نيز شماري آدم از همه‌جا بي‌خبر را دستگير و اعدام كردند. برخي از آنها 
- ازجمله كشيش و نويسنده، ديتريش بنهوفر- را آوريل 1945 در چنين روزي، چند هفته مانده به پايان جنگ به‌ دار آويختند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون