• ۱۴۰۳ جمعه ۲۷ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5457 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۰ فروردين

درنگي بر حضور و كاركرد «گذشته» در آثار مارگريت دوراس به مناسبت زادروزش

تمناي احضار گذشته، همين لحظه و همين‌جا

بعضي منتقدان، دوراس را «بانوي داستان‌نويسي مدرن» خوانده‌اند

سميه   مصطفايي

اغراق نيست اگر بگوييم ادبيات معاصر جهان بدون كلمات و فضاهاي ميني‌ماليستي و در عين حال عميقا تاثيرگذار مارگريت دوراس، نويسنده، نمايشنامه‌نويس، فيلمنامه‌نويس، منتقد و كارگردان فرانسوي براي هميشه چيزي كم داشت. دوراس در چهارم آوريل سال 1914 در خانواده‌اي فقير در ويتنام به دنيا آمد و هر چند در 17 سالگي به فرانسه بازگشت در تمام عمر طولاني داستان‌پردازي‌اش رفت و برگشت‌هاي مكرري به دوران پرالتهاب كودكي‌ و نوجواني‌اش داشت. با وجود اينكه دو اثر داستاني «سدي در برابر اقيانوس آرام» و «عاشق» مشخصا آثار اتوبيوگرافيك دوراس خوانده مي‌شوند، رجعت به گذشته در ديگر آثار داستاني، سينمايي، نمايشي و حتي نقادانه دوراس ديده مي‌شود.

دوراس از نگاه منتقدان تصويرگر قهار احساساتي همچون نياز، فقر و فقدان، خشونت، مرگ، عشق، خيانت، جنون، گمگشتگي، ملال و رنج شمرده مي‌شود كه داستان‌هاي خود را همچون سازوكار حافظه در روند غيرخطي و مشتت روايت مي‌كند. نكته قابل‌توجه در روايت و تشريح اين احساسات و عواطف، گذر از منظر خاطرات است؛ خاطراتي كه در روند سيال و پُرپرش از زماني به زمان ديگر و از مكاني به مكان ديگر نامتوقف در حركتند. از نگاه دوراس گذشته و حال و آينده چنان در هم تنيده شده‌اند كه احضار خاطره‌اي دور، همان زندگي در حال و آينده است. 

گذشته ‌ نامعتبر 
در آثار دوراس خاطرات هر چند پرتكرار و گريزناپذير اما ناموثق و اتكاناپذير ظاهر مي‌شوند. در دو داستان «سدي در برابر اقيانوس آرام» و «عاشق» با اينكه نويسنده شرايط مكاني مشابهي را روايت مي‌كند، آنچه مي‌نويسد يكي نيست؛ نام‌ها تغيير مي‌كنند، جغرافيا شكل و هويت ديگري مي‌گيرد و آدم‌ها در شمايل متفاوتي ظاهر مي‌شوند؛ هر چند شباهت‌ها هم ناديده گرفته نمي‌شوند‌. بازي با گذشته و خاطرات در اين آثار اتوبيوگرافيك خواننده را به راوي داستان، حتي «من» داستان «عاشق» بي‌اعتماد مي‌كند و اين بي‌اعتمادي فضايي مي‌آفريند براي تخيل و تفسير خواننده كه جز در نبود راوي قابل‌اعتماد ميسر نمي‌شد. در اين داستان خاطرات جلوه‌اي تك‌وجهي و غايي و خودبسنده ندارند و دستخوش تغييراتي پايان‌ناپذير هستند. از طرف ديگر استفاده دوراس از افعال زمان حال براي توصيف گذشته، خواهش ضمني او از خواننده براي ديدن و شنيدن 15 سالگي راوي در همين لحظه و همين‌جاست. فاصله‌هايي هم كه اتفاق مي‌افتند خواهشي براي خلق گذشته در اكنون و اينجا و نفي مرگ گذشته هستند. 
در ديگر اثر داستاني دوراس، «عاشقي از چين شمالي» او بار ديگر به روايت عاشقانه‌ زن اروپايي و مرد چيني با‌ز مي‌گردد تا آن‌چنان كه در گفت‌وگويي با مجله نيويورك‌تايمز عنوان مي‌كند داستان «عاشق» را اين‌بار «بدون ذره‌اي ادبيات» به دور از جلوه‌هاي ادبي هر چند اندك عاشق روايت كند. در اين اثر بار ديگر دوراس مخاطبان خود را به اصالت آنچه در «عاشق» در مورد رابطه‌اش با مرد چيني نوشته است به ترديد مي‌اندازد. در حقيقت اين ابهام و تغيير و تكرار در كنار زبان ميني‌ماليستي و در عين حال شاعرانه نويسنده، فواصلي قابل‌تامل ايجاد مي‌كند كه تنها با حضور فعال خواننده پر مي‌شوند. چنين فضاي پر تعليق و ترديدي در داستان «شيدايي لل. و. اشتاين» به خوبي خود را نشان مي‌دهد؛ خاطرات شخصيت اصلي داستان از واقعه‌اي سهمگين كه 10 سالي از وقوع آن مي‌گذرد، دستخوش تغييرات مي‌شوند. خاطرات بارها در هم مي‌ريزند و هر بار پريشان‌تر و گنگ‌تر باز مي‌گردند. در اين داستان هولد، همسر لل، ابتدا تلاش مي‌كند با يادآوري گذشته لل را از انقياد گذشته رها كند اما در نتيجه سكوت فلج‌كننده لل متوجه مي‌شود كه هيچ نيروي رهايي‌بخشي در گذشته نيست. متوسل شدن هولد به بازآفريني گذشته، ساختن گذشته‌اي كه مي‌توانست وجود داشته باشد، مكانيسم دفاعي او در برابر گذشته‌اي است كه عميقا حال و آينده را درگير خود كرده است. هولد سعي مي‌كند در اين گذشته بارآفريده شده، هر چه بيشتر به لل نزديك شود و بار طاقت‌فرساي گذشته را از دوش لل و خودش بردارد. در حقيقت در اغلب داستان‌هاي دوراس يك زن، گذشته او -‌كه معمولا مركزيت آن رابطه‌‌اي نيمه‌تمام است‌- و تاثيرات اين گذشته بر روابط و هويت اين زن واكاوي مي‌شوند. اين زنان غالبا سوگوار گذشته‌اند اما نه مي‌توانند از آن فاصله بگيرند و نه مي‌توانند به آن عميقا نزديك شوند.

شخصيت‌پردازي
در آثار دوراس خاطرات هم چنين نقشي پركاركرد در شكل‌گيري شخصيت‌ها دارند؛ در نمايشنامه «سوزانا آندلر» سايه‌ سنگين روابط پيشين شخصيت‌هاي اصلي بر رابطه زناشويي آنها به تصوير كشيده مي‌شود. در «عاشق» هم آن‌گونه كه روايت در رفت‌وبرگشت‌ها و پرش‌هاي مكرر پيش مي‌رود، گذشته نقشي غيرقابل‌انكار در شكل‌گيري شخصيت زن داستان به عنوان زني فرانسوي با پيشينه‌اي ويتنامي دارد، زن هم اين است و هم آن و برخلاف خواست مادرش، هرگز اروپايي تمام‌عيار باقي نمي‌ماند. چنين به نظر مي‌رسد كه اين زن و زن تصوير شده در فيلمنامه «هيروشيما عشق من» در حقيقت از جايگاه‌شان به عنوان نويسنده و بازيگر براي روايت گذشته استفاده مي‌كنند؛ هر چند به واسطه‌ شغل‌شان، روايت‌شان از گذشته روايتي دستكاري شده است كه طي گذر زمان دچار استحاله شده است.

گذشته و مرگ
تلاقي مرگ و گذشته يكي ديگر از مضامين تكرارشونده در آثار دوراس است. مرگ يا به تعبير دوراس «بيماري مرگ» ارتباطي چندسويه با گذشته دارد. در نمايشنامه‌ «پل‌هاي سن آئو آز» زن و شوهري كه بي‌رحمانه دخترعموي كر و لال خود را كشته‌اند، چنان درگير حقيقت تكان‌دهنده قتل شده‌اند كه در گذشته ماندگارند و توان پيش رفتن به سوي حال و آينده را ندارند. زمان حال در انجماد و ايستايي گذشته از رمق مي‌افتد و زن و شوهر تنها مي‌توانند به پيامدهاي آنچه در گذشته اتفاق افتاده، فكر كنند. مرگ غيرمعمول دختر عمو، گذشته غيرمعمول، زمان حال و آينده را نيز كشته است. در ديگر آثار او همچون «مدراتو كانتابيله»، «هيروشيما عشق من» و «ساعت ده‌ونيم شب در تابستان» مرگ تبديل به محركي براي كشف و بازكشف گذشته مي‌شود. 

نبرد با فراموشي 
 از سوي ديگر تعمق در گذشته و خاطراتي كه يك به يك چندين بار در هيبت‌هايي جديد زنده مي‌شوند، ابزاري است عليه فراموشي. از منظر دوراس آنچه در تلاطمات تاريخي و سياسي جهان، مشخصا اروپا و سرزمين‌هاي مستعمراتي گذشته است، بخشي زنده نه فقط از آنچه پشت سر گذاشته شده كه از حال و آينده است كه نبايد به دست فراموشي سپرده شود. از سر گذراندن التهابات دو جنگ جهاني و كشتارهاي جمعي، نسل‌كشي، تناقضات آشكار و نهان نهادهاي سياسي فعال، سياست‌ها و ايدئولوژي‌هاي زن‌ستيز، حضور ويرانگر استعمار و اثرات آن نه فقط بر مردمان محلي كه بر اروپاييان ساكن مستعمرات و بي‌عدالتي و تبعيض، رجعت به گذشته را تبديل به امري اجتناب‌ناپذير مي‌كند. در داستان «درد» دوراس زني در انتظار بازگشت همسرش از اردوگاه‌هاي كار اجباري را روايت مي‌كند كه قرابتي ملموس با گذشته خود او در دوران اشغال فرانسه به دست آلماني‌ها دارد. در فيلمنامه «هيروشيما عشق من» روايت عشق حاضر در هم تنيده با عشق غايب در بستر جنگ و فقدان، چنان روايت مي‌شود كه بيننده هيچ‌يك را بدون ديگري باز نمي‌شناسد؛ اگر مرگ سربازان، هرچند سربازان سپاه دشمن، فراموش مي‌شد، زن تا اين حد از بمباران هيروشيما متاثر نمي‌شد. جايگزيني‌ها فراخواندن گذشته را ممكن مي‌سازند: مرد ژاپني جايگزين مرد آلماني مي‌شود، هيروشيما جايگزين نور (Nevers). هرچند هر يك از شخصيت‌ها درك و دريافت خود را از جغرافياي درد و آنچه از سر گذشته است دارد؛ هيروشيما براي زن نمود پايان جنگي خانمان‌سوز است، حال آنكه مرد هيروشيما را فاجعه‌اي تكان‌دهنده و بي‌پايان مي‌داند كه هرگز نمي‌توان از آن خلاص شد؛ آن‌چنان كه در فيلم ديده مي‌شود؛ در حالي كه تصاوير، قربانيان بمباران را نشان مي‌دهند، صداي زن در تناقضي آشكار شهر را مملو از گل‌ها و در آستانه تولدي دوباره توصيف مي‌كند. به همين دليل است كه مرد باور دارد زن نمي‌تواند هيروشيما را ببيند. از نگاه مرد آنچه زن از هيروشيما خواهد ديد، واقعيت هيروشيما نخواهد بود، حال و آينده هيروشيما نخواهد بود؛ چراكه زن آن‌چنان كه بايد از گذشته اين شهر نمي‌داند. روايت او از شهري كه ويران شده، تلاش او براي به تصوير كشيدن حال و آينده بدون درك و ديدار فاجعه گذشته، نه توصيف و تشريح كه تحريف است. در اين اثر، دوراس به مدد تكنيك‌هاي روايي و سينمايي همچون نريشن (تجسم راوي اول شخص) و فلاش‌بك (تجسم راوي سوم شخص) داستان را چندپاره و چندزمانه تصوير و مرز ميان گذشته، تخيل و حال و آينده را نامشخص ترسيم مي‌كند. اين چندپار‌گي به همراه حذف و پراكنده‌گويي‌هاي عامدانه در حقيقت نشان از طبيعت آشفته و مغشوش تاريخ دارد كه ترسيم آن در روندي خطي و قطعي روح آن را آن‌چنان كه بايد منعكس نمي‌كند. در حقيقت، تاريخ آن‌گونه كه در اين فيلم تصوير مي‌شود به روايت شدن، به تعريف و موجود شدن راه نمي‌دهد و تصوير تاريخ تنها از مدخل نشانه رفتن روح سركش و نامتعين آن امكان‌پذير است.
وجه ديگر روايت گذشته دست و پنجه نرم كردن با خاطراتي است كه ترسيم‌شان كاري است طاقت‌فرسا. 
آن‌چنان كه راوي در «عاشق» بيان مي‌كند نوشتن درباره مادر و برادرانش سخت نيست؛ چراكه خاطرات مربوط به آنها را مدت‌هاست كنار گذاشته است و به همين دليل مي‌تواند به راحتي از آنها بنويسد. در داستان «شيدايي لل. و. اشتاين» لل در برابر آنچه به‌خاطر مي‌آورد، در برابر سيلي گذشته، ساكت و صامت است؛ چرا كه نمي‌تواند آنچه را از سر گذرانده به راحتي بيان كند. بار گذشته هر قدر سنگين‌تر مي‌شود به تقرير درآوردنش جانفرساتر مي‌شود.
به نظر مي‌رسد به تصوير كشيدن گذشته درست همان‌گونه كه از ذهن مي‌گذرد، جايگزيني تداعي‌گر خاطره‌اي با خاطره‌اي ديگر، بدون آنكه مرز مشخصي ميان آنچه مي‌رود و آنچه مي‌ماند و آنچه بازآفريده مي‌شود پيدا باشد، محمل مناسبي فراهم آورده است براي طرح‌ريزي و شرح و بسط جهان روايي دوراس. براساس آنچه گفته شد، اين بستر روايي با زبان ساده و در عين حال گنگ و چندپهلوي خود، راه را براي درگيري هرچه بيشتر خواننده با فضاي داستان، شخصيت‌پردازي قابل‌تامل‌تر و يادآوري گذرگاه‌هاي مهم تاريخي و سياسي باز كرده است. 


در آثار دوراس خاطرات هر چند پر تكرار و گريزناپذير اما ناموثق و اتكاناپذير ظاهر مي‌شوند... بازي با گذشته و خاطرات در اين آثار اتوبيوگرافيك، خواننده را به راوي داستان، حتي «من» داستان «عاشق» بي‌اعتماد مي‌كند و اين بي‌اعتمادي فضايي مي‌آفريند براي تخيل و تفسير خواننده كه جز در نبود راوي قابل‌اعتماد ميسر نمي‌شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون