درنگي بر سوءتفاهمهاي جاری درباره «هنر» و «هنرمند»
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند٭
سعيد فلاح فر٭٭
«آقاي مهندس، بفرماييد باقي پولتون.» «خانم دكتر، نوبت شماست.» «مهندس، برو كنار. راهو بستي.» به نظر ميرسد در ازاي توليد بيبرنامه و بيرويه چنين عناويني در دانشگاهها، مصرف بيمعني و بيرويه آن هم در ادبيات كوچه و خيابان رايج شده است
تا جايي كه اعطاي رايگان چنين عناويني در تعارفات روزمره به امري عادي و مضحك بدل ميشود.
جامعه هنري -با وجود فاصلهاي كه از ادبيات و فرهنگ كوچه و خيابان دارد- از اين قاعده مستثني نيست. با افزايش سرريز بيوقفه فارغالتحصيلان رشتههاي هنري يا اتمام دورههاي آموزشي چند هفتهاي؛ مصرف عنوان «هنر» و «هنرمند» هم، روزبهروز بيشتر و سبك معناتر ميشود. خردهبازارهاي تجاري و وسوسههاي شهرتطلبيهاي بيخاصيت توانسته است چنين استنباط مصرفي و سادهانگارانه از هنر را عادي جلوه دهد. در گفتوگوها و تبليغات روزمره، پيشوند هنر را به هر فعاليتي ميتوان متصل كرد؛ هنر سبزيآرايي، هنر گلدوزي، هنر آشپزي، ... الي هنر تنظيم باد لاستيك جلو و هنر رختشويي.
تاريخ نشان ميدهد كه «هنر» در ادوار مختلف و در فرهنگ و جغرافياي مختلف معاني متنوعي داشته است. از هنر شمشيرزني و جنگ تا هنرهاي رزمي. از امور توليدي ظريف تا سياست و كياست. عمدتا تمام اموري كه انجام آن براي عامه مردم دشوار بوده، در صنف فعاليتهاي هنري دستهبندي ميشده است. يكي از بزرگترين اعضاي اين دستهبنديها مربوط به صنايع مستظرفه و هنرهاي سنتي ميشود. اما بايد پذيرفت چنين معنايي از «هنر» تعريفي تاريخي است كه امروزه -غير از مبحث مطالعه در سير هنر و تاريخ هنر- اعتبار كاربردي ندارد. در دوره معاصر «تعريف هنر» جاي خود را به يك سوال دايمي و تقريبا بيپاسخ داده است؛ «هنر چيست؟» سوالي كه به جاي تعاريف كليشهاي و تكراري، لحظه به لحظه، پاسخي تازه توليد ميكند.
اين تعبير سيال از هنر به اين معناست كه؛ تكرار دوباره آنچه پيش از توليد هر اثري، اثري هنري تلقي ميشده، ديگر نميتواند براي بار دوم در فهرست آثار هنري جايي داشته باشد. هر ايده هنري، در قالب اثر هنري، تنها يكبار ميتواند داعيه هنر داشته باشد و يكبار فرصت استفاده از عنوان «هنر» را دارد. بعد از آن، براي هميشه، اطلاق صفت هنري براي آن ايده ممكن نيست. به عبارتي سادهتر؛ «هنر» تكثيرپذير و تكراري نيست. هر اثر هنري تنها به شرطي متولد ميشود كه تعبير و معنايي تازه از هنر ارايه كند. در غير اين صورت، با وجود هر ارزش مادي و معنوي ديگري، يك كالاي توليدي است و فاقد وجاهت براي عنوان؛ هنر.
اگر به تاريخ هنر رجوع كنيم؛ كمتر به نشانهاي از معضلي با نام جعل و كپي آثار هنري به معناي رايج امروزي آن برميخوريم. از ميان شرايط روزگار، يكي از دلايلي كه اصلا چنين پديدههايي معناي وجودي نداشتند اين بود كه اثر هنري مبتني بر داشتن مهارتي منحصر به فرد بود و ارزش اثر هنري با همين ويژگي سنجيده ميشد. بنابراين نه نيازي به امضاي هنرمند داشت و نه تكرار دوباره آن باعث تنزل ارزش ميشد. در واقع توانايي خلق آن براي بار دوم هم در دايره معناي مهارت و هنر جاي ميگرفت. مثل صدها كوزه يا جام ميناكاري شده يك استادكار. اين نگاه هنر در دوره معاصر به كلي متحول شده است. بسياري از آثار هنري، ديگر متكي به يك مهارت دستي خاص نيستند و تكرار آن از عهده سايرين هم برميآيد. اين همان جايي است كه سرقت هنري معنا پيدا ميكند. مثلا موزي كه توسط «مائوريتسيو كاتلان» در يك نمايشگاه بينالمللي واقع در «ميامي» به عنوان اثر هنري به ديوار چسبانده شد با قيمت ۱۲۰ هزار دلار فروخته ميشود. آيا انتظار ميرود هر موز و سيب و پرتقالي كه توسط هر كس ديگري روي ديواري چسبانده شده، باز هم به عنوان اثر هنري، چنين ارزش و جايگاهي پيدا كند؟! جالب اينكه «ديود داتونا» يك هنرمند اهل نيويورك، آن موز را از روي ديوار جدا كرد، پوستش را كند و خورد. عملي كه توسط بسياري از منتقدين هنري، به يك كنش هنري تفسير شد. واكنش موزه هم جالب بود؛ موز جديدي را بلافاصله جايگزين موز اول كرد و اعلام كرد ارزش اين اثر هنري به ايده آن است نه خود موز. [به نظر من همين اقدام به خريد و مبلغ گزافي كه براي اثر پرداخت شده، قسمتي از يك پرفورمنس هنري است.]
با اين اوصاف بخش بزرگي از توليدات و كالاهايي كه تحت سلطه تعاريف كهنه و براساس تقليد و به ويژه از طريق مهارت در انجام مشق استاد، موفق شدهاند خود را وارد حوزه هنر كنند، جايي در جهان هنر ندارند. اگرچه عدهاي با سوءاستفاده از تعاريف پيشين و فريبكاري براي هنر دانستن اين كالاها اصرار داشته باشند. مهمترين مشخصه اين دست كالاها قابليت تكرار اين آثار است كه اغلب به نقطه قوت براي شهرت و تجارت تبديل ميشود اما نسبتي با هنر ندارد. اين آثار ممكن است «قشنگ» و «گران» باشند اما به معناي هنري «زيبا» نيستند. رنگ ريختن هزار باره روي بومهاي بزرگ، به شيوه جكسون پالاك، بدون يك ايده تازه، چه ارزشي ميتواند در منظر هنري داشته باشد؟! مهارتهاي فاقد جهانبيني ويژه در ترسيم تكراري يك پرتره يا نقاشي سفره ديزي و سنگك، چه ارزشي فراتر از يك كالاي دستساز و دست چندم دارد؟! آيا هر استادكار، صنعتگر و تكنیسيني كه، فارغ از جهان انديشه، در ساخت يك اثر دستي مهارت دارد، ميتواند خود را هنرمند معرفي كند؟! يا ميتوان براي هر فعاليت ظريف و دشوار، براي كارهاي دستي، براي صنايع هنرهاي سنتي و... و به تبعيت از تعاريف قرون گذشته، از پيشوند «هنر» استفاده كرد؟! آيا ميشود به شامورتي بازيهاي تفنني نام هنر داد؟!
هنر گوهر نادرهاي است كه همچون خشت، پُر زدني نيست و البته اگر مرتبت آن به درستي حفظ شود؛ بسياري از آنچه اين روزها به نام هنر، در فضاي مجازي و بعضي نمايشگاههاي ظاهرا هنري عرضه ميشود، بايد به دنبال نام ديگري، غير از هنر باشند. پس بهتر است مهارت فني نقاشي، مجسمهسازي، عكاسي، خوشنويسي و... را دقيقا معادل هميشگي هنر و هنرمند بودن قرار ندهيم.
٭ عنوان مطلب مصرعي از حافظ است
٭ ٭ منتقد هنري