• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5466 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۴ ارديبهشت

ترسناك‌تر از شاينينگ كوبريك!

مهرداد حجتي

سربالايي بزرگراه «پارك وي» را با «رنو5» بالا مي‌رفتيم. موتور ماشين زور نداشت. به زحمت با دنده يك و دو بالا مي‌رفت. من و فرشيد غضنفري بوديم. روي صندلي عقب يك دستگاه «ويديو T7سوني» داشتيم كه درون يك پتو پيچيده شده بود. به جاي جلو، همه حواس فرشيد به ماشين‌هاي پشت سر بود. از آينه، پشت را مي‌پاييد كه مبادا گشت كميته‌اي از راه برسد و به ماشين ما مشكوك شود. شبيه فيلم‌هاي پليسي شده بود. با اين تفاوت كه ماشين ما براي تعقيب و گريز سرعت نداشت. اگر قرار بود براي تفتيش ما را نگه دارند حتما به دردسر مي‌افتاديم. حس آدم‌هاي گناهكاري كه محموله‌اي قاچاق را جابه‌جا مي‌كنند، داشتيم. اتفاقا نزديكي‌هاي پل مديريت، سروكله يك «پاترول» پيدا شد. «تويوتا لندكروزر» نخودي رنگي كه سه سرنشين داشت. فرشيد داشت پشت فرمان عرق مي‌ريخت. چشمش را از آينه برنمي‌داشت. لحظه به لحظه «پاترول» نزديك مي‌شد و او هر قدر به پدال گاز فشار مي‌آورد، فايده‌اي نداشت. صداي موتور در آمده بود، اما ماشين تندتر نمي‌رفت. 
آن روزها علاوه بر گشت كميته، سپاه پاسداران هم يك گشت به گشت‌هاي پايتخت اضافه كرده بود. عنوانش «ثارالله» بود. گشتي كه به ابتكار فرمانده سپاه تهران، «مرتضي مبلغ» راه‌اندازي شده بود. گشت‌هاي ديگري هم بود مثل «جندالله» كه البته چندان معروف نبود. ماموريت‌شان هم فرق داشت. آن روزها مردم بيشتر با اين دو گشت سر ‌كار داشتند. خصوصا گشت كميته كه همه جا بود. كميته انقلاب، در هر كوي و برزني يك «مقر» داشت. عمدتا در ساختمان‌هايي كه مصادره شده بودند. ابتداي انقلاب بسياري از ساختمان‌هاي مهم، مصادره و‌ ميان نهادهاي انقلاب تقسيم شده بودند. ساختمان‌هايي كه متعلق به دولتمردان و وابستگان رژيم گذشته بود و حالا پس از متواري شدن صاحبان‌شان، به دست انقلابيون افتاده بودند. ساختمان‌هايي كه عمدتا در نقاط مهم پايتخت واقع شده و پس از انقلاب كاربرد انقلابي پيدا كرده بودند. كاخ‌ها، هتل‌ها، سينماها، فروشگاه‌هاي بزرگ، اماكن ورزشي، كارخانه‌ها و بسياري از بناهاي عظيم و گرانقيمت، همه در زمره بناهاي مصادره‌اي بودند. مثل هتل هيلتون، هتل هايت، هتل اينتركنتينانتال، هتل شرايتون و هتل‌هاي بزرگ ديگر كه قرار بود ميان چند نهاد تقسيم شوند مثل بنياد مستضعفان و بنياد شهيد كه هر دو تازه تاسيسي بودند. اصلا بنياد مستضعفان براي همين امر به فرمان آيت‌الله خميني تاسيس شده بود تا به اموال منقول و غيرمنقول شاه و وابستگان او رسيدگي كند. جواهرات، فرش‌هاي دستباف، تابلوها و البته خود بناها. همان روزهاي نخست تاسيس بنياد مستضعفان، بسياري از اموال منقول مصادره شده، طي مزايده‌اي كه زير نظر «حاج آقا رخ‌صفت» برگزار شد، فروخته شدند. قيمت‌گذاري اموال را خود هيات برگزار‌كننده بر عهده داشت و اولويت خريد هم به خودشان داده شده بود. اين را «رخ‌صفت» در مصاحبه با بخش خبري ساعت ۱۴ راديو اعلام كرده بود وقتي خبرنگار «صداي جمهوري اسلامي» از او درباره چگونگي برگزاري مزايده پرسيده بود. ماه‌هاي نخست انقلاب در غياب پارلمان، «شوراي انقلاب» امر قانونگذاري را برعهده داشت و دولت موقت مهندس بازرگان هم موظف به اجراي همان مصوبات بود. از ۲۲ بهمن ۵۷، به يك‌باره كشور «ريل» عوض كرده بود. دولت پيشين كه زماني در مصدر امور نشسته بود، حالا در جايگاه متهم نشسته بود. برخي دولتمردان كه به اسارت نيروهاي انقلابي درآمده بودند، حالا در نوبت دادگاه انقلاب نشسته بودند. گروهي هم كه شانس فرار پيدا كرده بودند، خانه و كاشانه را با همه اموال رها و به مكاني امن گريخته بودند. حالا همان خانه‌ها، در نوبت مصادره قرار گرفته بودند. در ميان افراد متواري، گروهي از اشراف و متمولين سرشناس بودند كه به حلقه اطرافيان شاه رابطه داشتند يا به دليل احساس خطر، ترجيح داده بودند كشور را ترك كنند. آنها از سرنوشت خود بيم داشتند. آينده براي آنها مبهم بود. اين شامل تعدادي از كارآفرينان و كارخانه‌داران بزرگ هم مي‌شد. صاحبان صنايع خصوصي كه طي يكي، دو دهه پيش از انقلاب، موجب پيشرفت‌هايي در صنايع داخلي شده بودند. نظير كارخانه خودرو‌سازي «ايران ناسيونال» يا «كفش ملي». دولت موقت از ملي كردن صنايع سخن گفته بود و البته ملي كردن بانك‌ها. خبرش هم تيتر روزنامه‌ها و با واكنش‌هايي هم روبه‌رو شده بود. رويكرد جديد اقتصادي، دولت را فربه‌تر و بالمآل سنگين‌تر مي‌كرد. اتفاقي كه بعدها موجب زمينگير شدن دولت در بسياري از صنايع شد. مثل كشت‌‌‌وصنعت كارون يا همان كارخانه «ايران ناسيونال» كه حالا «ايران خودرو» شده بود. مديريت دولتي، طي سال‌هاي بعد، در برخي صنايع هرگز از عهده اداره كارخانه‌ها برنيامد و منجر به ورشكستگي يا تعطيلي برخي از آنها شد. نظير «كارخانه ارج» كه امروزه، با آن همه سابقه، به مكاني متروكه بدل شده است. البته مديريت دولتي اين عيب را همواره داشته كه با تغيير هر دولت، سياست‌هاي اقتصادي هم تغيير كرده است. دست به دست شدن كارخانه‌ها و صنايع، هرگز، به بسط و توسعه آنها مدد نرسانده، حتي برعكس موجب اخلال در روند امور آنها شده است. اتفاقي كه در نظام بانكداري هم رخ داد. 
همان‌طور كه دولت برآمده از انقلاب در سياست‌هاي اقتصادي بازنگري كرده بود، در سياست‌هاي فرهنگي هم بازنگري عمده‌اي كرد. شايد بيش از ديگر عرصه‌ها. به همين خاطر علاوه بر بسياري تغييرات در همان اوايل ترجيح داده شد تا براي «نظام‌مند» و «روشمند» كردن تغييرات، «سازو‌كاري» تمهيد شود. چيزي در حد يك ستاد. «ستاد انقلاب فرهنگي» كه بعدها «شوراي انقلاب فرهنگي» شد. تبيين سياست‌هاي عالي فرهنگي، بر عهده آن شورا گذاشته شد. وضع قوانين و دستورالعمل‌هايي كه الزام اجرايي داشتند. دهه شصت اما هنوز ساختارها دستخوش تغييرات گسترده نشده بود. هر چند هر نوع تساهلي از سوي دولت، با واكنش تند گروه‌هاي فشار روبه‌رو مي‌شد. نظير به زير كشيدن فيلم «برزخي‌ها» از پرده سينما كه سروصداي زيادي برپا كرد. آن روزها، حجت‌الاسلام عبدالمجيد معاديخواه، وزير فرهنگ و هنر بود و هنوز با «وزارت اطلاعات و‌ جهانگردي» كه توسط ناصر ميناچي «وزارت ارشاد ملي» ادغام نشده بود. معاونت سينمايي وزارتخانه را «محمدعلي نجفي» كارگردان فيلم «جُنگ اطهر» برعهده داشت. كسي كه چندي بعد سريال «سربداران» را ساخت. جنگ اطهر يك‌سال پيش از انقلاب اكران شده بود و به عنوان نخستين فيلمي كه از سوي يك هنرمند با گرايش‌ها اسلامي ساخته شده بود مورد توجه اقشار مذهبي قرار گرفته بود. در آن فيلم «فرامرز قريبيان» و «محمدرضا عالي‌پيام» بازي مي‌كردند. قريبيان پس از ظاهر شدن در فيلم‌هاي «گوزن‌ها»، «غزل» و «خاك» تبديل به يك ستاره شده بود. ستاره‌اي با شمايل يك «مبارز چپ».چيزي شبيه «صمد بهرنگي»! محمدرضا عالي‌پيام هم كه پس از آن در سربداران ظاهر شد، هنوز جوان و ناشناخته بود. چهره‌اي كه بعدها ديپلمات و پس از آن تهيه‌كننده سينما شد. او از سال ۸۸ با تخلص «هالو»، شعر طنز مي‌گويد.معاديخواه، پس از جنجال فيلم «برزخي‌ها»، از وزارت كنار گذاشته شد و سيد محمد خاتمي جاي او را گرفت. كسي كه گفته مي‌شد به عنوان جانشين آيت‌الله سيدمحمد بهشتي، مدتي «مركز اسلامي هامبورگ» را اداره كرده و درس‌خوانده دانشگاه است. انگليسي و آلماني مي‌داند و دكتراي فلسفه دارد. يك روحاني مدرن و امروزي كه با روشنفكران نشست و برخاست مي‌كرد و به هنر و ادبيات علاقه فراوان داشت. نزديكي‌اش به سيداحمد و بيت رهبر انقلاب، او را به چهره‌اي معتمد نزد رهبران انقلاب تبديل كرده بود. او پيش از وزارت، طي حكمي از سوي آيت‌الله خميني، مسووليت اداره «موسسه كيهان» را بر عهده گرفته بود و حالا با حفظ همان مسووليت قرار بود در دولت مهندس ميرحسين موسوي، متولي حوزه فرهنگ هم باشد. او فخرالدين انوار را به معاونت سينمايي خود برگزيد و انوار هم با تشكيل شورايي، سيدمحمد بهشتي را به مديرعاملي بنياد سينمايي فارابي برگزيد. با ورود به دهه شصت، كشور هم وارد دالاني از تغييرات مي‌شد و عمده آن تغييرات قرار بود در حوزه فرهنگ رخ دهد. مثل وضع مقررات سختگيرانه براي انتشار مطبوعات يا ساخت فيلم‌هاي سينمايي در بخش خصوصي. البته پس از بسته شدن نشريات نزديك به گروه‌ها و احزاب چپ، در فاصله سال‌هاي ۵۸ تا ۶۰، ديگر چندان نشريه روزانه، هفتگي يا ماهنامه باقي نمانده بود. چند نشريه هم كه باقي مانده بود همه نشريات وابسته به دو موسسه كيهان و اطلاعات بودند كه به شكل روتين، از سال‌ها پيش منتشر مي‌شدند. 
اما در كنار اين نشريات چند مجله هم اجازه انتشار گرفته بودند. ماهنامه دنياي سخن، ماهنامه آدينه، ماهنامه صنعت حمل ‌و نقل، ماهنامه فيلم و چند نشريه ديگر كه به مرور به دكه‌ها اضافه مي‌شدند. همه آنها در صورتي مجاز به انتشار بودند كه يك نسخه «اوزاليد» از مجله را پيش از چاپ به اداره مطبوعات داخلي وزارت ارشاد بفرستند تا در صورت تاييد و ‌ممهور شدن به مهر آن وزارتخانه منتشر شوند. ‌به هيچ يك از اين مجلات، مجوز نشر دايم داده نشده بود. البته در آن سال‌ها هم كشور در حال جنگ بود و هم با گروه‌هاي مسلح برانداز درگيري داشت. نظير سازمان مجاهدين خلق كه با حكومت نوپاي انقلاب وارد جنگ مسلحانه شده بود و در بسياري از مناطق پايتخت خانه‌هاي تيمي تشكيل داده بود. در كردستان هم وضع چندان آرام نبود. دولت مركزي، هنوز كاملا بر همه امور اشراف نداشت. دولتمردان، هم هنوز دانش و تجربه كافي براي اداره امور كشوري به آن پهناوري را نداشتند. حوادث غافلگير‌كننده همراه با برخي ناپختگي‌ها، بسياري از «نتايج ناخواسته» را در پي داشت. نظير آنچه در وزارت ارشاد دوران خاتمي رخ داد. فخرالدين انوار و سيدمحمد بهشتي، مديران سينمايي كشور، به ‌ناگاه تصميم گرفتند همه ويديوكلوب‌ها را از سراسر كشور برچينند و توزيع، حمل و نمايش فيلم‌هاي ويديويي را ممنوع اعلام كنند. اتفاقي كه موجب پديد آمدن بازار زيرزميني ويديو شد و بسياري را به طمع كاسبي انداخت! در همان روزگار بود كه من و فرشيد غضنفري با ترس و لرز، سوار بر «رنو»، در حال پيمودن بزرگراه «پارك وي» بوديم تا دستگاه پخش ويديو را دور از چشم پاسداران كميته، به خانه در زعفرانيه برسانيم. قرار بود آن شب ما به همراه گروهي از رفقاي دانشگاه، چند فيلم مهم ببينيم. «شاينينگ» ساخته «استانلي كوبريك» و «پاريس تگزاس» ساخته «ويم وندرس». در فاصله آنتراكت هم قرار بود كنسرتي از «پينك فلويد» ببينيم. اجرايي مهيج كه به قول امروزي‌ها، همه‌ چيز را بشويد و ‌ببرد. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون