دانستن حقيقت هنوز حق مردم است
غزل حضرتي
تابستان بود. هوا گرم بود و من براي كار، البته بهتر است بگويم كارآموزي بايد راهي جايي حوالي خيابان انقلاب ميشدم. هنوز بيست سالم نشده بود و هيجان كار خبرنگاري در من آنقدر زياد بود كه دوست داشتم همه تعطيلي تابستان را در تحريريه باشم. «اعتماد» تازه راه افتاده بود و من قرار بود در گروه حوادث، كارآموزي كنم. من دانشجوي سال اول دانشگاه بودم و تعطيلات تابستان را قرار بود در تحريريه بگذرانم. آقاي بلوري دبير گروه بودند و مرجان لقايي خبرنگار ارشد. من و الهه فراهاني دو كارآموز گروه بوديم و بعدها محمد غمخوار هم به ما اضافه شد. شور و حال تحريريه برايم وصف نشدني بود. كار كنار بزرگان مطبوعات برايم آنقدر جذاب بود كه نزديك بود درس و دانشگاه را رها كنم و در تهران بمانم. روزها راهي دادگاه خانواده ميشدم و ظهر دست پر به روزنامه ميآمدم. خبرها را تنظيم ميكردم و براي مرجان يا آقاي بلوري ميگذاشتم تا بخوانند و دل توي دلم نبود كه خوب نوشتهام يا ايراد دارد. در همه اين ۲۱ سال، خبرنگاري برايم كاري متفاوت بود. چند تحريريه ديگر به جز اعتماد كار كردم و درنهايت باز سر از اينجا درآوردم؛ اعتمادي كه حالا ۲۱ سال از عمر پر فراز و نشيبش ميگذرد. سالهايي را به ياد دارم كه در ساختمان خواجه عبدالله بوديم و روزنامه توقيف شده بود. ۱۶ ماه تنها چراغ روشن روزنامه، چراغ اتاق مديرمسوول بود. بعد از رفع توقيف، در سال ۹۰ وقتي دوباره اعضاي تحريريه دورهم جمع شدند تا «اعتماد» را دوباره برگردانند به بازي، يادم هست همه آنقدر خوشحال بوديم كه براي شروع كار سر از پا نميشناختيم. روزهاي پر استرسي را در آن ساختمان از سر گذرانديم. از توقيف دو ماهه زمستان ۹۰ تا بازداشت شدن چهار نفر از همكاران و دوستانمان در تحريريه در زمستان ۹۱. ما هم مثل ديگر خبرنگاران تحريريههاي ديگر، روزها از سرگذرانديم، توقيفها و تذكرها ديديم. احضارها و بازداشتها را تاب آورديم. تا اين روز، اين لحظه. هيچ شبي نيست كه تحريريه را ترك كنيم و مطمئن باشيم فردا سر كار خواهيم بود. هيچ تذكري نيست كه اطمينان داشته باشيم به همان تذكر ختم خواهد شد. آنچه همه خبرنگاران و روزنامهنگاران در ايران را به كار متصل نگه ميدارد، تنها و تنها رسالت انتشار حقيقت است كه هنوز حق مردم است.