• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5491 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۳ خرداد

در برابر جابه‌جايي در تاريخ چه بايد كرد؟

تداوم يا گسست؟

محمد دروديان

 ادراك و صورت‌بندي از رخدادهاي سرنوشت‌ساز و تاريخي كه بر تمامي شوون فكري و زيستي جامعه در يك دوره زماني غالب است، تابع زمان و گفتمان حاكم است. با نظر به مفروض يادشده، مي‌خواهم در يادداشت حاضر به فرآيند «جابه‌جايي در تاريخ» اشاره كنم. 
 حمله نظامي عراق در 31 شهريورماه 1359 و تنها 20 ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و تداوم جنگ به مدت هشت سال، تمامي وجوه زندگي فردي و اجتماعي جامعه ايران را در ابعاد مختلف در سيطره خود قرار داد. با اين توضيح، «وجه تاريخي» تجربه جنگ با عراق و به‌عبارتي اهميت تاريخي آن، تابع ميزان قدرت تاثيرگذاري جنگ بر شوون مختلف زندگي جامعه ايران، در تجربه زيسته بوده است. 
 مساله جنگ در 35 سال پس از خاتمه آن، از يك واقعيت جاري در يك دوره زماني و با ماهيت نظامي، هم‌اكنون به يك مساله فرهنگي، سياسي و تاريخي، در چارچوب يك نظريه براي سامان قدرت سياسي، دفاعي و امنيتي تبديل شده است. در تداوم همين وضعيت، قلمروي مساله جنگ از يك امر استراتژيك و مخاطره‌آميز در زمان وقوع كه موجوديت و تماميت ارضي كشور را تهديد مي‌كرد، به قلمروي مطالعات تاريخي و ادبيات تقليل يافته است. شكل‌گيري اين وضعيت به ‌معناي شكاف ميان واقعيات عيني و الزامات جنگ در زمان وقوع، با روايت‌هاي كنوني از تجربه زيسته، با اختلاف نظر درباره كاركرد و تاثيرات متفاوت تجربه جنگ با عراق شده است. چنانكه روايت‌هاي مختلفي درباره ماهيت و علت وقوع جنگ، تداوم و نحوه پايان آن و در نتيجه، مشخصه‌ها و قلمروي وجه تاريخي جنگ، شكل گرفته است.
 فرآيند يادشده به ‌معناي تبديل يك امر جاري و دربرگيرنده همه شوون زندگي فردي- اجتماعي در يك دوره زماني در گذشته، به يك امر ذهني- گفتماني در دوره جديد است. تحول يادشده ناظر بر منطق «جابه‌جايي در تاريخ» است. به اين معنا كه آنچه در يك دوره زماني و به مدت هشت سال، به امر عيني و غالب تبديل شده بود، ديگر از چنين نقشي برخوردار نيست، زيرا جنگ به پايان رسيده است. در نتيجه مساله جنگ با عراق جاي خود را به امر ديگري داده كه هم‌اكنون بر شوون زندگي فردي و اجتماعي جامعه ايران حاكم است. اين تغييرات حتي در تغيير روايت از جنگ نيز تاثير گذاشته است.
 پيدايش اين وضعيت، به يك اعتبار طبيعي است چنانكه در گذشته، حال و آينده تكرار شده و خواهد شد. در غير اين‌صورت بايد همه تاريخ گذشته جامعه ايران، هم‌اكنون به مسائل غالب و جاري تبديل و در نزد همگان حاضر بود، در صورتي كه چنين وضعيتي وجود ندارد و بخش مهمي از تاريخ گذشته، تنها از طريق يادها، نام‌ها و آثار مورد رجوع قرار مي‌گيرد. بنابراين اصل وجود تحول و جابه‌جايي در تاريخ محل مناقشه نيست، بلكه فهم عميق از علت و فرآيند جابه‌جايي در تاريخ، همچنين روش مواجهه با آن موضوع و محل بحث است. به اين معنا كه؛ چه امري، چرا و چگونه، جايگزين امر غالب و در نتيجه موجب جابه‌جايي در تاريخ مي‌شود؟ تداوم و گسست تاريخي تابع چه عواملي خواهد بود؟
 با اشاره به تجربه جنگ با عراق و الگوي حاكم بر تبديل آن به يك مساله فراگير در زمان وقوع و سپس به حاشيه رفتن تاثيرات آن با اتمام جنگ، بايد به پرسش يادشده با نظر به اين ملاحظه پاسخ داد كه؛ هم‌اكنون چه امري بر همه شوون زندگي فردي- اجتماعي جامعه ايران، به صورت سلبي و ايجابي، غلبه پيدا كرده و چه نسبتي با گذشته دارد؟ نزديك به دو دهه و نزديك به سه برابر دوره زماني جنگ، همراه با تغييرات نسلي، جامعه ايران درگير مساله «هسته‌اي، تحريم، توافق برجام و مطالبات سياسي- اجتماعي در كف خيابان» است. درواقع مساله هسته‌اي به عنوان يك مساله فني براي پاسخگويي به بخشي از نيازهاي جامعه ايران، به تدريج با تمركز امريكا، اروپا، اسراييل و منافقين، به يك مساله اساسي و چندوجهي تبديل و از روش «تحريم فلج‌كننده» براي مقابله با آن استفاده شد. توافق برجام در دولت يازدهم در سال 1394 و سپس خروج ترامپ از برجام در دولت دوازدهم و ادامه مذاكرات براي حل‌وفصل آن در دولت سيزدهم، فرآيند چگونگي تبديل يك مساله فني به يك مساله فراگير در تمام شوون زندگي فردي و اجتماعي جامعه ايران، در يك دوره زماني طولاني است. اين توضيح نشان مي‌دهد كه وقتي يك مساله به صورت دفعي يا تدريجي به امر غالب و فراگير تبديل شود، در عمل، فرآيند جابه‌جايي در تاريخ، با تبديل آن به مساله جاري در زندگي فردي و اجتماعي به شكل اجتناب‌ناپذيري بر اساس اين قاعده كه «هر نسلي تاريخ خود را مي‌سازد»، صورت گرفته است. بنابراين نسل اخير درگير مساله متفاوت با گذشته است و لذا تاريخ براي نسل جديد در حال ورق خوردن است. ديگر تجربه جنگ با عراق كه به نسل انقلاب و جنگ تعلق داشت، مساله نسل كنوني، به عنوان يك امر جاري و غالب نيست، زيرا جنگ با عراق به پايان رسيده است. در حالي كه مساله هسته‌اي، تحريم و برجام، همچنين مطالبات سياسي- اجتماعي، به مساله نسل پيشين و نسل حاضر تبديل شده و مورد منازعه و مناقشه براي تعريف ماهيت و تعيين اهداف و سياست‌ها براي اقدام قرار دارد.
 با اين مقدمات، فرآيند جابه‌جايي در تاريخ، به معناي چرخش در روندهاي جاري و غالب است كه به صورت تدريجي آغاز مي‌شود، اما به تغييرات اساسي و پايدار منجر خواهد شد. منطق حاكم بر جابه‌جايي تاريخي با ظهور «مساله جديد» شكل مي‌گيرد. به همين دليل ظهور مسائل و منازعات جديد و بحث درباره چگونگي مواجهه با آن، مهم‌ترين نشانه به پايان رسيدن يك وضعيت و آغاز وضعيت جديد است. 
 مهم‌ترين مساله اساسي در مواجهه با جابه‌جايي تاريخ، بررسي شكل‌گيري مفهوم «گسست يا پيوستگي» در تاريخ است. به اين معنا كه آيا ظهور مسائل جديد به معناي چرخش و گسست از گذشته است يا در پيوستگي با گذشته تعريف شده است؟ اين پرسش به نظرم يكي از مهم‌ترين پرسش‌هاي اساسي در «تفكر تاريخي»، براي صورت‌بندي روند تحولات تاريخي در جامعه ايران است كه نسبتِ ميان رخدادها و مسائل بزرگ را با يكديگر و در يك روند تاريخي، در زيست فردي و اجتماعي جامعه ايران، مورد بحث و مناقشه قرار مي‌دهد. نقطه چرخش يا تداوم تاريخي از مسير پاسخ به پرسش يادشده عبور مي‌كند.
 در واقع وقتي جابه‌جايي در تاريخ اجتناب‌ناپذير است، مساله اساسي، فهم منطق حاكم بر اين جابه‌جايي و شناخت فرآيند آن، به معناي پيدايش گسست يا تداوم پيوستگي، از طريق «گفت‌وگوي ميان نسلي» خواهد بود. در حالي كه هم‌اكنون نسبتِ ميان جنبش تنباكو با مشروطه و هر دو با كودتاي رضاخان و سپس با نهضت ملي نفت و كودتاي 28 مرداد و در همين روند با قيام 15 خرداد 42 و پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن 57، به دليل تغيير و جابه‌جايي «مسائل و نسل‌ها» روشن نبوده و محل مناقشه قرار دارد. چنانكه تحولات دوره جنگ با دوره سازندگي و اصلاحات و سپس با موضوعات اساسي مانند توسعه قدرت منطقه‌اي و چالش هسته‌اي و تحولات سياسي- اجتماعي چنين است. متاثر از اين وضعيت، جريانات فكري- تاريخي و سياسي- اجتماعي هر كدام بخشي از اين تاريخ را با نظر به چرخش و گسست يا بر اساس پيوستگي، تحليل و نمايندگي مي‌كنند، بدون آنكه خطوط اصلي پيوستگي تجربه تاريخي جامعه ايران در تعيين جهت‌گيري‌هاي آينده روشن شود.
 در موخره اين يادداشت، با نظر به توضيحات يادشده، پرسش اساسي در واقع بازتعريف نسبتِ ميان تجربه جامعه ايران در مساله هسته‌اي، تحريم، برجام و مطالبات سياسي- اجتماعي، با تجربه جنگ با عراق است. محدودكردن تجربه جنگ با عراق به دوره جنگ و تقليل آن به تاريخ، ادبيات و مناقشات نهادي و سياسي درباره نقش در جنگ، مانع از پيوستگي تجربه پيشين با نيازهاي كنوني و آينده خواهد شد. با وجود تفاوت در مساله جنگ كه نظامي بود، با مسائل اخير كه ماهيت فني، سياسي و اقتصادي دارد، در عين حال هر دو مساله از يك وجه مشترك برخوردارند كه به مساله عمومي مردم و به يك امر اساسي و هويت‌ساز تبديل شده‌اند. 
 بنابراين اگر تجربه جنگ با عراق به عنوان يك «نظريه جامع» نسبتي با نيازهاي مرحله كنوني نداشته باشد، تاريخ جنگ به زمان جنگ و افراد محدودي از جامعه و نهادها محدود مي‌شود، حتي اگر براي گسترش آن تلاش شود. متقابلا اگر حكمراني و مديريت مسائل جاري و سرنوشت‌ساز كه به امر غالب در دو دهه گذشته تبديل شده و همچنان در آينده ادامه خواهد داشت، در امتداد تجربه جنگ و انقلاب بازبيني نشود، اهداف و سياست‌ها ديگر ريشه در تفكر و تاريخ نخواهد داشت و زمينه گسست تاريخي ميان دو تجربه بزرگ و سرنوشت‌ساز ميان نسل‌ها را فراهم خواهد كرد.
 با فرض اينكه تاريخ به تناسب تغيير در شرايط بازخواني مي‌شود و سپس در برخي موارد به آثار تاريخي رجوع مي‌شود نه بر عكس و با پذيرش فرآيند جابه‌جايي در تاريخ، بر اين باور هستم كه مطالعه و استفاده از تجربه جنگ با عراق در موضوعات مشترك در حال و آينده، به جاي بررسي تاريخ نقلي و امتداد آن از گذشته به حال، بايد با نظر به تحولات و نيازهاي جديد كه با تغيير در «مسائل و نسل‌ها» ايجاد مي‌شود، همچنين نيازهاي راهبردي در حال و آينده، صورت بگيرد. در واقع به جاي تلاش‌هاي گسترده براي بازسازي گذشته به روش نقلي كه هرگز امكان‌پذير نخواهد بود، بايد از داده‌هاي تاريخي براي پاسخ به نيازهاي حال و آينده استفاده كرد تا بر پايه «موضوع و منفعت مشترك»، از طريق تداوم تاريخي، از گسست تاريخي جلوگيري شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون