روزي كه ديگر خيلي دير است
مرتضي ميرحسيني
هاينتس لينگه پيشكارش بود و وفادارانه، تا به آخر با او و كنارش ماند. آنچه را كه ديده و شنيده بود، بعدها در كتاب خاطراتش روايت كرد. در كتاب خاطراتش كه به فارسي «تا به آخر با هيتلر» ترجمه شده است (ترجمه حميد هاشمي، نشر ميلكان) پاسخ چند پرسش مهم درباره روزهاي پاياني زندگي هيتلر ديده ميشود. مثلا اين پرسش كه هيتلر چه زماني به فكر خودكشي افتاد و چه زماني اين فكر را به زبان آورد؟ بيست و هفتم آوريل (سال 1945) بود كه هيتلر، لينگه را به اتاق مطالعهاش فراخواند. به او گفت اگر دوست داري ميتواني بروي و پيش خانوادهات باشي، اما لينگه نپذيرفت و گفت در روزهاي خوش كنار شما بودم و اكنون در سختي و روزهاي بد نيز همراه شما ميمانم. هيتلر كه با شنيدن اين پاسخ لينگه، بار ديگر به وفاداري او مطمئن شد، گفت «دستوري دارم كه تو بايد انجام بدي. كاري كه من الان بايد بكنم، همون كاريه كه به فرماندارهاي ديگه هم گفتهام؛ مقاومت تا پاي مرگ. اين دستور امروز براي خودم هم الزامآوره، چون الان فرمانده برلينم. از اتاق خواب پتوهاي پشمي بردار و بنزين كافي براي سوزوندن دو نفر آماده داشته باش. من ميخوام خودم و اوا رو با تفنگ بكشم. بعد از مرگ، بدن ما رو توي پتوهاي پشمي بپيچ و به باغ ببر و اونجا بسوزون.» لينگه انتظار چنين دستوري را نداشت. با كمي مكث، با زباني كه به لكنت افتاده بود، به زحمت فقط گفت «بله، پيشواي من!» لينگه اضافه ميكند «احساس ميكردم زانوهايم جان ندارند. به سرعت اتاق هيتلر را ترك كردم. دنيا دور سرم ميچرخيد. به سمت دوستانم هوگل و شيدل رفتم و به آنها گفتم پيشوا به من چه دستوري داده است و از آنها خواستم براي اين كار به من كمك كنند. سپس با راننده هيتلر، كمپكا، تماس گرفتم و گفتم چند قوطي بنزين دم خروجي پناهگاه بگذارد. با ترديد پرسيد چرا بنزين؟ و من گفتم كه بعدا به طور خصوصي به او ميگويم بنزينها را براي چه كاري ميخواهم.» همچنين هيتلر در روزهاي پاياني با اوا براون ازدواج كرد، آنهم در شرايطي كه هر دو نفرشان تصميم قطعي گرفته بودند كه نه فرار كنند و نه تسليم شوند و پيش از رسيدن قواي متفقين خودشان را بكشند. انگيزه هيتلر براي ثبت اين ازدواج چه بود؟ لينگه در توضيح اين كار هيتلر مينويسد ثبت ازدواج خواست قلبي اوا براون بود و هيتلر، به نشانه احترام به خواست او با اين ازدواج تشريفاتي موافقت كرد. «اين مراسم و پيامدهاي آن طبعا براي هيتلر هيچ معنايي نداشت. او فقط ميخواست با اين كار آرزوي اوا براون را برآورده كند كه ميگفت ميخواهد پس از برگشتن به برلين، به عنوان همسر قانوني هيتلر در كنار او بميرد.» هيتلر در وصيتنامهاش، به اين ازدواج هم اشاره ميكند و ميگويد در تمام سالهايي كه درگير مبارزه بوده باور داشته كه نبايد خودش را درگير چنين مسووليتهايي كند، اما اكنون كه همه چيز به پايان رسيده است تصميم گرفته با زني كه هميشه وفادارانه همراهش بوده و به اراده خودش به شهر در محاصره آمده رسما ازدواج كند، كه اين زن «ميخواهد در سرنوشتم شريك باشد و به عنوان همسرم در مرگ مرا همراهي كند.» لينگه ميافزايد «روحيه و اخلاق اوا براون (كه ديگر اوا هيتلر ناميده ميشد) پس از ازدواج نشان ميداد حرف هيتلر درست است. در آن ساعات انگار او فاجعهاي را كه داشت رخ ميداد فراموش كرده بود. من پس از اين مراسم برخلاف هميشه به جاي دوشيزه محبوب، با عبارت پرطمطراق خانم هيتلر او را صدا زدم. وقتي اين عبارت را شنيد انگار دنيا را به او داده بودند. از سر خوشحالي لبخند زد و يك لحظه دستش را روي بازويم گذاشت. اوا هيتلر، او بيش از ده سال رويايش را در سر پرورانده بود. ناخواسته به ياد عبارت معروف كورت توچولسكي (نويسنده و ژورناليست آلماني) افتادم كه ميگويد: انسان هميشه به مراد دلش ميرسد، ولي به مقياس بسيار كم و آنهم روزي كه ديگر خيلي دير است.»