آرمان و امكانات؟!
سيد عطاءالله مهاجراني
اين دوگانه با رويكردي يا رهيافتي كه طعم نقد تصميمگيريها در كشور ما را داشت، مطرح شد. روايت شد كه «ما بر اساس آرزوها تصميم ميگيريم و نه بر اساس امكانات.» در واقع دوگانه آرزو- امكانات شكل گرفت. آرزو- امري که خيالبافانه به نظر ميرسد- تفسير شد و امكانات هم به آنچه داريم، يعني داشتهها محدود شد. اين گزاره آرزو - امكانات، در نخستين گام تحريفي را البته ناخودآگاهانه به همراه دارد و آن پوشيده ماندن «آرمان» است. آرمان با آرزو متفاوت است. كسي كه افق روشني را در پيش روي خود ميبيند و هدفگذاري ميكند و با تمام توان به سمت هدف يا آرمان خود حركت ميكند، آرزوانديش نيست. كسي كه بليت بختآزمايي ميخريد يا ميخرد و با خيال برنده شدن هفتهاي را در خوشباشي و خوشخيالي سر ميكند، آرزوانديش است. كسي كه با جدّ و جهد از تمام توان خود براي دستيابي به هدف استفاده ميكند، آرمانخواه است و كسي كه حواله به تقدير ميكند، آرزوانديش است. به روايت حافظ:
قومي به جدّ و جهد نهادند وصل دوست
قومي دگر حواله به تقدير ميكنند
آرزوانديشي در واقع موجب بر باد رفتن امكانات ميشود، اما «آرمان»خواهي خود ركن و بنيان امكانات است. نسبت آرمان و امكانات همانند نسبت ايمان و عمل صالح در قرآن مجيد است. ما در انقلاب اسلامي، در جمهوري اسلامي و در منطقه شاهد هر دو دوگانه «آرزوانديشي- امكانات» و «آرمانخواهي- امكانات» بودهايم.
يكم: پيروزي انقلاب اسلامي در كشور ما، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، تابلو پيروزي آرمان بر امكانات بود، وقتي كارتر و محمدرضا شاه در شب ژانويه، دهم دي ماه سال ۱۳۵۶، جامهاي شامپاين را به هم زدند و شاه از تبختر گردنش را راست و دماغش را بالا گرفته بود، جيمي كارتر كه به همراه ۴۱۰ نفر به ايران آمده بود...
در ضيافت شام گفت: « ايران به خاطر رهبري فوقالعاده شاه در يكي از پرمخاطرهترين نقاط دنيا، به يك جزيره ثبات تبديل شده. اين خيلي مرهون شماست، اعليحضرت! مرهون رهبري شما و احترام و تحسين و عشقي كه مردمتان به حضرتعالي دارند.»
نگاه كارتر به امكانات امريكا در ايران و شاه بود. امكاناتي كه در بعد نظامي متكي به ارتش و سياست منطقهاي امريكا بود. كارتر و شاه آرزوانديش بودند، در برابر آرمان انقلاب كه توسط امام رهبري شد، شكست خوردند و جزيره ثبات كارتر، نظام سلطنتي فرو ريخت. آرمانخواهي امام خميني از همان روزي تبلور يافت كه امام گفت: «من سينه برهنهام را براي سرنيزههاي شما آماده كردهام.» ديگر روشنتر از اين نميتوان تصويري براي تقابل آرمان و امكانات تبيين كرد، سينه برهنه نماد آرمان است و سرنيزه نشانه امكانات.
دوم: جنگ هشت ساله عراق و ايران، بر بنياد آرزوانديشي صدام و امكاناتي كه فراهم كرده بود، آغاز شد. وقتي در روز دوم حمله عراق به ايران، در كنفرانس مطبوعاتي، خبرنگاري از صدام درباره آينده جنگ پرسيد، صدام گفته بود: «جواب شما را هفته آينده در تهران ميدهم!» آرزوانديشاني مثل شاپور بختيار و ژنرال غلامعلي اويسي در گمراهي صدام نقش داشتند. براي نخستين و آخرين بار در جنگ عراق عليه ايران هر دو پيمان ناتو و ورشو با تمام توان در خدمت عراق بودند. گمان ميكردند، نظام جمهوري اسلامي را سرنگون ميكنند. در برابر امكانات آنان، مردم كه براي دفاع از شهرهاي خود، مانند خرمشهر، حتي كلاشينكف به اندازه كافي نداشتند، شهرهايشان در برابر بمباران سنگين هوايي و موشكباران بيدفاع بود، متكي بر آرمان و ايمان و اميد ايستادند. يك ملت به صحنه آمد. صدام و حاملان رنگارنگش در سراب آرزوانديشيشان غرق شدند. آرمان بر آرزو و مشت بر پولاد پيروز شد.
به عبارت ديگر در واقع، آرمان، آفريننده امكانات است! آرمان به سخن و سلوك انسان و يك ملت جهت ميدهد. در حالي كه آرزو، انسان را سردرگم ميكند. بايد مرز بين آرزو و آرمان را بشناسيم تا در دام، تسليم به وضع موجود و حركت يا تصميمگيري بر مبناي امكانات صرف نشويم. وقتي پيامبر اسلام دست بر شانه صحابي رازدان، سلمان فارسي نهاد و گفت: «سلمان از مردمي است كه اگر دانش در ثريّا باشد، به آن دست مييابند.» اين سخن بيان آرمان است و نه آرزو. چنانكه فرزندان رشيد و دانشمند و آفرينشگر ملت ايران در همين روزها با طراحي موشك هايپر سونيك نشان دادند كه ديگر تصور حمله به ايران هم خيال خام و آرزوانديشانه است!