سبكي لذتبخش رهايي
حسن لطفي
آخرين ساخته دارن آرونوفسكي (نهنگ) شايد براي عدهاي فيلم منزجركنندهاي درباره چاقي باشد. چاقي كه آدمي را زمينگير ميكند و از او موجودي زشت و بدقواره ميسازد، اما براي بينندگان بسياري، اين فيلم، اتفاق خوب ديگري در كارنامه سينماي فيلمسازي است كه زشتيهاي زندگي را ميبيند، ولي در مقابل آنها زانو نميزند. در اميد را به روي شخصيتها، بيننده و خودش نميبيند. تلخيهاي زندگي آدم فيلمش را به يك پايان تلخ يا تلخي بيپايان گره نميزند. نهنگ كه براساس نمايشنامهاي از ساموئل دي هانتر ساخته شده قرار نيست ته دل بيننده را نسبت به مشكلات فردي، فرهنگي و اجتماعي خالي كند و غيرمستقيم به او حالي كند پايان شب سيه سپيد نيست. فيلم از قضا برخلاف فضاي تيره و تار حاكم بر كليت فيلم، پيشنهاد روشني به بيننده دارد. البته به شرط آنكه بيننده از ظاهر فيزيكي شخصيت اصلي فيلم (چارلي با بازي برندن فريزر) فراتر برود و قادر به درك روابط بين آدمها، دليل چاقي چارلي (هم به لحاظ داستاني و هم به دلايل دراماتيك) باشد. در چنين حالتي قادر خواهد بود در كنار لذت بردن از يك فيلم جذاب، به زير مفاهيم مستتر در زير متن آن نيز دسترسي پيدا كند. مفاهيمي كه چندان پيچيده و غيرقابل درك نيست و آرونوفسكي با استفاده از فيلمنامه خوب ساموئل دي هانتر به خوبي توانسته گسست ايجاد شده ميان رابطه دو نسل (اينجا پدر و فرزند) را به خوبي تصوير كند. البته در اينكه پدر و دختر فيلم نهنگ در نوع خود كمنظير و شايد بينظير هستند شكي نيست. اما اين استثنا باعث نميشود تا بيننده هنگام تماشاي فيلم نهنگ خود را درگير يك اتفاق نادر و استثنايي ببيند. فيلم از شخصيتهاي نادر به رويداد و پيشنهادي براي همه ميرسد. پيشنهادي كه در زمانه عدم درك ديگران، قضاوتهاي متكي به باورهاي شخصي و خشم مخرب به نظر ضروريتر از هر زمانه ديگري است. هانتر و آرونوفسكي در فيلم نهنگ استفاده دراماتيك و بديعي از شخصيت رمان درخشان موبي ديك (ناخدا ايهب) نوشته هرمان ملويل و بخشي از اين رمان كردهاند، براي فهم اين استفاده درست و بهتر فيلم را خودتان تماشا كنيد.