عواقبِ مترجم و مقلد ماندن بلندمدت
از ترجمه تا تفكر
محمد زارع شيرين كندي
ترجمه از آثار غربي براي جامعههايي كه تاكنون در حوزههاي مختلف فرهنگي نتوانستهاند پديدآورنده يا آفريننده باشند و دست به ابداع و ابتكار بزنند و در عرصههايي حتي نتوانستهاند روش پژوهش غربي را ياد بگيرند كاري است اجتنابناپذير. دوره جديد تاريخ ما به ناگزير صرفا دوره تقليد و اقتدا ميتوانست باشد زيرا براي محقق و مبدع بودن از هرگونه امكان و استعداد و پشتوانه تاريخي تهي شده بوديم. معنا و مقصود ترجمه جز برگرداندنِ كلمات و مفاهيم و عبارات «ديگري» در زبان مبدا به كلمات و مفاهيم و عبارات خويشتن در زبان مقصد به منظور آگاهي از سخن و راي و انديشه و نظريه و رويكرد و نگاه و ديدگاه آن «ديگري» نيست. فرهنگ پير و فرتوت و سترون چارهاي جز پيروي از فرهنگ جوان و سرزنده و زايا نداشت و ندارد. برخلاف سنتهاي تاريخي پيرسالار و پدرسالار، انكار پدران و نقد و رد سنتها و انديشهها و باورها و آداب نياكان و نوزاييها (رنسانس)ي پيوسته و مداوم، تاريخي به قدمت تاريخ غرب دارد.
به هر حال، ترجمه به معناي نوعي ره آموزي و پيروي امري ضروري براي ماست. براي خوابزدگان دورافتاده از قافله علم و فن و فكر و فلسفه جز ترجمه به معناي تقليد راهي باقي نمانده بود. از بيش از صد سال پيش نيز منورالفكران و تجددخواهان ايراني براي تشبّه به فرنگ و فرنگي راهي جز ترجمه بلد نبودند و توصيه نميكردند. پس جز ترجمه چارهاي وجود نداشته و ندارد.
راهكاري جز ترجمه نيست
ما بيش از صد سال است كه همه اجزاي فرهنگ و هويتمان را با روشها و معيارها و قواعد غربيان ميفهميم. بيش از صد سال است كه تاريخ و ادب و عرفان و حتي «زبان» و «دين»مان را با عينك غربي ميبينيم و براساس روشهاي غربي ميفهميم. آيا اين به آن معنا نيست كه ما خودمان را صرفا با عينك غربي ميتوانيم بشناسيم و صرفا به كمك او ميتوانيم از كيستي و چيستي و وجود و ماهيت خود آگاه شويم؟ شناخت و ديد و نظر ما مدت مديدي است كه فرع و طفيلي ديد غربي است. كساني كه ميگويند غربيان نميتوانند وضع خاص ما و خصوصيت جامعه ايران را بفهمند از يك حيث درست ميگويند اما از حيث ديگر نميدانند كه خودشان براي شناخت خويشتن كنونيشان مجبورند خود را در آيينه غربي ببينند زيرا بدون استمداد از بينش و روشِ غربي قادر به درك وضعشان نيستند و اين را نگرش و رويكرد و آثار همان افراد بهتر از هر شاهد و قرينه ديگر نشان ميدهد. اينجا و همه جا را غرب فرا گرفته است با اين تفاوت كه آنچه اينجاست كاريكاتور است نه اصل.
اما تمام نكته شايان توجه و تامل در تاريخ ترجمه به معناي تقليد اين است كه اگر چپ ما هشتاد سال پيش از ماركس و ماركسيستهاي مطرح و مشهور آن زمان نظير انگلس و لنين و مائو و تروتسكي و گرامشي و استالين ترجمه و تقليد ميكرد چپ كنوني ما نيز از ماركسيستهاي امروزين (امثال آدورنو، ماركوزه، چامسكي و بديو، آگامبن و ژيژك) ترجمه و تقليد ميكند؛ اگر ليبرالهاي هشتاد، نود سال پيش از ليبرالهاي نامور آن زمان مانند لاك و منتسكيو و ولتر و استوارت ميل و ارنست رنان ترجمه و تقليد ميكردند ليبرالهاي كنوني نيز از امثال هايك و نازيك و پوپر و فوكوياما و پينكر ترجمه و تقليد ميكنند. در اين مدت نسبتا طولاني ترجمه كردهايم و همچنان مشغوليم.
به راه ترجمه رفتن به از نشستن باطل
ما مترجم و مقلد بودهايم و همان هم ماندهايم. اين امر فينفسه هيچ عيب و ايرادي ندارد زيرا دستكم ميتوان گفت كه «به راه ترجمه رفتن به از نشستن باطل»! اما آيا اين وضع حاكي از اين نيست كه ما بدون غرب و آثار غربي قادر به ادامه حيات ذهني و فكري خويش نيستيم؟ آيا اين وضع به اين معنا نيست كه ما بدون فرهنگ غرب و بدون ترجمه از آن قادر به زيستن در ساحت نظر و عمل نيستيم؟ اگر اين را بدانيم دستكم اندكي از خود و وضع و كار خود آگاه شدهايم و دستكم بايد قدري از استغنا و خودبيني و خودخواهي و كبر و نخوتمان بكاهيم و ذرهاي فروتني را نيز تجربه كنيم. اما آيا به اين نكته توجه و تفطن داريم؟
با ترجمه ميتوان تفكر داشت، نميتوان تفكر كرد
همواره مترجم ماندن يعني همواره پيرو و وابسته ماندن، به دنبال «ديگري» راه رفتن، يا چشم به دهان «ديگري» دوختن. با ترجمه ميتوان تفكر «داشت» اما نميتوان «تفكر كرد». فرق فارقي هست ميان داشتن و رفتن و شدن. داشتن ميتواند به معناي تصاحب و تملك سرمايه «ديگري» باشد اما براي آنكه چيزي از آنِ خودمان باشد بايد آغاز كرد و رفت و شد؛ به استقلال و آزادي از «ديگري» رسيد. اما تا آنجا كه استعداد و استقلالي براي نوآوري در حوزههايي از فرهنگ و انديشه و دانش وجود نداشته باشد بايد ترجمه كرد. براي نيل به مرتبه خلاقيت و اصالت در انديشيدن و نوشتن بايد به كار ترجمه ادامه داد. به هر حال، ترجمه كردن هزار مرتبه بهتر از ترجمه نكردن و «نشستن باطل» است.
شايد در آستانه ترجمه ايستادن نيز كار كوچكي نباشد! به هر تقدير، ورود به داخل انديشه جديد و فهم و دريافت دشواريها و اسرار دروني پيچيده آن را شرايط و امكاناتي ميبايست كه ما تاكنون فاقد آنها بودهايم.
مترجمسالاري
با اين اوصاف، واضح است كه مترجم در جامعه ما شأن و مقام و ارج و احترام خاصي داشته باشد. اما اين جايگاه بلند موجب شده است كه امر بر بيشتر مترجمان كنوني مشتبه شود و آنها عليالاغلب خود را در جاي فيلسوفان و عالمان و نويسندگان غربي تصور كنند. در ممالك پيشرفته نام مترجم كمتر روي جلد كتاب ميآيد و بيشتر در داخل كتاب با حروفي ريزتر از اسم صاحب اثر ذكر ميشود. اما در كشور ما اسم مترجم گاه مشهورتر از نام مولف يا نويسنده است. كافي است كتابي را استاد عزتالله فولادوند ترجمه كند، زود ميخريم بيآنكه بدانيم نويسنده كيست و كجايي است. كم نيستند كساني كه «هستي و زمان» را با سياوش جمادي و «سنجش خرد ناب» را با مير شمسالدين اديب سلطاني و «ديالكتيك روشنگري» را با مراد فرهادپور و... ميشناسند درحالي كه عكس آن درست است.
نسل جديد مترجمان محترم، متاسفانه، وضع بدتري دارند و در واقع خود را هيوم و كانت و هگل (به ويژه هگل) و اسپينوزا، ماركس، كاسيرر، سارتر، راسل، لوكاچ، هيدگر، آدورنو، هابرماس، دريدا، فوكو، دولوز، ژيژك، آگامبن و ... ميپندارند! انصافا نسلهاي قديمتر مترجمان فاقد چنين ادعا و توهمي بودند. استادان فقيد، محمدحسن لطفي تبريزي و عباس زرياب خويي، رضا سيد حسيني، منوچهر بزرگمهر، نجف دريابندري، استادان عزيز، فولادوند و اديب سلطاني و پرهام و ... هيچكدام داعيه همسنگي و همترازي با متفكران و نويسندگان غرب را در سر نميپروراندند. زندهياد دكتر لطفي تبريزي در جايي تعريف كرده است كه ما اولينبار كه «آپولوژي» افلاطون را بعد از كودتاي ۲۸ مرداد به فارسي ترجمه كرديم چاپ نخست بدون اسم مترجم منتشر شد چرا كه فكر ميكرديم خدمت فرهنگي در جهت آگاهي مردم نيازي به اسم مترجم و مشخصات او ندارد. بعدها به اصرار ديگران يا ناشر، اسم مترجم هم روي جلد قيد شد. آن نگاه و نگرش به ترجمه كجا و اين شيفتگي به نام كجا! اين صرفا يكي از عواقبِ مترجم و مقلد ماندنِ بلندمدت ماست.
پژوهشگر فلسفه
در كشور ما اسم مترجم گاه مشهورتر از نام مولف يا نويسنده است. كافي است كتابي را استاد عزتالله فولادوند ترجمه كند، زود ميخريم بيآنكه بدانيم نويسنده كيست و كجايي است. كم نيستند كساني كه «هستي و زمان» را با سياوش جمادي و«ديالكتيك روشنگري» را با مراد فرهادپور و... ميشناسند
دكتر لطفي تبريزي در جايي تعريف كرده است كه ما اولينبار كه «آپولوژي» افلاطون را بعد از كودتاي ۲۸ مرداد به فارسي ترجمه كرديم چاپ نخست بدون اسم مترجم منتشر شد چرا كه فكر ميكرديم خدمت فرهنگي در جهت آگاهي مردم نيازي به اسم مترجم و مشخصات او ندارد.