نگاهي به ساخته بحثبرانگيز سعيد روستايي
برادران ليلا در عصري كمتحمل!
لقمان مداين
برادران ليلا داراي يك فيلمنامه چند لايه است، هرچند ابعاد آن تحمل نشود، اما يك لطف دارد كه بايد قدر دانست، سينماگري كه سعي ميكند در فيلمش حرف بزند، مدنيترين شيوه بيان سخنش را برگزيده و اگر مورد قهر واقع شود همان سخن توسط ديگران به پرهزينهترين شكل ممكن طنينانداز خواهد شد.
از خير پيامهاي فيلم ميگذرم چراكه به تفصيل بيان شده و قصد شعلهافروزي ندارم و صرفا به ابعاد سينمايي آن ميپردازم. فيلمنامه، جامعه را در ابعاد مينياتوري يك خانواده كوچك كرده، از يك سو به دغدغههاي خانوادهاي سنتي ميپردازد و در سوي ديگر طيفهاي متعدد جامعه از جمله زنان را در بر ميگيرد. اصول فني فيلمنامهنويسي «برادران ليلا» دقيق است.
دقايق ابتدايي فيلم گيراست، از يك سو كمر شكسته اقتصاد را چون شيشههاي خردشده بر زير پاي كارگراني كه قانون را حامي خود نيافتند نشان ميدهد و ثابت ميكند كه عدهاي به عمد سعي دارند آنان را تحريك كنند تا چارهاي جز خشونت براي گرفتن حقشان نداشته باشند و در سوي ديگر صورت در رنج و فشار ليلا را كه معرف زنان در رنج است ميبينيم كه تنها ميتواند نفس بكشد و مسيري كاناليزهشده را تماشا كند.
فيلمنامه داراي عطفبندي است، عطف اول آن زماني است كه بايرام از اسماعيل جورابلو ميخواهد با پرداخت ۴۰ سكه بر كرسي بزرگ خانداني تكيه بزند و از اينجا چالش شروع ميشود، اوج فيلم نيز زماني است كه حقايق فاش شده و مشخص ميشود ليلا سكهها را برداشته و اسماعيل از آن جايگاه پايين كشيده ميشود و در نهايت عطف دوم زماني است كه مشخص ميشود اسماعيل به دروغ آنها را وادار به فروش مغازه پيشخريدشده كرده است. ديالوگپردازي فيلم بسيار چكشكاري شده، اطلاعات را فاش نميسازد، شعاري نيست، كشمكش دارد، به ضربان فيلم افزوده و از تكرار كلمات بيهوده پرهيز شده است.
كاراكتر نويد محمدزاده يعني عليرضا در خلال فيلم يك ضد ارزش است، اوست كه نميتواند از حق خود دفاع كند، از خانواده فرار ميكند، توانايي ماندن در رابطه ندارد، اما رفته رفته تصميم ميگيرد پاي خانواده خود بايستد و از حقش دفاع كند كه به ارزش تبديل ميشود.
كاشت، داشت و برداشت شخصيتها رعايت شده و هر كاراكتر اصلي را حداقل در سه سكانس ميبينيم يا دربارهاش ميشنويم. فيلمنامه داراي تعليقهاي قدرتمندي است، مثل زماني كه فكر ميكنيم اسماعيل بزرگ خاندان ميشود، يا گمان ميكنيم سند خانه در رهن طلافروش است، يا توقع داريم منوچهر كلاه باقي خانواده را بردارد وقتي در شركتي كه مانند كرسي رياستجمهوري بود هر فردي ميآمد تا بدهي نفر قبلي را پاس كند و جيب افراد جديد را كه از مردم هستند خالي كند و كرسي اين باتلاق پر سود را گزينش شده به ديگري بسپارد.
پيرنگ اصلي فيلم حول محور پدري است كه شخصيتش نماد استبداد، انحصارطلبي، تماميتخواهي و ديكتاتوري است، با خودخواهي در خانواده جولان ميدهد و تمام قدرت نداشتهاش از بركت سكوت اعضاي خانواده است كه اجازه دادند اين تفكر پوسيده سنتي هرطور كه ميخواهد براي آنان تصميم بگيرد.
خردهپيرنگهاي فيلم در عين كثرت مطلوب است، مثل حكايت زندگي هر ۵ فرزند خانواده، مثل عقدههاي نهفته در بطن اسماعيل، يا روحيه سرمايهداري پسرعمو بايرام و در نهايت ماجراي حاج غلام.
اما قهرمان فيلم ليلاست، اوست كه با آگاهي از شرايط موجود به دنبال بهترين راهحل براي برونرفت از مشكل ميگردد اما پدرش كه ضد قهرمان ماست سعي دارد با مانعگذاري او را از سر منزل مقصود دور سازد كه در نهايت موفق ميشود. همان پدري كه در سينك آشپزخانه كه محل رزق خانواده است ادرار ميكند، تا نشان دهد اقداماتش چگونه معيشت اعضاي خانواده را به نجاست كشانده است، همان پدري كه از يبوست رنج ميبرد تا نشان دهد سياست فيلم داراي روانشناسي رنگ است كه تنها به دو مورد آن ميپردازم، عليرضا رنگ طوسي به تن دارد كه از روحيه سازشطلبانه او خبر ميدهد، از هوش بالاي او كه علت مستقل بودنش هست و از مشي بيطرفانه در مسائل ميگويد. اسماعيل در انتهاي فيلم با پيراهني سفيد ظاهر ميشود كه نشان ميدهد از جايگاه پدرسالار پايين آمده و حالا براي خود حقي برابر با ديگران قائل است و نه بيشتر. عنصر ارتباطي فيلم سند خانه است، همان سندي كه تمام اعضاي خانواده را به زحمت مياندازد تا جلوي از دست رفتن آن را با فدا كردن تمام داراييشان بگيرند و شايد تمثيلي باشد بر كساني كه در برابر تمامي اقدامات مخربشان وقتي صدايي بلند ميشود در پشت خطر تجزيه پناه ميگيرند تا آن نوا را ساكت كنند.
پايانبندي فيلم با مرگ اسماعيل ميدرخشد، عليرضا را نشان ميدهد كه به عنوان اليت خانواده مرگ پدر را كه به معني مرگ يك تفكر و پايان اعتبار آن در خانواده باشد، ميبيند اما با صحنهسازي سعي ميكند عاديسازي كرده و همهچيز را طبيعي جلوه دهد .
بازيگران فيلم هم به خوبي از پس نقش بر آمدهاند، جوهر كلام نويسنده را پيدا كرده و با شخصي كردن نقش درخشيدهاند. صلبيت كلام ندارند و اسير انقباض جسماني نيستند، معني كلمات را درك كرده و گويشهاي صحيح را به كار ميبرند، آواي كلامشان صادقانه است و درگير الگوهاي مكرر نيستند.