بررسي كتاب «در كمال خونسردي» اثر ترومن كاپوتي
روايتِ زوالِ روياي امريكايي
كاپوتي نشان ميدهد كه روياي شيرين امريكايي در دل جامعه سرمايهداري، چگونه در دفاع از دلدادگان خود عاجز است
سميه مصطفايي
اگرچه «در كمال خونسردي» اولين كتاب ترومن كاپوتي نبود و پيشتر آثار تحسين شدهاي همچون «صبحانه در تيفاني» را منتشر كرده بود، نام اين نويسنده پس از انتشار اين كتاب در سال 1965 بر سر زبانها افتاد. كاپوتي در اين كتاب با دقت يك ژورناليست و شاعرانگي يك نويسنده داستان قتل چهار عضو يك خانواده، دستگيري قاتلها، دادگاه و اعدام آنها را به تصوير ميكشد. سبك خلاقانه اين اثر ادبي آنچنان كه خود كاپوتي عنوان ميكند «ناداستان» يا «ژورناليسم جديد» است كه مشخصههاي آن پرداخت جزييات محور، تمركز بر عناصر روانشناختي براي درك بيشتر شخصيتها و موقعيتها و استفاده از مونولوگهاي دروني براي درك هر چه عميقتر شخصيتهاست. كاپوتي در حقيقت به دنبال نوع خاصي از ژورناليسم بود كه بتواند با گذر از محدوديتها و ساختارهاي موجود به كنه حقايقي رسوخ كند كه در ژورناليسم معمول موردغفلت قرار ميگيرند. ژورناليسم جديد به نوعي با فضاي امريكا در دهه 1960 و بحرانهايي همچون جنگ سرد، جنگ ويتنام، مبارزه عليه تبعيض نژادي و ظهور پادفرهنگي هيپي و بوهمينيسم منطبق بود، فضايي كه ديگر پذيراي چارچوبهاي از پيش تعيين شده نبود. موفقيت جهاني اين اثر باعث شكلگيري ناداستان جنايي در امريكا و ديگر كشورها شد. كاپوتي شش سال از عمرش را صرف نوشتن اين اثر كرد و به مدت پنج سال با دو قاتل شناخته شده پري اسميت و ريچارد هيكاك نامهنگاري داشت و بارها پس از صدور حكم اعدام با آنها مصاحبه كرد. او در مورد روند طولاني و طاقتفرساي نگارش اين داستان چنين ميگويد: «كسي هرگز نخواهد فهميد» «در كمال خونسردي» چه چيزي را از من بيرون كشيد. اين كتاب تا مغز استخوانم را تراشيد. نزديك بود مرا بكشد. فكر ميكنم به نوعي مرا كشت. عجيب نيست كه پس از انتشار اين كتاب كه محبوبيتي جهاني براي نويسندهاش داشت، كاپوتي ديگر به سمت خلق اثري با سبك مشابه نرفت. دستيار تحقيقاتي او در نوشتن اين اثر دوست نويسندهاش هارپر لي بود كه درست در سالهاي شروع اين پروژه جايزه پوليتزر را براي نگارش «كشتن مرغ مقلد» برده بود. قتل در سال 1959 و در هلوكامب اتفاق ميافتد، منطقهاي دورافتاده در كانزاس غربي كه خانواده متمول و محبوب كلاتر را در خود جاي داده بود. آقاي كلاتر، پدر خانواده مردي است مهربان و خيرخواه كه با هيچكس كوچكترين دشمني ندارد. باقي اعضاي خانواده هم به همين ميزان دوستداشتني هستند. در مقابل دو قاتلي كه در كمال خونسردي آقا و خانم كلاتر و دو فرزندشان را به قتل رساندهاند بيآنكه آنها را بشناسند شخصيتهايي طرد شده هستند. پري در پرداخت تمام و كمال نويسنده فردي تصوير ميشود كه از كودكي از سمت مادرش طرد شده، يكي از خواهرانش از او نفرتي آميخته با وحشت دارد، ديگر خواهر و برادرانش به سرنوشتهاي غمبار و در عين حال تفكربرانگيزي دچار شدهاند و دچار مشكلات رواني بسياري است. هيكاك همبندي سابق پري و شريك جرم او با آنكه والدين خوبي دارد در اثر فقر و نوعي بيتفاوتي از جامعه جدا افتاده است. در چهار بخش روايت، كه روز قتل، فرار قاتلها و آغاز رسيدگي به پرونده، دستگيري قاتلان و محاكمه و مجازات را تشريح ميكند، كاپوتي تعليق را فداي تحليل روانشناختي ميكند و از همان ابتداي داستان قاتلها را وارد روايت ميكند. با اينكه اين اثر با نقدهاي مثبت بسياري مواجه شد، شماري از منتقدان باور داشتند نويسنده برخلاف تعهد ژورناليستي مورد انتظار در بخشهايي از روايت سوگيريهاي مشخصي دارد و يكي، دو صحنه كتاب هم هرگز اتفاق نيفتادهاند. برخي از اين منتقدان شباهتهاي بيوگرافيك زندگي كاپوتي با اسميت (هر دوي آنها مادرانشان را در كودكي از دست داده بودند و هر دو در نوجواني مدرسه را ترك كرده بودند) را عامل نزديكي نويسنده به او دانستهاند كه منجر به تمركز بيش از حد كتاب به اسميت شده است.
كاركرد پرداخت روانشناختي
در ابتدا به نظر ميرسد واكاوي روانشناختي كودكي اسميت و هيكاك و رابطه آنها با خانوادهشان براي روشن شدن دليل و انگيزه اصلي قتلهاست. اما كتاب هرگز به جواب روشني در اين باره نميرسد. وقتي بازپرس پرونده پس از ماهها تحقيق و تحليل عاقبت شرح قتلها را از زبان قاتلها ميشنود، نميتواند باور كند همه چيز به اين سادگي انجام شده باشد و اين دو جوان با پنجاه دلار در جيب، يك راديو و چهار قتل، خانه كلاترها را ترك كرده باشند؛ او به دنبال چيزي پيچيدهتر و معنادارتر است كه بتواند علت مرگ فجيع خانواده شريف كلاتر را توجيه كند، چيزي كه هرگز به آن دست نمييابد. او كه به دنبال پيدا كردن «جانورهاي پنهان» بوده، هيولاهاي خونخواري كه بتوانند بار سنگين جنايت را به تنهايي به دوش بكشند و «انسان» را تبرئه كنند با دو مردي مواجه ميشود كه سالها پيش از وقوع قتلها، دستگيري و مجازات از چرخه حيات خارج شدهاند. تكافتادگي و انزوايي كه در نتيجه به حاشيه رانده شدن اسميت و هيكاك بر زندگيشان سايه انداخته به اضافه تلاشهاي ناموفق آنها براي ايجاد صميميت با آدمهاي دور و برشان اولي را تبديل به فردي خيالپرداز كرده و دومي را تبديل به فردي لافزن و پرمدعا. وجه مشترك هر دوي آنها، چيزي كه حتي پس از وقوع قتلها و تا لحظه دستگيري اين دو را كنار هم نگه ميدارد، خارج از بازي بودن و تنفر حاصل از انزواي اجباري است. كاركرد اصلي تمركز بر مسائل روانشناختي در اين كتاب در حقيقت انعكاس تصويري واقعي از دو انسان است، نه از دو قاتل بالفطره؛ آنچنان كه مرز بين خير و شر مخدوش ميشود و حتي مفاهيمي همچون عدالت و مجازات هم زير سوال ميروند؛ اما تمركز روانشناختي كاپوتي به دو قاتل ختم نميشود. چهار قرباني قتل، كارآگاه، بازپرس پرونده، خانواده اسميت و هيكاك و حتي وكلاي پرونده هم از اين منظر تشريح ميشوند تا مخاطب بتواند تمام اين افراد را خارج از نقش مرزبندي شده آنها به عنوان قرباني، مجري قانون و وابستگان قاتل ببيند. چنين پرداختي بيش از هر چيز قطعيت و سياه و سفيد ديدن جنايت را كنار ميزند و درك و دريافت عميقتري را براي خواننده ممكن ميسازد.
قربانيهاي روياي امريكايي
كلاترها كه محبوبترين خانواده هلوكامب هستند و رفتار بسيار خوبي نه تنها با همسايهها و همشهريهاي خود كه با كارگرهايشان دارند، قرباني فجيعترين قتل منطقه ميشوند. آقاي هرب كلاتر، پدر خانواده و تجسم روياي امريكايي تمام عمر براي رسيدن به جايگاه يك مزرعهدار ثروتمند به سختي كار كرده است. از طرف ديگر پري و هيكاك قرباني جامعهاي هستند كه چنان شيفته روياي امريكايي و حركت به سمت جامعه سرمايهداري است كه نميتواند سرخوردگيهاي ناشي از شكستهاي متوالي نسل جواني را ببيند كه قدرت تغيير عناصر تعيينكنندهاي همچون خانواده، فقر و تبعيضهاي ريز و درشت را نداشتهاند. از اين منظر قتل خانواده كلاتر مرگ روياي امريكايي است، مرگ شش قرباني كه جامعه سرمايهداري امريكايي تنها چهار نفرشان را به رسميت ميشناسد. شوكي كه بر جامعه در نتيجه اين قتلها وارد ميشود نيز به نوعي برآمده از زوال روياي امريكايي و اعتماد تزلزلناپذير به اصول آن است، چراكه مشخص ميشود اين روياي شيرين قدرت دفاع از قهرمانهايش را ندارد و توسط ارزشها و باورهاي خودش بلعيده ميشود. كاپوتي در مخالفت با آنهايي كه اين اثر را داستاني جنايي ميدانند آن را داستان يك شهر ميداند. به اين ترتيب قتل كلاترها نه جنايتي شخصي كه مسالهاي جمعي است با ريشهها و پيامدهاي جمعي كه تاثير آن بر جامعه نوعي ترس و بياعتمادي است. حتي دستگيري مسببان قتل و مجازات آنها هم نميتواند سايه سنگين اين تزلزل و بياعتمادي را از روي شهر و مردمانش بردارد و آنها را به زندگي امن و پيشبينيپذير سابق برگرداند. آنها هرگز ديگر بدون قفل كردن درهايشان نخواهند خوابيد .