نگاهي به توالي قتل بانوان ايراني در سوئد
اينجا برزخ است
علي حسامي| مدتي پيش خبري كوتاه و دهشتناك در كانالهاي تلگرامي ايرانيان مقيم سوئد دست به دست شد. زن ايراني به نام سميه مالجو به دست همسر سوئدياش به طرز وحشتناكي به قتل رسيده و همسرش جسد بيجانش را در فرش ايراني پيچيده و به اعماق يك درياچه فرستاده است. بعد از هفت ماه بيخبري و جستوجو جنازه اين شهروند ايران از زير اعماق آب به بيرون كشيده شد. مدتي بعد خبري ديگر مبني بر قتل شهروند ديگر ايراني به نام مرجان از شهر گوتنبرگ سوئد منتشر شد. مرجان به دست همسر سوئدياش به شكل دلخراشي به قتل رسيد و آرزوهاي دور و دراز اين زنان ايراني در جواني خشكيد و بر خاك خفت. قتل آنها در سكوت و بيتوجهي رسانههاي سوئدي و شبكههاي فارسيزبان معاند انجام شد. هيچ مقام سوئدي براي اين زنان مهاجر دست به توييت نشد. كسي قتلشان را محكوم نكرد. به راستي اين چه شهر فرنگي است كه در آن آرزوها را بر هر كوي و برزن به ارزاني ميفروشند يا به ارزني، جان و حرمت انساني عرصه انكار و ترديد ميشود؟
مواجهه و برخورد انسان ايراني با مغرب زمين همواره ميان دوگانه موازي عشق و حيرت و انكار و نفرت گام زده است. نخست سياحان ايراني زائر اروپا شدند و حيرتنامهها نوشتند و برخي چنان پروانهوار گرد آن شمع گشتند كه پرسوخته و دلدادهاي شدند كه ديگر هيچ خبرشان نشد و به ميهن اجدادي خويش بازنگشتند. حكايت شيفتگي آن جماعت را ميتوان در هويتي به نام سيد حسن تقيزاده يافت همان كه گفت: «براي پيشرفت از فرق سر تا نوك پا بايد غربي شويم.» سويه ديگر محو شدن در جمال غرب را ميتوان آرمانگرايان سوسياليست دانست، آنها كه ميپنداشتند به شهري پشت درياها كه در آن پنجرهها رو به تجلي باز است، رسيدهاند و براي رسيدن و خدمت به كعبه سوسياليستي از فرو نهادن وطن و اجيري براي شوروي هم دريغ نداشتند.
اينگونه آرمانپردازي و تصوير غيرواقعي راه بر ذوب شدن و بهشت انگاري هموار كرده و منجر به وادادگي و خيانت به وطن ميشود و البته ندامتي ديرهنگام كه حاصلي ندارد و تنها ميتواند مايه عبرتي تاريخي شود. دكتر عطاالله صفوينيا در كتاب خواندني «در ماگادان كسي پير نميشود» آورده كه چگونه پرآرزو و با اشتياق براي رسيدن به بهشت شوراها پاي پياده به راه زد و چون به خاك شوروي رسيد بر خاك آن بوسه شكر داد، اما براي شصت سال اسير و روسياه در وطن شوراها به خواري و خفت در زندان روياهاي خود اسير شد. منظور وي از پير نشدن در ماگادان آن بود كه شرايط چنان دشوار است كه جوان جان سالم از اين ورطه به در نخواهد برد.
از تاريخ كه بگذريم و نظر بر حال بيفكنيم، انگار همان غربستايي و كلبه آمال و كعبه مقصودپنداري باز بر روان و باور بخشهايي از جامعه و خصوصا جوانترها مستولي شده است. منصفانه اگر بر اين ذهنيت نگاهي كنيم، ميتوانيم دلايلي را براي آن برشماريم. نخست آنكه طبع بشر پس از مدتي از پي تنوع و بازانديشي در آرا و شيوههاي پيشين است. تفكر پررنگ چپ در عرصه هنر و رسانه كه براي سالها با انكار و نقد تند غرب همراه بود پس از مدتي و خصوصا با فروپاشي بلوك شرق با روندي معكوس مواجه شده و براي برخي همان غرب كريه منظر پيشين تبديل به آرمان، ملجاء و پناه برخيها شد. گفتمان ستيز همهجانبه و گاه اغراق شده باعث شد تا در طرف مقابل هم يك غربستايي و منزهنمايي به راه افتد كه البته هيچ كدام اينها نسبت تام و تمامي با حقيقت نداشته و ندارند.
موارد اخير قتلهاي مهاجران بيگناه ايراني در سوئد و موارد پرتكرار مشابه نشان داد كه تصور انسان متمدن و آرام غربي توهمي بيش نيست و اگر هم در برخي موارد واقعيت باشد تنها بخشي از يك كل بزرگ است. از خاطر نبريم چند سال قبل در نروژ آقاي آندرس يرويك به محل اردوي تابستاني دانشآموزان با سلاح حمله كرد و 70 كودك و نوجوان را به قتل رسانيد!
موضوع تاسفبار بيتفاوتي و بيتوجهي مقامات سوئدي و مدعيان حقوق بشر و حاميان نمادين زنان در اين موضوع و مقايسه آن با موارد مشابه است. در گذشته و در مواجهه با موارد اينچنيني اگر ضارب يا قاتل تباري از خاورميانه داشت با تمركز بر آن و نسبت دادن اين خشونت به ريشهها و تربيت فرهنگي سعي در ايجاد بدبيني مضاعف به فرهنگ و باورها در اين منطقه و فراهم آوردن زمينهها براي تضييع بيشتر و مستمر حقوق مهاجران ماجرا را مديريت ميكردند.
اما در مواردي مانند خانمها مالجو، مرجان و موارد مشابه با بيتوجهي و تمارض به نشنيدن و نديدن به مواردي از قبيل طي شدن روند قانوني و جنايت خانوادگي بسنده ميكنند. انگار تبار و خاستگاه آدمها در حقمندي و بيحقي آنان تاثير مضاعفي دارد و زن زماني صاحب كرامت و آزادي است كه از ما و درون ما باشد و غير از آن نه توييت و اظهار تاسف و تالمي در كار است و نه كارزار و هشتگي به راه ميافتد. اين نوشته البته قصد تعميم و تخريب ندارد، اما تناقض و تبعيض را نميتواند ناديده بگيرد و خواهان استيفاي حقوق بشر فارغ از هر پيرايهاي است.
وقت آن رسيده و دير هم شده تا به جاي نقد بيمحابا و شيفتگي بدون انقطاع به شناخت و بازخواني درباره مفهوم غرب و مهاجرت بپردازيم تا جوانان پاي در راه اشتباه نگذارند و سراب را به جاي آب براي رفع تشنگي در كام نكشند.
كارشناس سياسي