يادداشتي بر «زندگي رويايي سوخانوف» رمان اولگا گروشين
فروپاشي موازي
سيامك پيمان
«زندگي رويايي سوخانوف» نوشته اولگا گروشين، نويسنده روسي-امريكايي است كه نشر نيماژ با ترجمه مينا صفار سال گذشته به كتابفروشيها عرضه كرد و به تازگي به چاپ دوم رسيد.
اولگا گروشين متولد ۱۹۷۱ در مسكو است. او سالهاي اول مدرسهاش را در پراگ گذراند. سال ۱۹۸۱ به مسكو برگشت و بعدتر در «موزه هنرهاي زيباي پوشكين» تاريخ هنر آموخت و همچنين در «دانشگاه دولتي مسكو» روزنامهنگاري خواند. سال ۱۹۸۹ بورسيه كامل تحصيل در «دانشگاه اِموري» را دريافت كرد. او اكنون به عنوان پژوهشگر و مترجم در «كارتر سنتر» فعاليت ميكند. او همچنين در سمت ويراستار در «كتابخانه و مجموعه تحقيقاتي دامبارتون اوكس» وابسته به دانشگاه هاروارد مشغول به كار است. داستان كوتاههاي او در مجلاتي چون پارتيزان ريويو، ماساچوست ريويو، آرت تايمز و كنفروتيشن منتشر شدهاند. «زندگي رويايي سوخانوف» اولين رمان او است. اين رمان فيناليست جايزه اولين رمان «لسآنجلستايمز» و فيناليست جايزه «اورنج» نوقلمان انگلستان شد. گروشين كه از سال ۲۰۰۲ شهروند امريكاست، با همسر و پسرش در حومه واشنگتن دي.سي زندگي ميكند. البته او تابعيت روسي خود را هم حفظ كرده است.
«زندگي رويايي سوخانوف» داستاني است كه هنرمندانه خيانت و پيامدهاي آن را به تصوير ميكشد؛ خيانت به خود و آرمانهاي شخصي. رماني است كه به نرمي از واقعيت به سوررئاليته و از سلامت روان به پارانويا و ازهمگسيختگي درون ميغلتد و خواننده را به طنزي گزنده و شيطاني دعوت ميكند.
گروشين در نثري كه شور غنايي، تحليلهاي روانشناختي و آگاهيهاي هنري و زيباييشناختي در آن دقيق است، در زندگي عاشقانه آنتون پاولويچ سوخانوف و همسر زيبايش نينا، به جستوجوي گرهگشايي از فروپاشي رواني و عاطفي سوخانوف ميگردد. اتفاقي كه همزمان با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و در سالهاي پاياني دهه نود ميلادي ميافتد. سوخانوف همچون قهرمان بسياري از داستانهاي تاثيرگذار تاريخ ادبيات اروپا از فاوست تا مرشد و مارگاريتا، هنرمندي است كه سالها قبل و در دوران تاريك استالين در كشاكش تبعيد هنرمندان متفاوت و خلاق به سيبري به هر بهانهاي و سلب حيات از آنان، روح خود را به شيطان ميفروشد. حال و در زمان روايت كتاب سوخانوف در چهارراه تاريخ توامانِ فردي و سياسياش ايستاده و توسط نيروهايي فراتر از تخمين و حدسوگمان خودش زير نظر گرفته شده است.
قهرمان اصلي اين كتاب هنرمندي است كه سالها پيش شور هنري و روح خلاق خود را يك تكه قرباني فراهمآوري رفاه و امنيت نيناي زيبايش كرده است. نينايي كه در يكي از گرهگاههاي اصلي كتاب ميفهميم (خطر اسپويل) تنها و تنها به خاطر همان جنون هنري و چشمههاي جوشان خلاقيتش بوده كه دلباختهاش شده است. او روح خود را فروخته و گويا قرار است با تمام وجود و زندگياش تاوان آن را بدهد. يكي از هولناكترين و تاثيرگذارترين بخشهاي كتاب مربوط به فلاشبك يادآوري بازگشت و غافلگيري پدر توليا (سوخانوف) است. پدري كه مهندس بوده و سوخانوف در سه سالگي براي اولينبار خود روياي پرواز آدمها بدون هواپيما را در سر او انداخته است. پدرش از مسافرت بازگشته و در آستانه پنجره ظاهر شده است و قصد دارد توليا و مادرش را با شگفتانگيزترين غافلگيري تاريخ بشر مواجه كند! باتوجه به سابقه ذهنياي كه از سوخانوف در كتاب
به وجود آمده است آنگاه كه خواننده به اين سطرها ميرسد به شدت تحت تاثير قرار ميگيرد. تاثيري كه با تجربه خواندن كمتر كتابي حاصل ميشود.
فارغ از تاثيرات شديد عاطفي رمان، زندگي رويايي سوخانوف چه بسا دايرهالمعارف هنرهاي تجسمي اتحاد جماهير شوروي باشد. از نقاشان افسانهاي قرون وسطي و رنسانس روسيه تا شاگال، از هنر رئاليسم سوسياليستي و دهقاني تا اكسپرسيونيسم انتزاعي و امثال كاندينسكي و همچنين بسياري از مظاهر موسيقي زيرزميني سالهاي منتهي به فروپاشي به داستان احضار ميشوند و كاركردهاي روايي، زيباييشناختي و مفهومي خود را مييابند. سوخانوف كه در جواني و زيست هنري سالهاي دور خود به سمت آزادي وحشي و شور و نشاط گنگ سوررئاليسم كشيده شده بود، در سالهاي ميانسالي بايد آن را (سوررئاليسم) را به عنوان فرزند ناقصالخلقه انحطاط سرمايهداري محكوم ميكرد. در يكي از بيشمار كنايههاي كتاب و شايد يكي از مهمترينهاي آن، زندگي خود سوخانوف منطق كابوسوار يكي از نقاشيهاي بسيار معروف سالوادور دالي را به خود ميگيرد؛ جايي كه اجسام آشنا استحكام خود را از دست ميدهند و رويا و واقعيت، توهم و مكاشفه جاي يكديگر را ميگيرند.
با اين همه سوخانوف به هيچوجه شخصيت شرمسار تاريخ نيست؛ نويسنده بيش از آنكه در پي منكوب كردن مواضع سياسي سوخانوف باشد در جهت آشكار كردن رنجها و ظرافتهاي روح از دسترفتهاش حركت ميكند. در جهت آشكار كردن تمام آن دردها و ترسهايي كه باعث شدهاند انتخابهاي سوخانوف در زمان اتخاذ عاقلانه به نظر برسند.
رمان ارجاعهاي فراواني دارد: از «مرگ ايوان ايليچ» تولستوي تا بسياري از آثار گوگول، چخوف، بولگاكف، ناباكف و بسياري ديگر از نويسندگان كلاسيك و مدرن روسيه و جهان. خود او در مصاحبهاي كه در پايان كتاب همراه با دو نقد مفصل آمده است اذعان ميكند كه در سراسر اين كتاب بهطور پنهان در حال اداي دين به همه اين نويسندگان بوده است.