غريب
اي كه در زنجيرِ زلفت جاي چندين آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشكين بر رخِ رنگين غريب
مينمايد عكسِ مِي، در رنگِ روي مه وشت
همچو برگِ ارغوان بر صفحه نسرين، غريب
بس غريب افتاده است آن مور خط، گِردِ رُخت
گر چه نبود در نگارستان، خطِ مشكين غريب
گفتم اي شامِ غريبان طُرِّه شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر كن، چون بنالد اين غريبحافظ